#عاشقانه_شهدا🙃🍃
اوایل ازدواجمان بود!
یڪ شب، از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم.
نور ڪم سویے به چشمم خورد؛ از خودم پرسیدم:
این نور از ڪجاست ؟
بعد از مدتے متوجه شدم آن نور،
از چراغ قوهای است که علی روشن ڪرده بود تا نماز شب بخواند...!
چراغ بزرگتری را روشن نڪرده بود ڪه مبادا من از خواب بیدار شوم..♥
بهروایتهمسر #شهیدعلیشفیعی
#همسفرانه
قبل از عقد گفت:
«تو زندگی باید صبور باشی،زندگیت باید رو دوشت باشه،
از این شهر به اون شهر.زندگی با یه جهادگر یعنی همین.جنگم نبود من یه جا بند نمی شدم.»
چیزی نگفتم.سر سفره(بله) را که گفتم سرش را بلند کرد و بهم خندید.
نیمه شعبان عروسی کردیم.ساده🌸
#شهیدسیدمحمدتقیرضوی
#همسفرانه
#عاشقانه_شهدا🙃🌱
تا شب عقد، کلی سنت شکنی کردیم
سفره نینداختیم
یک سجاده پهن کردیم رو به قبله، و یک جلد قرآن هم مقابلش
مهریه را هم برخلاف آن زمان سنگین نگرفتیم؛
اما مراسم مان شلوغ بود
همه را دعوت کرده بودیم؛
البته نه برای ریخت و پاش، برای این که سادگی ازدواج مان را ببینند؛ این که می شود ساده ازدواج کرد، و خوشبخت بود
عروسیمان هم از این ساده تر بود
اصلا مراسمی نبود. شب نیمه ی شعبان، خانواده علی آمدند خانه ما
دور هم شام خوردیم بعد هم من و علی رفتیم خانه بخت♥
همسر#شهیدعلینیلچیان
#همسفرانه
منو#رضا تصمیمگرفتیمکهمراسمعروسےمانروز
نیمهشعباندرمسجدبرگزارشود،مندرآنمراسمحجاب
کاملداشتم،وقتےفیلمبردارآمدداخلازمنپرسیدچه
آرزویےداری،گفتمانشاءاللهعاقبتماختمبه#شهادت
شود..♥(: آقارضاهمیشهمیگفتمندوستدارمیک
شغلدومپیداکنمکهاگرروزی#سپاه بهمنحقوقنداد
بهخاطرپولبیروننیایم،اوانقدر#عاشقانه کارشرا
دوستداشت.برایآخرینبارهنگامخداحافظےبهرضا
گفتمآقارضااگرتو#شهید شویمنچطورببینمتگفت
شایددیگرصورتمنرانبینیولےهمهجاکنارتحضور
دارم..🥲!
همسر#شهیدرضاحاجیزاده🌸
#همسفرانه
رفقایم توی بسیج شنیده بودند مصطفی از من خواستگاری کرده، از این طرف و اون طرف به گوشم میرسوندند که «قبول نکن، متعصبه» با خانمها که حرف میزد سرش را بالا نمیگرفت، سر برنامههای بسیج اگر فکر میکرد حرفش درست است کوتاه نمیآمد، به قول بچهها حرف حرف خودش بود، معذرتخواهی در کارش نبود.
بعد از ازدواج محبتش آنقدر به من زیاد بود که رفقایم باور نمیکردند این همان مصطفی باشد که قبل از ازدواج میشناختند، طاقت نداشت سردرد مرا ببیند.
🌷شهید مصطفی احمدیروشن🌷
#همسفرانه
🔰 عاشقانهشهدا
همسرم، خیلی بامحبت بود مثل یه مادری که از بچهاش مراقبت میکنه از من مراقبت میکرد؛ یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود، خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم، «من به گرما خیلی حساسم» خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته، بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه، دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم میچرخونه تا خنک بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی، شاید بعد نیمساعت تا یکساعت خواب بودم و وقتی بیدار شدم دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم میچرخونه تا خنک بشم، پاشدم، گفتم: کمیل تو هنوز داری میچرخونی!؟ خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد.
