10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹مانند سردار سلیمانی و شهید باکری
🎥 حضرت آیتالله خامنهای، رهبر انقلاب اسلامی: در مقام عمل نترسیدن، خسته نشدن، نا امید نشدن، تنبلی نکردن، ندانسته در نقشه دشمن وارد نشدن، در جای خود هم فداکاری کردن لازم است.
پ ن :
نباید کسی در زندگی به دنبال این باشد که مشکلی در آن نباشد بلکه در زندگی چه بخواهیم و چه نخواهیم مشکلات وجود دارد ؛ از اینرو خود انسان ها باید فکری کنند و آنقدر بزرگ شوند تا عبور از مشکلات را فرا گیرند
سلیمانی ها و باکری ها چه کار کردند ؟
راهی جز بزرگ شدن در پیش روی ما برای موفقیت نیست
#تبیین تلفیقی نظام وار هستی شناسانۀ عالَم
اول : عالَم ضرورت
وجود در نفی و تقابل با عدم به سر می برد . جایی برای عدم در ساحت وجود نمی ماند از اینرو است که عالَم تکوین همچون عالَم ارزش یقینی است که در آن نفی احتمال خلاف است ،برای وجود هم چنین است که به طور تکوینی عالَم نفی عدم است و خود را با وجوبی همراه می کند . وجود چون وجود است ، راهی برای عدم نمی گذارد والّا اگر راهی برای عدم باشد که جایی برای وجود باز نمی شود . از اینرو وجود ، وجوب دارد و ملازمت با وجوب برای وجود مطرح است . پس عالَم وجود ، عالَم ضرورت است .
#تبیین تلفیقی نظام وار هستی شناسانه عالم
دوم : صمدانیت ،شکلِ ویژه وظهورِ برتر و عالی ترِ ضرورت
در عالَم ضرورت ، ضرورت به شکل ویژه ظهور یافته است . در عالی ترین و برترین ظهورش ، اینگونه است که جایی برای هیچ نبودنی نگذارد اینجاست که ضرورت ازلیه سر بر می آورد . به تعبیر روایت : « موجود غیر فقید » ظهور می یابد . وجودی که همۀ دارائی است و هیچ نداری برای آن فرض ندارد . همه اش هست و هست اش همه است . از اینرو در روایت آمده است که :
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص137 )
عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع رُوِّينَا أَنَّ اللَّهَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ قَالَ كَذَلِكَ هُوَ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص138 )
عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ يَعْلَمُ قَالَ أَنَّى يَكُونُ يَعْلَمُ وَ لَا مَعْلُومَ قَالَ قُلْتُ فَلَمْ يَزَلِ اللَّهُ يَسْمَعُ قَالَ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ وَ لَا مَسْمُوعَ قَالَ قُلْتُ فَلَمْ يَزَلْ يُبْصِرُ قَالَ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ وَ لَا مُبْصَرَ قَالَ ثُمَّ قَالَ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَلِيماً سَمِيعاً بَصِيراً ذَاتٌ عَلَّامَةٌ سَمِيعَةٌ بَصِيرَةٌ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص139 )
وَ اللَّهُ نُورٌ لَا ظَلَامَ فِيهِ وَ حَيٌّ لَا مَوْتَ لَهُ وَ عَالِمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ وَ صَمَدٌ لَا مَدْخَلَ فِيهِ رَبُّنَا نُورِيُّ الذَّاتِ حَيُّ الذَّاتِ عَالِمُ الذَّاتِ صَمَدِيُّ الذَّاتِ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص140 )
از اینرو ضرورت و حقّانیّت ، راه را برای صمدانیت باز می کند .
قَالَ الْبَاقِرُ ع حَدَّثَنِي أَبِي زَيْنُ الْعَابِدِينَ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: الصَّمَدُ الَّذِي لَا جَوْفَ لَهُ وَ الصَّمَدُ الَّذِي قَدِ انْتَهَى سُؤْدَدُهُ وَ الصَّمَدُ الَّذِي لَا يَأْكُلُ وَ لَا يَشْرَبُ وَ الصَّمَدُ الَّذِي لَا يَنَامُ وَ الصَّمَدُ الدَّائِمُ الَّذِي لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص90 )
سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع وَ سُئِلَ عَنِ الصَّمَدِ فَقَالَ الصَّمَدُ الَّذِي لَا جَوْفَ لَهُ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص93 )
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْيَهُودَ سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالُوا انْسِبْ لَنَا رَبَّكَ فَلَبِثَ ثَلَاثاً لَا يُجِيبُهُمْ ثُمَّ نَزَلَتْ هَذِهِ السُّورَةُ إِلَى آخِرِهَا فَقُلْتُ لَهُ مَا الصَّمَدُ فَقَالَ الَّذِي لَيْسَ بِمُجَوَّفٍ. ( التوحيد (للصدوق) ؛ ص93 )
قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الصَّمَدُ قَالَ السَّيِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَيْهِ فِي الْقَلِيلِ وَ الْكَثِيرِ. (التوحيد (للصدوق) ؛ ص94 )
#تبیین تلفیقی نظام وار هستی شناسانه عالم
سوم : ایجاد از سر کمال کامل
ولی چون کامل است از اینرو از سر کمال به ایجاد روی می آورد . کمال کامل است که علّت صدور عالَم می باشد چون دارد ایجاد می کند و همین است که « لا تزیده کثره العطاء الا جودا و کرما » . ایجاد ، عملکرد و کاری است که از کامل سر می زند و کامل به جهت کمالش ، موجودی را به صحنه می آورد و ایجاد شدۀ آن ، نقصی را از کامل برطرف نمی کند .
