eitaa logo
کانال سیاسی،انقلابی ،بابصیرت در مسیر ولایت
170 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
12.5هزار ویدیو
168 فایل
#ماملت_امام_حسینیم
مشاهده در ایتا
دانلود
💫حضرت امام علی (علیه السّلام) به کمیل بن زیاد توصیه فرمودند: که در هر حال به سخن گوی، پرهیزکاران را بدار، گناهکاران را گوی، با میامیز با رفاقت مکن. 📚منبع: مستدرک2، ص 362    
⚠️تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. 🔷در ماه مبارک رمضان، با بیانات نائب الامام، در جلسه اخلاق، سرشار از موعظه و حکمت، تذکر نسبت به استغفار از گناه عظیم اما مجلسیان نااهل دقیقاً بعد از همین جلسه نورانی، با وقاحت تمام مهمترین مسئله مورد تأکید و هشدار را کنار می‌نهند و به کوله‌بار معاصی خود می‌افزایند تا معنای « لایزید الظالمین إلا خسارا » را خوب بفهمیم و عبرت بگیریم؛ که کلام نور در دلهای دنیاطلبان جز سیاهی و نکبت چیزی نمی‌افزاید 🔴مجلسی که نه شهامتِ تأیید علنیِ طرح را دارد و نه شهامتِ ردِ علنیِ آن را؛ همان حاج باقر رئیس مجلسی که دو سال پیش در ضمن یک عکس توئیت با آذری جهرمی پرده از معامله کثیف قدرت‌طلبی خود برداشت و به دشمنان نظام اسلامی اطمینان داد که کماکان بعنوان بصورت یله و رها بر پیکر خانواده‌های اسلامی بی‌رحمانه بتازند!!! ⭕️اکنون با ارجاع طرح به بهانۀ عوام‌فریبانه، تعریف سیاست‌های کلّیِ فضای مجازی، به شورای عالی فضای مجازی قصد حفظ صندلی کثیف قدرت و گریختن از هزینۀ اجتماعیِ طرح را دارد. شورای عالی فضای مجازی که مصداق قبر بدون مرده است 🔶 نه تنها کربلایی نیستند، بلکه حتّی حسین را نیز به نرفتن و فعل فرامی‌خوانند. قافلۀ حسین، در دریایی از خون، غوطه‌ور خواهد شد و این دین‌دارانِ عافیت‌طلب، در مردابِ منافعِ خویش. این است هویّتِ اخلاقیِ قدرت‌طلب صدای رسای اُمت 👇👇👇 🆔@nejate_tarikh
✔️ نماز بدون وضوی امام جماعت حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم مسجد حاج آقایی بود بنام که امور مسجد را انجام میداد و معتمد محل بود ؛ یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم.. منتظر خالی شدن بودم که در این حين، در یکی از دستشویی‌ها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه بگیرد دستشویی را ترک کرد. من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو می‌گیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن و نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم حاجی شیخ هادی وضو ندارد ؛ خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب می خوانم. این ماجرا بین متدینین پیچید ، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مامومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند. شیخ کرد و به خانه پدرش رفت ، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی ، پدر را کردند . دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است ؟ آیا است ؟ و آیا ... شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود ؛ بعد از دوسال از این ماجرا ، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد . روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم ، پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم. درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم چشمانم سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد .! نکند ؟! ؟! نکند ؟! دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم .. خانواده اش را نابود کردیم .. از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم. به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت : شیخ دوستی در بازار داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود. پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست ، شما او را می شناسید ؟ پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد ، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم. بسیار تعجب کردم و علتش را پرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام ، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند ، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی توانم در این شهر بمانم ، فقط شما باش که با من چه کردند. بعد از این جملات گفت : قصد دارد این شهر را ترک گفته و به سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند ؛ او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ... ناگهان بغضم سر باز کرد و جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی نیست. ⚠️ دوستان ، ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم؟ ! چقدر زندگی ها را نابود می کنیم؟ 🌸🍃 عطائی