eitaa logo
•{کَربَلا| 𝗸𝗮𝗿𝗯𝗮𝗹𝗮}•
118 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
82 فایل
- بہ‌نـٰامِ‌خـٰالقِ‌مَھـدۍ🌹 ۅَدرانٺظـٰارِ‌طُلـۅعش‌نشسٺہ‌ایم🕊 ُأَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ آگاه باشید تنها با یاد خدا دلها آرامش می یابد سوره رعد آیه۲۸ کانال قرآنی و ..پایگاه حضرت معصومه سلام الله علیها،کوی جهان🌱 @Dehlavie
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 نام پدر:محمدصادق ولادت: 24 تير 1337 شهادت: 03 خرداد 1356 محل شهادت: شكنجه ساواك در زندان اوين تهران نحوه شهادت: شكنجه ساواك در زندان اوين تهران آرامگاه: بهشت زهرا (س) تهران طیبه واعظی دهنوی در سال 1337 در یکی از روستاهای اصفهان متولد شد. او در خانواده ای مذهبی و فقیر رشد کرد و به همین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شد. در سن 7 سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرش آموخت. در سال 1350 طیبه با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان ازدواج نمود، و این نقطه عطفی در زندگی او بود و همین ازدواج بود که مسیر زندگی او را به طور کلی دگرگون ساخت و او را وارد مرحله ای نوین نمود. طیبه با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداخت و چون ابراهیم همان صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مبارز است در وجود طیبه یافت او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد. به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال 1354 به زندگی مخفی روی آورد، ولی در نهایت در 30 فرودین 1356 پس از دستگیری شوهرش، دستگیر شد و خواهر شوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد. در سال 1354 به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیرخواره اش زندگی مخفی را انتخاب نمودند. روز سی ام فروردین 56، در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد. در بازرسی بدنی او اجاره خانه ی منزل تبریز را پیدا نمودند و خانه تحت‌نظر قرار می‌گیرد.
طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است. صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه مأموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی می‌شود. سپس به خانه باز می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند غافل از اینکه ساواک منتظر اوست. طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهار ماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا می کنند و به خانه آنها می روند. فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید. وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود: مرا بکشید ولی چادرم را برندارید. طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از دو چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل می کنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد 56 زیر شکنجه به شهادت می رسند. روز سوم خرداد روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند. محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دو سال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش خانواده باز می گردد.
شادی روح پاک شهیده طیبه واعظی صلوات 🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌷وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
امروز رفتم مرکز واکسیناسیون شهید فخری زاده و با افتخار، دوز اول واکسن فخرا را زدم☺️ همشون جوان و خوش اخلاق و کاربلد و با حوصله. الحمدلله هیچ عوارض بعدی هم نداشتم. نیم ساعت هم اونجا نشستم و یه مصاحبه و پذیرایی و یاعلی. انشاءالله سه هفته دیگه هم باید برم دوز دوم بزنم. خیلی بیشتر خوشحالم که امروز، وقتی در مرکز واکسیناسیون بودم متوجه شدم که مرحله آزمایشی فخرا تمام شده و انشاءالله به زودی در کلیه مراکز واکسیناسیون کشور در دسترس عموم قرار خواهد گرفت. این خبر خوش را هم به بچه های دانشمند ایرانی تبریک میگم و هم به مردم عاقل و فهیم و ولایی که هیچ باد و بورانی آنها را در مسیر درست و حقیقت متزلزل نمیکند.
