۱۱۵ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش دوم
محبت شهید به برادران
... به مزار عباس رفتم و یک زیارت عاشورا خواندم و یک روضۀ کوتاه دودقیقهای سر مزارش با گوشی پخش کردم و گریستم و ثوابش را به عباس هدیه کردم و به او گفتم واقعاً فکر میکردم امسال میتوانم به کربلا برسم؛ ولی انگار قسمتم نیست.
برگشتم خانه و شب، قبل از خواب یک سورۀ واقعه از طرف شهید عباس به حضرت مولا علی(علیهالسلام) هدیه کردم و صبح یک سورۀ یاسین به روح امامجواد(علیهالسلام) از طرف مادر امامجواد(علیهالسلام) بهنیابت از شهید عباس هدیه کردم. ساعت ۹ صبح، رفیقم زنگ زد و گفت یکی از بچهها قرار بوده به سفر کربلا برود که مادرخانمش بیمار شده و نمیتواند به سفر برود و میخواهد هزینۀ سفرش را به کسی که هزینۀ سفر ندارد بدهد... نهتنها پول بلیت، بلکه پول رفتوآمد و خرید سوغاتی نیز برای من واریز شد. مبلغی معادل دو ماه حقوقم. بدون هیچ هزینهای، مهمان ارباب شدم...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #داداشعـباس
#مکتبشهیدعباسدانشگر
در ایام اعتکاف، هر کس پتو یا پارچه ای را در گوشه ای از مسجد پهن می کرد تا دیگران بدانند که آن قسمت از مسجد، اقامتگاه سه روزه اوست. عباس هم از آن دسته جوانانی بود که به دنبال جایی دنج می گشت. اهل خلوت بود و دوست داشت در مکانی با خدا راز و نیاز کند که رفت و آمدها در آن کمتر باشد. یادم هست سال 1386 که باهم به اعتکاف رفته بودیم، در طول اعتکاف، زمانش را به خوبی مدیریت می کرد. برای هم نشینی با دوستان، قرائت قرآن و ادعیه و نشستن پای سخنرانی ها برنامه ریزی مشخصی داشت. می کوشید که در ایام میهمانی خدا، بهره ای از عاشقی وبندگی ببرد و جرعه جرعه از چشمه رحمت خداوند بنوشد...
👤به نقل از↓
″ روحاللهطاهریان، دوستِشهید ″
📚برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت، فصل۱ ″
#خاکــریزخاطـرات
#داداشعـباس #شهید_مدافع_حرم
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
آرامش یعنــے:
زندگـــے در پناه تو ؛
بدون نگاهت، زندگیمان
سراسر آشوبی بی انتهاست...
تو عند ربهم یرزقونی!🌿
ما تا آخرین نفس راهت را
ادامه خواهیم داد، ای شهید..💞
#پاسدار_مدافع_حرم #داداشعـباس
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک
اسفندماه سال ۱۳۹۴ بود یک روز از سرکار به خانه برمیگشتم که از دور دیدم دم در ماشینی پارکشده است با خودم گفتم لابد میهمان آمده خوب که نگاه کردم متوجه شدم ماشین خود من است آنقدر آن را تمیز شسته بودند که فکر کردم ماشین همسایه است وارد خانه که شدم با عباس تماس گرفتم و پرسیدم ماشین رو شما شستی گفت کرایه که از ما نمیگیری حداقل یه دستی به ماشینت بزنیم بهخاطر اینکه ماشین را برای سیاحت به او داده بودم دلش طاقت نیاورده بود و میخواست جبران کند .
👤به نقل از↓
″ احمدِدانشگر ،عمو و پدرخانم شهید ″
📚 بر گرفته از کتاب↓
" لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۱۵ "
#خاکـریزخاطـرات #داداشعـباس
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
شایـد شـــهادت 🕊
آرزوۍخیلۍهاباشـد!🙃
امـابدان !