🌷شهید کمیل صفریتبار🌷
#همسفرانه
#عاشـقانه_شهدا🙃🍃
مـیدیـدمغیـرتـۍڪهبـهدینو
نـاموساهــلبیــت(؏)داردحتمـاًبـه
خـانـوادههـمهمیـنغیـرترادارد..
ایمـان،غیـرت،مسئـولیـتوشنـاختۍ
ڪه بـهاحمدپـیـداڪـردهبـودم،
بـاعـثشــد نظـرمبـراۍازدواج
مثبـتبـاشـد..♥
همسر#شهیداحمدمکیان
#همسفرانه
2.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤ امیـدوارم فاصلـہ ے جسـمهـایمـان، قلـبهایـمـان را به هـم نزدیـڪ تر سـازد تـا بتـوانیـم عاشـق شـدن را پیـدا کنیـم.
شنیدی میگویند زندهبودن فاصله گهواره تا گور است و زندگی کردن فاصله زمین تا آسمان؟ امیدوارم هر روز آسمانیتر شوی! تو هم مرا دعا کن. خداوند قلبهایمان را به رنگ خود درآورد و پاکمان کند!❤️🩹
#شهیدعباسدانشگر 🌸
#همسفرانه
محـرمیکهمننیایشروبـارداربودمباهم
میرفتیم#هیئت وقتیبهایستگاهصلواتی
رسیدیـمیهچاییگرفتدادبهـم؛گفتممـیل
ندارمگفـتخواهشمیکـنمیهمقدارهمکـه
شـدهازشبخور؛اینچاییامامحسیـن؏
تبرکهبزاربچهمونازالانحسینیباشهاصلا
چایروضهچیزدیگهست..♥!'(:
#شهیدرضادامرودی
#همسفرانه
عطرِ همسرم را در زندگیم حس
میکنم وقتی سرِ مزارش میرم
یادِ حرفاش میفتم که میگفت:
تو بزرگترین سرمایه زندگیِ من هستی
اگر میشد تو را هم با خودم سرکار میبردم بزرگترین رنج و غمِ من
این ماموریتهایی است که باید
بدونِ شما بروم.. ♥!
همسر#شهیدعلیشاهسنایی
#همسفرانه
"🕊"
📕 #سبک_زندگی_شهدا🌹
💍همسر شهید همت:
زندگی ما طول چندانی نداشت اما عرض بی انتهایی داشت. ابراهیم بودنش خیلی کم بود؛ اما خیلی با کیفیت بود.هیچ وقت نشد زنگ در خانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز می کردم. می خندید. خنده ای که همه مشکلات و غم و غصه اش پشتش بود؛ اما خودنمایی نمی کرد.تا بود نود و نه درصد کارهای خانه با او بود.آن قدر غرق محبتم می کرد که یادم می رفت از مشکلات جبهه اش بپرسم.»می گفتم: «ناسلامتی من زن خانه تو هستم و باید وظیفه ام را عمل کنم.»می گفت: «من زودتر از جنگ تمام می شوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان می دادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم🙂❤️
#شهیدمحمدابراهیم_همت🌸
.
#همسفرانه
یادم هست یک سال پیش این بیت شعر رو جایی خوندم. خوشم اومد، دیدم حیفه براش نفرستم. در اوج سر شلوغی هاش توی ایتا براش ارسال کردم و بعد دیدم این شعر رو برام فرستاد. فک کنم از ذوق و قریحه خودش سرچشمه گرفته بود.
یه لحظه خشکم زد ولی به روی خودم نیاوردم. نخواستم به نبودن و ندیدنش فکر کنم. اون کجا سیر میکرد و من کجا بودم!!!
راوی:همسر شهید عباس آلویی کاشانی
#همسفرانه