🌹💐🥀🌷🥀💐🌹 ... براے شدڹ، هنر لازم اسٺ ... هنر رد شدڹ از سیم خاردارِ نفس ... هنر به رسیدڹ ... هنر تهذیب ... تا نشوے نمیشوے 🌹 @dashtejonoon1🥀🌹
انا لله و انا الیه راجعون درگذشت «حامد شجاع» برادر گرامی شهید والامقام هادی شجاع چنان سنگین و جانسوز است که به دشواری به باور می‌نشیند، ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چاره‌ای جز تسلیم و رضا نیست.این ماتم جانگداز را به،دل داغدار پدر و مخصوصا مادر عزیز این عزیز سفر کرده صمیمانه تسلیت عرض نموده و برای آنان صبر و اجر و برای آن عزیز سفرکرده علو درجات طلب می‌کنم. 🏴مراسم تشییع و خاکسپاری متعاقبا اعلام میگردد 🙏شادی روحش فاتحه‌ای نثار فرمایید @moheban1361
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 متاسفانه با خبر شدیم حامد شجاع برادر معزز شهید مدافع حرم هادی شجاع به رحمت خدا رفتند. 🔹 این واقعه دردناک را خدمت خانواده ی مکرم و معزز شهید شجاع و همه ی وابستگان و دوستان ایشان تسلیت عرض میکنیم. ┄┅─✵🕊✵─┅┄ کانال رسمی شهید تازه داماد مدافع‌حرم‌ ✿هادی شجاع ✿ https://eitaa.com/joinchat/1783365632C201a595df0 🇮🇷 ┄┅─✵🕊✵─┅┄
هدایت شده از شهید هادی شجاع
🔹 مراسم تشیع و خاکسپاری مرحوم حامد شجاع، برادر شهید هادی شجاع به این شرح است. ⚫️ تشیع و خاکسپاری در روز سه شنبه 1400/08/11 ساعت 10 از محله قاسم آباد به گلزار شهدا چهاردانگه( امام زاده عباس) برگزار میگردد. ⚫️ضمنا مجلس ختم مرحوم روز جمعه 1400/08/14 از ساعت 14/30 الی 16 بر سر مزار مرحوم واقع در گلزار شهدا چهاردانگه(امامزاده عباس) برقرار است. ⚫️برای شادی روح مرحوم فاتحه ای قرائت فرمایید. ┄┅─✵🕊✵─┅┄ کانال رسمی شهید تازه داماد مدافع‌حرم‌ ✿هادی شجاع ✿ https://eitaa.com/joinchat/1783365632C201a595df0 🇮🇷 ┄┅─✵🕊✵─┅┄
سلام بزرگواران فرداشب نمازلیه الدفن برای مرحوم حامد شجاع نام پدر ناصربخوانیداجرتون باشهدا🌷🏴
❁ ﷽ ❁ ◼️ مراسم بزرگداشت چہلمین روز ارتحال ابوالفضائل و علامہ ذوالفنون حسن زادہ آملے ▪️سخنران: حجت الاسلام والمسلمین موسوے (مسئول سازمان تبلیغات اسلامے اسلامشہر) ▪️مکان: چہاردانگہ۔ گلشہر۔ میدان شہدا۔ حسینیہ فاطمہ الزھرا(س) ▪️مورخ: 1400/8/12 ▪️ساعت: 15 ▪️مراسم با رعایت پروتکلہاے بہداشتے برگزار مےگردد. لطفا ماسک بہمراہ داشتہ باشید. ━━⊰❀•❀🖤❀•❀⊱━━     ما را در ایتا دنبال کنید @velayatahlebeyt ━━⊰❀•❀🖤❀•❀⊱━━
🔘روز بیست ونهم چله زیارت عاشورا 🌷 🌷 🌷 🌷 شمسی: سه شنبه - ۱۱ آبان ۱۴۰۰ 26 ربیع الاول 1443 سلامتی وفرج امام زمان عجل الله وحاجت روایی اعضا صلوات🌷 🌤 🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌷 🇮🇷🌷 Karbala https://eitaa.com/karbala_1400
🌷 شهید ۱۴ ساله زینب(میترا) کمایی به سال ۱۳۴۶ در آبادان به دنیا آمد؛ پدرش به نام­ های ایرانی علاقه داشت و اسم او را «میترا» گذاشت؛ وقتی او بزرگ شد، از نامش ناراضی بود و به همین خاطر آن را به «زینب» تغییر داد. خانواده کمایی با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و محاصره آبادان، به اصفهان رفتند اما برادر و خواهران زینب همچنان در آبادان مقاومت می کردند؛ زینب در سال ۱۳۵۹ به رغم آوارگی در شهر جدید و فرصت تحصیل سه ماهه، با موفقیت پایۀ سوم راهنمایی را گذراند. زینب با آن که در «شاهین­ شهر» غریب بود اما فعالیت­های مذهبیِ خود را در آن شهر شروع کرد؛ علاوه بر فعالیت های متعدد فرهنگی، برنامه های خودسازی را نیز لحظه ­ای فراموش نمی­‌کرد. نمودار برنامۀ خودسازی یک هفته­ای­ این دانش آموز، مؤید این مطلب است. فعالیت های مذهبی زینب، مورد غضب منافقین قرار گرفته بود و این کوردلان در آخرین نماز مغرب اسفند­ ماه سال ۱۳۶۰ هنگام بازگشت از مسجد او را ربودند؛ سپس با گره زدن چادرش او را خفه کرده و به شهادت رساندند. پیکر مطهر زینب، سه روز بعد پیدا شد و با پیکرهای غرقِ به خون ۳۶۰ شهید عملیات «فتح المبین» در اصفهان تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. «راز درخت کاخ» نتیجه گفت وگو با مادر شهیده زینب کمایی است. در این کتاب مادر این شهیده برای اثبات مظلومیت دخترش در جریان ترور منافقین، بیماری و شرایط نامطلوب جسمی خود را از یاد برده و با انگیزه بالایی به سوالات نویسنده پاسخ می گوید.