که جـز مخلصین
کسـۍبهآننخواهدرسید...☝️
کاشبجاےزبان،باعمل
طلب شهادتمۍکـردم ... 😔
آمادهے شهادت بودن
با آرزوی شهادت داشتن فرقدارد
تــا شـــــ⏳ــهادت❤️
#برادر_شهیدم #داداشعـباس
#اللهمارزقناشهادةوجهادةفیسبیلک
هدایت شده از •﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
کارت پایان دوره را گرفته بودیم و قرار بود به عنوان نیروهای کادری در دانشگاه بمانیم. می خواستیم سه نفری کار فکری و تربیتی را آغاز کنیم. روزهای اول در اتاق دانشجویی بودیم اما فضای انجابسیار شلوغ بود و نمی شد درآن فضا با آرامش فکر کرد. در دانشگاه به دنبال اتاق آرامی می گشتیم. بالاخره بعد از جست و جوی بسیار اتاق را پیدا کردیم که دیوارهایش از فرط کثیفی سیاه شده بود! باور نمی کردم که بشود ازچنین اتاقی محلی برا اقامت ساخت! اما آستین ها را بالا زدیم وشروع کردیم. سر تا پایمان را خاک گرفته بود. کار که تمام شد، یک قالی پیدا کردیم و کمدی گرفتیم تا حداقل های اقامت در یک اتاق را فراهم کرده باشیم.
دل عباس اما هنوز راضی نبود. می گفت دیوار ها هنوز کار دارند! هر چه تلاش کردم که از این قلم کوتاه بیاید افاقه نکرد. می گفت وقتی می شود وضعیت اتاق را از این بهتر کرد چرا نکنیم؟ بالاخره کسی را از بیرون دانشگاه آوردیم تا دیوار ها را مطابق میل عباس رنگ یاسی بزند!اتاق حالا روشن و دلپذیر شدهبود. بعداز شهادت عباس هر وقت از جلوی آن اتاق رد می شوم خاطرات آن روز ها برایم زنده می شوند و تلاش وهمت بلند عباس را بهتر درک میکنم.
👤به نقل از↓
″ مجتبی حسینپور ،همکارِشهید ″
📚 برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۳ ″
#خاکــریزخاطـرات #شهید_مدافع_حرم
#داداشعـباس #جوان_مؤمن_انقلابی
به چهره خندانش خوب نگاه کن که بین میلیارد انسان روی زمین دست تورا گرفته تورا انتخاب کرده و تورا به راهش دعوت کرده...
گویند
چرادلبہشھیداندادے؟
و اللّٰھ کہمنندادمآنھابردند👀
#داداشعباس
دلبستهصورتتنشدیم داداشی(:
دلبستهمراممعرفتتشدیم،داداش عباس..♥️
https://rubika.ir/joinc/BJAEAFIB0BFQUVRVDZAEBESOUVAQNVYK
https://digipostal.ir/c6obfce
از طرف برادر شهیدتون عباس دانشگر🤍🕊️
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●برادر شهید :
در واقع میتونم بگم که نقطه شروع پرواز عباس از مسجد″بود!...🪽
«۳۰ مرداد، روز جهانی مسجد گرامی باد🌸»
#خاکــریزخاطـرات #داداشعـباس
12.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره ای از شهیدمدافع حرم
#عباسدانشگر از زبان همرزمشان
اوناازحلالشگذشتنبخاطرخدا
ماازحرامشبگذریم✋🏼
#داداشعباس💔✨
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم 🌸
اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
https://eitaa.com/joinchat/3878552500C7b62126ed4
۱۰ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ ادامه پیشگفتار
...
۶. بهطور قطع و یقین در اجابت دعا ابتدا خواست و اذن خداوند متعال و لطف و عنایت ائمه اطهار(علیهمالسلام) مؤثر است. اگر محبت و کرامتی از شهدا شنیده میشود، در طول فیض الهی و واسطههای فیض هستند، نه در عرض آنها. شهید فقط واسطه است.
