دقت کردی؟!
دنیا نمایشگاه هنری خداست!
الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ🌱✨
#آیه_گرافی
@kanoongoharshad
امروز روز انسان دوستیه..
خوبه ی یادی کنیم از مظلومیت فلسطین..🥺💔
#مرگ_بر_اسرائیل
「 @kanoongoharshad ִֶָ 」
فرازهایی از دست نوشته های شهید احمدرضا احدی . رتبه اول کنکور پزشکی سال ۶۴..🗓✨
صفایی ندارد ارسطو شدن..
خوشا پر کشیدن و پرستو شدن.. 🕊
#رفیق_راه | #شهید_احدی
@kanoongoharshad
convert-56181290.mp3
2.24M
🎙 جاماندگان اربعین! اینجوری توحیدی نگاه کنین..👀✨
رفقای اربعینی! لحظه به لحظه سفرتون به یاد رفیقای جامونده باشین...
「 @kanoongoharshad ִֶָ 」
هدایت شده از کتابخانه کانون گوهرشاد💕
کتاب یک غذاست؛ یک غذای روح است؛
یک نوشیدی روح است و چنانچه
مقوی باشد،روح را تقویت می کند.
مقام معظم رهبری
#کتاب
#کتابخوانی
@ketabgoharshad
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
🖤 داستان کوتاه(قیمهنجفی سیدالرئیس)
کمرم درد گرفته بود. بیل بلندتر از قد و قوارهام بود. بابا که رفت، مامان مرد خانه صدایم کرده بود.
به بیل تکیه دادم تا نفسی تازه کنم. آفتاب از پشت نخلها رسیده بود به وسط آسمان. دست را بالای چشمم سایهبان کردم. لحظهای با خودم فکر کردم، نکند سراب میبینم. بیل را روی زمین پرت کردم و دویدم لب جاده. خاک زیادی بلند شده بود و کاروانی سیاهپوش از لابهلای نخلها جلو میآمد.
ضربان قلبم بالا رفت. زبانم به سقف دهانم چسبید و نفسم انگار گیر کرده بود. این کاروان وسط روز، توی طریق چکار میکرد؟! عرق از پیشانیام گرفتم و توی دلم یاحسین گفتم و جلو رفتم.
لحظهای ترسیدم، خواستم بیخیال کاروان شوم و برگردم سر زمین. ولی ماجرا شوخی بردار نبود. اگر مامورها میرسیدند. خون بود که زیر نخلهای طریقالحسین میریخت.
آب دهانم را به زور قورت دادم. با چشمم که مردها را شمردم ۵۰ نفری بودند. ایستادم تا نفسم برگردد و بعد گفتم: سلام حاجی، ماجور باشید، کجا؟!
پیرمرد جلوی کاروان، چفیه دور دهانش را باز کرد و نگاهی به قد و قواره کوچکم انداخت و خندید. با چفیه غبار راه را از لای چین و چروک صورتش پاک کرد و گفت: پسرجان نحن زائرالحسین.
قلبم مثل گنجشک اسیر بیشتر از قبل ضربان گرفت. جلوتر رفتم. پیرمرد انگار خودش رمزی بودن حرفم را فهمیده بود. خم شد و خودش را همقد من کرد. توی گوش پیرمرد زمزمه کردم: حاجی! خبر نداری سیدالرئیس دستور قتل زائران آقا حسین را داده. زائرها شب حرکت میکنند نه توی روز روشن.
پیرمرد پیشانیام را بوسید و ایستاد. برگشت و با هم کاروانیهایش مشغول صحبت شد.
خواستم برگردم سر زمین ولی انگار پاهایم توان حرکت نداشت. انگار دوقلوه سنگ بزرگ بسته بودن به پاهایم. به دلم افتاد که تا شب دعوتشان کنم خانه خودمان. چندباری دیده بودم که بابا، زائران آقاحسین را مهمان کرده بود. کاش بابا بود. نمیدانم چهطور از دهنم پرید که گفتم: حاجی! بفرمائید خانه ما !
تا این را گفتم دلم خالی شد. چند وقتی بود برای خورد و خوراک خودمان هم پول نداشتیم. مامان اگر میفهمید توی این شرایط خودسر مهمان دعوت کردم، حسابی شاکی میشد. خواستم حرفم را پس بگیرم ولی تعارفم را پیرمرد قبول کرده بود.
لباس عربیام را بالا کشیدم و گفتم: پشت سرم بیاید و خودم جلوتر دویدم تا خبر را به مامان بدهم.
در خانه را هُل دادم و داخل رفتم. بوی قیمه نجفی خانه را پر کرده بود. مامان توی مطبخ نشسته بود و به قابلمهی کوچک روی اجاق نگاه میکرد.
نفس نفس زدم و گفتم: مامان! مامان! مهمان! زائر آقا ...حسین. مهمان!
مامان از روی زمین بلند شد و سراسیمه دست روی شال سیاهش گذاشت و گفت: مهمان آقا! این وقت روز!
لحظهای فقط صدای پِت پِت اجاق آشپزخانه شنیده شد و بعد مامان، منگولهی شال را به گوشهی چشمش کشید و اشکش را پاک کرد و گفت: گفتی مهمان، آقا خودش میدونه و غذای مهمانش.