راز درخت کاج 8.mp3
25.82M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب زینب» شهیدی است که تنها به جرم داشتن حجاب و شرکت در راه‌پیمایی علیه بدحجابی به دست منافقان به شهادت رسید. روسری و مانتوی زینب پر از خاک بود، صورتش سرخ شده بود، مادر با تعجب پرسید: «چیزی شده زینب جون؟ چرا اینقدر نامرتبی؟» زینب چیزی نگفت. خواهرش بغض کرده بود: «او حسابی بحث کرد و بعد با زینب درگیر شد». مادر با تعجب پرسید: «کی؟» شهلا گفت:«نمی‌دونم، فقط بین حرف‌هاش از کمونیست و مجاهدین خلق دفاع می‌کرد و به امام خمینی توهین می کرد.» مادر دلش آشوب شد، سرش گیج رفت، اسم زینب وارد لیست سیاه منافقین شد. منافقان در اول فروردین سال ۱۳۶۱ هنگام برگشت از مسجد، زینب را ربودند و ... پیکر زینب همراه با پیکر ۱۶۰ شهید عملیات فتح‌المبین تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان، زیر درخت کاج، به خاک سپردند. کتاب «راز درخت کاج: خاطرات مادر شهید زینب کمایی» نوشته ی معصومه رامهرمزی، برگرفته از داستانی واقعی است. این کتاب را انتشارات شاهد چاپ و منتشر کرده است.
بخشی از وصیت نامه شهیده زینب کمایی : خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره مان افتد و در این هنگامه جنگ حسین را تنها گذاریم . اینها از یزدید بدترند و جایگاهشان اسفل سافلین است و بس ... ماذا وجدک من فقدک و ماذا فقد من وجدک . چه یافت آنکسی که تو را گم کرد و چه گم کرد انکس که تو را یافت . ( قسمتی از مناجات امام حسین علیه السلام ) بدلیل اینکه هر مسلمانی باید وصیت نامه ای داشته باشد من نیز تصمیم گرفتن این متن را بعنوان وصیت نامه بنویسم و آخرین حرف های خود را برای دوستان و خانواده و تمام عاشقان شهادت بنویسم . از شما عاشقان شهادت می خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید . هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید . همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید . چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت. همیشه به یاد مرگ باشید . تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد .نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی عج باشید مادر جان تو که از بدو تولد همیشه پرستار و غمخوار من بودی حال که وصیت نامه مرا می خوانی خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون امده ای و هرگزدر نبود من ناراحت نشو ٬ زیرا که من در پیشگاه خدای خود روزی می خورم و چه چیزی از این بهتر است که تشنه ای به آب برسد و عاشقی به معشوق . راهش پررهروبادشادی روح پاکش صلوات 🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌷وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ Karbala🌷 @Dehlavie https://eitaa.com/karbala_1400
مخاطبین گرامی نماز لیلة الدفن فراموش نشود ➕حامد ابن ناصر اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
هدایت شده از بیداری ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید طیب حاج رضایی: سلام منو به خمینی برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند، ما ندیده شما رو خریدیم! ۱۱ آبان سالروز شهادت حر انقلاب، پهلوان پایتخت گرامی باد! ✍ محمد نصوحی ✍ بیداری ملت @bidariymelat
🔘روز سیم چله زیارت عاشورا 🌷 🌷 شمسی: چهارشنبه - ۱۲ آبان ۱۴۰۰ 27 ربیع الاول 1443 سلامتی وفرج امام زمان عجل الله وحاجت روایی اعضا صلوات🌷 🌤 🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌷 🇮🇷🌷 Karbala https://eitaa.com/karbala_1400
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهید محسن حججی(جابر)✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۲۱ تیر ۱۳۷۰ ◈❘ محل ولادت: نجف آباد، اصفهان ◈❘ وضعیت تاهل: متاهل ◈❘ تعداد فرزندان: یک فرزند پسر به نام علی ◈❘ تاریخ شهادت: ۱۸ مرداد ۱۳۹۶ ◈❘ محل شهادت: منطقه‌ التَنْف - مرز بین سوریه و عراق ◈❘ محل مزار: گلزار شهدای نجف آباد، اصفهان  ❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅🌷
