#آوینی_خیلی_غریب_بود
[دکتر رضا داوری اردکانی]
من وشهید عزیز آوینی یکدیگر را نمی دیدیم یا بسیار کم میدیم اما با هم بسیار دوست بودیم. دوستانی که یکدیگر را نمی بینند، ظاهراً دوستان عجیبی هستند ولی دوستی ما عجیب نبود ؛ دوستی حقیقی یک رنگ و هم جهتی بود نمی دانم اگر از او وجه این دوستی را می پرسیدند چه جواب می داد اما پس از آنکه آوینی به فوز شهادت رسید من داغ آتشی در دل خود احساس کردم و دانستم که دوستی ما چیزی بیش از دوستی های رسمی بوده است ما که یکدیگر را نمی دیدیم، از کجا دوست شده بودیم؟ ولی شاید مایل به آن جنس بودم و او نیز در من استعداد می دید. اگر این حرف هم مدح خود است نباید هیچ بگویم، زیرا هرچه از خوبی او بگویم از خود گفته ام ولی او خوب بود همه این را می گفتند او کسی بود که هرچه به او نزدیک تر میشدی بزرگیش بیشتر ظاهر میشد، زیرا اهل تظاهر و ریا و خودنمایی نبود او برای مزد کار نمی کرد و طالب تحسین و آفرین و ریا و خودنمایی نبود با این که تواضع بسیار داشت با نظر سرد و بی اعتنا به رنگ های تعلق می نگریست و به این جهت آرام و با وقار بود و عجبا که دشمنان دانا و دوستان نادان با او به توطئه ی سکوت مقابله کردند.
نگاه آوینی گاهی نیز به نگاه پرسش گر اهل هنر و فلسفه مبدل می شد. او نظم و ترتیب عجیبی داشت و هیچ وقت خلف وعده نمی کرد، فقط یکبار و برای آخرین بار به وعده وفا نکرد. روز چهارشنبه ۱۸ فروردین که از هم جدا شدیم، گفت پنجشنبه به فکه می روم و سهشنبه یا چهارشنبه ی هفته ی آینده می توانیم یکدیگر را ببینیم. نوشته ای هم از کیفش درآورد و به من داد و گفت: این نوشته ناتمام است آن را بخوان گفتم بهتر نیست آن را تمام کنی؟ گفت نه. نوشته را به من داد و خداحافظی کرد و رفت و این یادگار او اکنون پیش من است. سه روز بعد خبر شهادتش را آوردند خبر، خبر او و او نیز لایق آن خبر بود.
من که هنوز مانده ام از شنیدن خبر، یکه خوردم و احساس کردم که در عالم تنهایی خود تنهاتر شده ام...