دستم را گرفت و به حیاط خانه آمدیم. پیرمرد سر به زیر دم در خانه ایستاده بود. مادر جلو رفت و پرچم یاحسین توی دست پیرمرد را به صورتش مالید و با شور خاصی از مهمانان دعوت کرد: هلبیکم! ماجورات! هلبیکم زئرالحسین!
مامان برگشت آشپرخانه و به قابلمهی کوچک قیمهنجفی و قابلمهی دونفره برنج نگاه کرد. آتش اجاق توی چشمهای مامان میلرزید.
مامان نگاهم کرد و گفت: دِ یاالله پسر، شگون نداره! مهمان آقا معطل مانده!
سفره را پهن کردم. دیس دیس مامان قیمه و برنج دستم میداد و میچیدم وسط سفره. مهمانان گرسنه، قاشق قاشق غذا میخوردند و من به چشمهای خندان مامان نگاه میکردم که توی مطبخ بالا سر قابلمه نشسته بود و ذکر میگفت.
سی روز بعد هم قابلمهی قیمهنجفی دو نفره مامان زائران یواشکی طریق را دور از چشم سیدالرئیس سیر کرد.
مامان دست لای موهایم کشید و گفت: حالا بگو سیدالرئیس حسین یا صدام! دِ یاالله پسر سفره را پهن کن زائر آقا نباید معطل باشه.
خندیدم و دیسهای قیمه نجفی را گذاشتم جلوی مهمانهای آقا.
✍براساس داستان واقعی به نقل از موکبداران طریقالعلما
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
🆔 @beheshtesamen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلِ من غرقِ خیالِ تو به دریا زده است؛
فارغ از فاصلههایی که میانِ من و توست! 💔 .
#کربلا
@kanoongoharshad
با سلام
فردا محفل دخترانه گوهرشاد برگزار نمیگردد. 🌱
@kanoongoharshad
😎با توصیههای پزشکی در خدمتتون هستم:
به دلیل گرمی هوا، ممکن خیلی عطش بگیرین، شربت های ضد عطش مثل شربت خاکشیر، آبلیمو و... مصرف کنین که خیلی جوابه.👌
شربت خاکشیر علاوه بر جلوگیری از گرمازدگی موجب افزایش اکسیژن سلولهای پوستیتان نیز میشود.😌
#اربعین
#کربلا
「 @kanoongoharshad ִֶָ 」
در نماز حضور ِقلب
یعنی بدانید که مقابل ِ
چه کسی ، چه میگویید ؛
و بدانید با کسی ، درحال
صحبت هستید و این
اذکار را صرفاً برای بیان
ندانید ، بلکه با کلمه به
کلمهاش معاشقه میشود کرد .
این برای خودتان دنیا و
آخرت به ارمغان دارد
و طراوت زندگی از همین
نمازهای ِبا
[ حضور قلب ] است ✨❤️.
#نماز_اول_وقت
「 @kanoongoharshad ִֶָ 」
•🕌•
امروز روز جهانی مسجد هستش.
ی روایت از امیرالمومنین•ع•براتون بگم؟ 😌
امیرالمومنین (ع): «اَلجَلسةُ فیالجامعِ خَیرٌلی مِنَ الجَلسةِ فیالجَنّةِ، لأَنَّ الجنَّةَ فیها رِضی نَفسی وَ الجامِعُ فیهِ رِضی ربّی»
جلوس من در مسجد از سکونت در بهشت برایم بهتر است، زیرا اقامت من در بهشت موجب خوشنودی من است، اما بودن من در مسجد موجب رضا و خوشنودی خداست..🌱✨
#مسجد | #خشنودی_خدا
「 @kanoongoharshad ִֶָ 」
کانون فرهنگی دینی" گوهرشاد "
خاطراتم را کمی بالا و پایین میکنم .. تا به مشهد میرسد ؛ حالم دگرگون میشود (: سلام به دخترای گوهرشادی
حالا که امروز هیئت برگزار نمیشه بریم ادامه ی پیام های ناشناس بزاریم تا ی محفل مجازی دور هم داشته باشیم؟ 😌✨
#ناشناس
@kanoongoharshad
بله درستههه😌✨
تا خودت همسفر نشی با گوهرشاد نمیتونی خیلیی خوبب درکش کنی😁
@kanoongoharshad ִֶָ
امام رضا دیدنت تمام ارزومهه..✨
کبوتر حرم تو بودن ابرومه..🕊
تو دریا تو کویر دنیامون..🌊
@kanoongoharshad ִֶ
ما که از خودامونه با رفیقای امام رضایی بریم کربلا..🕊❤️
@kanoongoharshad ִֶָ
شبای قبل اردو واسه خیلیامون اینجوری میگذره🥺🥲
@kanoongoharshad ִֶָ
هدایت شده از نهضت نوجوانان اربعین
28.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پرونده ویژه
📍سرود نهضت نوجوانان اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
📣 اجرا شده توسط هزاران نوجوان ایرانی
در مسیر نجف به کربلا (اربعین ۱۴۰۳)
با صدای #کربلایی_نعیم_کاوه
#نوجوانان_ایرانی
#معا_لتحریر_الأقصی
#نهضت_نوجوانان_اربعین
به کانال نهضت نوجوانان اربعین بپیوندید
@nn_arbaeen
@nn_arbaeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای ما هزاران گام برداشت
به یادش یک قدم بردار زائر...🖤
#شهید_خدمت
@kanoongoharshad