🌷شهیدمحسن_حججی🌷 در سال ۱۳۷۰ در شهر نجف‌آباد اصفهان به دنیا آمد و از جمله رزمندگان دلاور مدافع حرم بود که در خاک سوریه به شهادت رسید. محسن حججی از جهادگران و اعضای فعال مؤسسه شهید احمد کاظمی بود که در عملیاتی مستشاری نزدیک مرز سوریه با عراق به اسارت گروه تروریستی داعش درآمد و پس از دو روز به‌دست تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. داعش چندی پس از انتشار فیلمی که ادعای به اسارت درآوردن محسن حججی را داشت، اعلام کرد که وی را به قتل رسانده است. شهید حججی دهمین عضو از لشکر زرهی ۸ نجف اشرف است که طی جنگ در خاک سوریه به شهادت رسیده‌اند. این جهادگر فرهنگی از فعالان ترویج و تبلیغ کتاب بود و اقدامات جهادی را در اردوهای سازندگی برای خدمت به مناطق محروم انجام داده و از خادمین راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس بود. «پسرم، دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچ‌وقت تمام‌شدنی نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود ان‌شاءالله روزی هم نوبت تو خواهد شد» همچنین شهید حججی در مدارس به تبلیغ کتاب می‌پرداخت و از زمره پیشگامان معرفی کتاب در نماز جمعه بود. او در نجف‌آباد استان اصفهان به معرفی و تبلیغ کتاب می‌پرداخت. شهید محسن حججی در سال 1391 ازدواج کرد، ثمر ازدواجش پسری به‌نام علی است. این جوان رشید پاسدار در دومین اعزام خود به سوریه در مرز عراق با این کشور در روز دوشنبه 16 مرداد 1396 به اسارت داعش درآمد و در روز چهارشنبه 18 مرداد 1396 در منطقه‌ای به نام تنفت به شهادت رسید.🌷
شهید محسن حججی که پس از دو روز اسارت به‌دست نیروهای تکفیری داعش به شهادت رسید، حرف‌های ناگفته خود را در وصیت‌نامه‌اش نوشته بخشی ازوصیت نامه شهیدمحسن حججی👇
حالا که دستهایم بسته است می‌نویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستاده‌ام و ایستاده‌ام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانواده‌ام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزاده‌ای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمه‌گاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنه‌ای و فرمانده‌ام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که «اگر در بین مردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما اینجا برای اجرای فرمان شما آمده‌ایم و آماده تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد».
آسمان اینجا شبیه هیچ‌جا نیست حتی آسمان روستای دورک و وزوه که در اردوی جهادی دیده‌ام یا آسمان بیابان‌های سال‌های خدمتم، اینجا بوی دود و خون می‌آید. کم‌کم انگار لحظه دیدار است ولی این لحظه‌های آخر که حرامیان دوره‌ام کرده‌اند می‌خواهم قصه بگویم و قصه که می‌گویم کمی دلم هوایی علی کوچولویم می‌شود ولی خدا وعده داده که جای شهید را برای خانواده‌اش پر می‌کند، اما حتماً قصه‌ام را برای علی وقتی بزرگ شد بخوانید.
قصه کودکی‌ام که با پدرم در روضه‌های مولا اباعبدالله الحسین(ع) شرکت می‌کردم، قصه لرزش شانه‌های پدر و من که نمی‌دانستم برای چیست. پدرم با اینکه کارگری ساده بود همیشه از خاطرات حضورش در دفاع مقدس می‌گفت و توصیه می‌کرد: «پسرم، دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچ‌وقت تمام‌شدنی نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود ان‌شاءالله روزی هم نوبت تو خواهد شد». دوران کودکی و مادری که کلید رفتنم به قتلگاه در دستان اوست و او بود که اجازه داد. مادرم همیشه می‌گفت «تو را محسن نام گذاشتم به‌یاد محسن سقط‌شده خانم حضرت زهرا(س)». مادر جان، اولین باری که به سوریه اعزام شدم دریچه‌های بزرگی به‌رویم باز شد اما نمی‌دانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید.
بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا(س) نکردی و نامم را محسن نگذاشتی، مادرجان، حرم خانم زینب(س) در خطر است اجازه بده بروم. مادرم.... نکند لحظه‌ای شک کنی به رضایتت که من شفاعت‌کننده‌ات خواهم بود و اگر در دنیا عصای دستت نشدم در عقبی نزد حضرت زهرا(س) سرم را به‌دست بگیر و سرفراز باش چون ام‌وهب. مادر، یادت هست سال‌های کودکی و مدرسه، پس از دبستان و مقاطع تحصیلی و بالاتر، همیشه احساس می‌کردم گمشده‌ای دارم و این‌قدر به مادرمان حضرت زهرا(س) متوسل شدم تا در سال 1385 و اوج جوانی مسیری را برایم روشن کردند و آن مسیر آشنایی با شهید کاظمی و حضور در مؤسسه‌ای تربیتی‌فرهنگی به همین نام بود.