۷. برای یادآوری اجابت دعا شرایط و اداب خاصی دارد که برای درک آنها باید به منابع مراجعه شود؛ اما تجربه نشان داده است افرادی که با شهدا عهد و پیمان میبندند و یک عمل مستحبی را در زمان معینی طبق برنامۀ عبادی و معنوی انجام میدهند، دعایشان بهاذن الله به مرز اجابت نزدیکتر میشود و اگر هم به اجابت نرسد، قطعاً مصلحتی در پیش است. بهقول مرحوم آیتالله فاطمینیا(ره) بدترین سخن این است که دعا کردم و نشد، زیارت رفتم و نشد. این نشدها شیطانی است. هیچ دعاکنندهای دست خالی برنمیگردد. اگر به صلاح باشد، همان را و اگر به صلاحش نباشد، بهتر از آن را میدهند.
گاهی هم کلید گشایش در دست خود انسان است. باید تلاش و جدیت کند تا مسیر به نتیجه رسیدن را پیدا کند. تنها دعا کردن کافی نیست. ...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #داداشعـباس
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم 🌸
اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
https://eitaa.com/joinchat/3878552500C7b62126ed4
۱۵ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
....
برای جذب در نیروی زمینی سپاه به گزینش تیپ کرخۀ استان اهواز رفتم. مسئول گزینش گفت: «شما نمیتونید به سپاه بیایید. رشتۀ تحصیلیتون از رشتههای درخواستشده برای گزینش سپاه نیست.» خیلی ناراحت شدم. از اتاق بیرون آمدم. به شهید دانشگر متوسل شدم. به او گفتم عباس جان، من دوست دارم لباس سبز پاسداری رو بپوشم. همینطور که با شهید حرف می زدم از ساختمان گزینش خارج شدم، یکمرتبه از پشتسر، یک نفر صدایم زد. گفت: «مسئول گزینش باهات کار داره.» برگشتم. به اتاق مسئول گزینش رفتم. گفت: «بیا فرمهای گزینش رو پر کن تا ببینیم کاری میشه کرد یا نه.»
بعد از گذشت چند ماه، پروندۀ گزینشم تکمیل شد و به دورۀ آموزشی سپاه رفتم. الان لباس سبز پاسداری را پوشیدهام و پاسدارم.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #داداشعـباس
۱۷ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
.... بهواسطۀ کمکهای شهید کمکم رفقایم را کنار گذاشتم. پایم به هیئت باز شد و هیئتی شدم. خادمالشهدا شدم. مسیر زندگیام عوض شد. دمدمای خدمت سربازیام بود. به همه میگفتم سرباز سپاه میشوم؛ چون یقین داشتم داداش عباس هوایم را دارد. از زمانی که با شهید رفیق شدم، محبتهای او را در زندگی میدیدم.
بعضیها مسخرهام میکردند که مگر داییات توی سپاه سردار است یا عمویت توی سپاه سرلشکر است؟! کی کارت را درست میکند که بروی سپاه؟! ولی من دلم به عباس گرم بود. برگۀ اعزام خدمتم آمد. آموزشی را در سپاه افتاده بودم. همه تعجب کرده بودند. رفتم. آموزشی تمام شد. یگان خدمتی افتادم نزدیک خانهمان. از ناحیۀ مقاومت تا منرلمان فاصلۀ چندانی نبود. چند ماهی گذشت. یک روز فرمانده ام پیشنهاد داد برای استخدامی سپاه اقدام کنم. اوایل دوست نداشتم؛ چون آشنایی نداشتم. پدرم نه جانباز است و نه ایثارگر. باز به دلم افتاد گفتم: داداش عباس حواسش بهم هست.
بالاخره رفتم برای استخدامی سپاه. مراحل یکی پس از دیگری طی شد. هر جایی که گره به کارم میخورد، به همه میگفتم کسی را دارم که کمکم میکند و هوایم را دارد. همه تعجب کرده بودند که پارتی من کیست. مراحل گزینش سپاه برای استخدامیام تمام شد. الان هم بهلطف داداش عباس لباس سبز پوشیدهام و کادر سپاه هستم. خودش درست کرد که هم سرباز سپاه باشم و هم کادر سپاه.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #داداشعـباس