نان خانه را مهدی می گرفت🥖🍞
آن روز داشت فوتبال بازی میکرد⚽️
مامان رفت دم در تا صدایش بزند🗣
مهدی تا من و مامان رو دید با این که توپ زیر پاش بود و میخواست گل بزنه 😍
توپ رو رها کرد و دوید به سمت خانه 🤯
کوچه از صدا اعتراض بچه ها پر شد .📣
مهدی....مهدی برگرد .😠
مهدی رسید دم در گفت:
«مامان جون کاری دارید؟»❤️🌹
وقتی فهمید نان نداریم ☺️
گفت شما برید تو خونه منم میرم نونوایی 🚶🏻♂
پول را گرفت و رفت اما نه به سمت بچه ها ، رفت که نان بگیرد .
#روایت_زندگی_شهید_مهدی_زین_الدین