004_99.11.30 اشارات نمط ۹.mp3
23.78M
#نمط_نه_اشارات
مقامات العارفین
جلسه چهارم
نکتۀ چهارم : ایجاد ، شکل دهندۀ قوس نزول است .
ایجادِ علّت ، موجب این می شود که معلولی به وجود آید که ضرورت وجودیِ آن از ناحیۀ علّت باشد و ضرورت ذاتی برای اش مطرح نباشد و موجودیّت آن در پرتو و ظلّ وجودِ علّت باشد و همین باعث می شود که گفته شود معلول از علّت تنزّل یافته است . تنزّل از علّت به این معنانیست که علّت تجافی می یابد و همچون قطرات باران که نزول می کند در جای خود باقی نمی ماند و بلکه به این معنا است که علّت با حفظ مرتبۀ خود ، موجودی را که معدوم بوده است ، به صحنۀ وجود می آورد و در ذیل خود ، موجودیّت آن را تأمین می نماید تا همین طور ادامه می یابد و تنزّلِ موجودی به عنوان معلول پس از تنزّل موجودی دیگر از علّت باعث می شود که قوس نزول در عالَم هستی پدید آید .
ایجاد ، صیرورت و حرکت از قوّه به فعلیت نیست که « ندار » در پرتو حرکت « دارا » شود و بلکه حرکت ایجادی ، حرکت تکمیلی است و حرکت از فعل به قوّه و در نهایت فعلیّت بخشی به قوّه می باشد ؛ در مقابلِ حرکت از قوّه به فعل که حرکت تکاملی است که دارا شدن ، در پرتو آن رقم می خورد از اینرو در این چنین حرکتی ، علّت ، صیرورت در نسبت به معلول پیدا نمی کند و علّت ، معلول نمی شود و بلکه علت در جایگاه خودش محفوظ است و معلول هم همینطور ولی از عدم به صحنۀ وجود می آید .
نکتۀ پنجم : در قوس نزول ، خلوّ علّت از معلول و خلوّ معلول از علّت
معلولی که از علّت تنزّل دارد ، خالی از علّت می باشد و در مقابل ، علّت هم خالی از معلول می باشد . چون ایجاد ، تقیدی را به بار می آورد که نمی تواند اطلاق علّت را داشته باشد . در معلول ، علّت نیست و در علّت ، معلول نیست چون اگر در علّت معلول به وجود خاص اش باشد ، علّت ، معلول می شود و اگر علّت به وجود خاص در معلول باشد ، معلول ، علّت می شود ؛ در روایتی وارد شده است که : « ان الله تبارک و تعالی خلو من خلقه و خلقه خلو منه » . خلوّ ناشی از این است که علّت در تقدم بر معلول می باشد و تقدّم اش تقدّم بالعلیه می باشد .
نکتۀ ششم : قوس نزول ، سیر از غنی به فقر
همین که از علّت ، موجودی معلول صادر می شود و علّت آن را ایجاد می کند ، آن موجود تمام هویّت خودش را از علّت دارد و در ذیل و ظلّ وجودی علّت است که بقاء و دوام دارد و به علّت است که موجود است و بالحق می تواند موجودیت خود را تأمین نماید . از اینرو معلول در ربط به علّت به سر می برد و در ربط به علّت است که وجود خود را تأمین می نماید . از اینرو وجودی که تنزّل یافته است ، در نسبت به علّت ، در ربط است . ربطیت در تنزل معنا می دهد و به عبارتی خلقت در تنزلّ معنا دار است . تا تنزل صورت نگیرد ، ربطیت هم بی معناست . اینکه معلول است ، چون در تنزل است . ایجاد موجب تنزّل است و تنزّل ، موجب این می شود که همه هویّت وجودیِ معلول در فقر و نداری باشد و از اینرو وجودی شکل بگیرد که « فقریّ الذات » است . فقر و نداری ، با ایجاد رقم می خورد و به عبارتی موجودی که موجودیّت اش در ذیل ایجاد است از اینرو همه اش در فقر و نداری قرار می گیرد که می بایست بقاء وجودی اش را به طور ظلّی و ذیلی معنا دهی نماید . درروایتی وارد شده است که : « کل قائم فی سواه معلول » از اینرو چون وجودی شکل می گیرد که نحوۀ وجودش فقری است و کاملا در ربط به علّت قرار می گیرد ، در سیر نزول ، علّت ، از تعبیرِ « فاعل » ، ارتقاء به تعبیر پُر معنای « قیّوم » پیدا می کند . مقوِّم را غالباً برای نظام داخلی به کار می گیرند و در این جا با اینکه علّت در نظام داخلیِ معلول وارد نشده است ، ولی چون معلول هویّتِ ربطی دارد از اینرو به علّت که معلول ربط دارد ، به قیّوم تعبیر می شود . از اینرو بقاءِ وجودی معلول ، در پرتو اطاعت وجودیِ معلول از علّت می باشد و همین باعث می شود که در پناه غنای علّت ، معلول غنی شود و بالحق بقاء وجودی داشته باشد . « طاعتُه غنی »