eitaa logo
『 اَلحُسِـٰین‌🇵🇸』
2.2هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
844 ویدیو
97 فایل
ومیانِ‌این‌همه‌تشـویش‌و‌دل‌آشوبی‌هنوز‌هم - حُ‌سِ‌‌ۍنٰ - امن‌ترین‌تکیه‌گاھِ‌نوکرهاست.. | خادم‌الرقیه | https://harfeto.timefriend.net/16795929679036 - کپی : - الھُم‌عجل‌لولیک‌الفرج - الهی به رقیه
مشاهده در ایتا
دانلود
📿 نزدیک "عملیات خیبࢪ" بود. زمستان بود و ما دࢪ اسلام آباد غࢪب بودیم. از تهࢪان آمد خانھ. چشم ھای سࢪخ و خسته اش داد می زد چند شب است نخوابیدھ. تا آمدم بلند شوم، نگذاشت. دستم ࢪا گࢪفت و نشاندم. گفت: "امشب نوبت من است ڪھ از خجالت تو بیرون بیایم". گفتم: " ولی تو، بعد از این همه وقت ، خستھ و ڪوفتھ آمدے و ..." نگذاشت حرفم تمام شود. ࢪفت خودش سفࢪه ࢪا انداخت. غذا ࢪا ڪشید و آوࢪد. بعدے هم غذاے مهدے ࢪا با حوصلھ داد و سفره ࢪا جمع کرد. چاے ࢪیخت و آوࢪد دستم و گفت : "بفرما بخور. "^.^ شھیدھمت 😍❤️ ﴿ﭐلحسین﴾؏...❥ ══ @karbala_h══ ╚══๑♥️⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖♥️๑══╝
🌱 میخواست بره مأموریت… گفت: “راستی زهرا…♥️ احتمالاً گوشیم اونجا آنتن نمیده…!” داد زدم: “تو واقعاً‌ 15 روز میخوای بری و موبایلتم آنتن نمیده…؟!” گفت: “آره…اما خودم باهات تماس میگیرم… نگران نباش…♥️” دلم شور میزد… گفتم: “انگار یه جای کار میلنگه امین…! جاااان زهرا…💕 بگو کجا میخوای بری…؟"‌ گفت: “اگه من الآن حرفی بزنم… خب نمیذاری برم که…♥️ “ دلم ریخت… گفتم: “نکنه میخوای بری سوریه…؟!” گفت: “ناراحت نشیا…آره میرم سوریه…” بی‌هوش شدم… شاید بیش از نیم ساعت… امین با آب قند بالا سرم بود…♥️ به هوش که اومدم… تا کلمه سوریه یادم اومد… دوباره حالم بد شد… گفتم:"امین…واااقعا،داری میر ی ی ی…؟♥️ بدون رضایت من…؟😞” گفت: “زهرا… بیا و با رضایت از زیر قرآن ردم کن… حس التماس داشتم… گفتم: “امین تو میدونی که من چقدر بهت وابسته‌م…🌿 تو میدونی که نفسم بنده به نفست…💕” گفت:"آره میدونم…♥️” گفتم: “پس چرا واسه رفتن اصرار میکنی…؟” صداش آرومتر شده بود… . عاشقت هستم شدیدا دوستت دارم دلبری هایت بماند بعد فتح سوریه . “زهرا جان…♥️ ما چطور ادعا کنیم مسلمون و شیعه‌ایم…؟ مگه ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم…؟ شیعه که حد و مرز نمی‌شناسه… اگه ما نریم و اونا بیان اینجا… کی از مملکتمون دفاع می‌کنه…؟” دو شب قبل اینکه حرفی از سوریه بزنه… خوابی دیده بودم که… نگرانیمو نسبت به مأموریتش دو چندان کرده بود… خواب دیدم یه صدایی که چهره‌ ش یادم نیست… یه نامه‌ واسم آورد که توش دقیقاً نوشته شده بود: “جناب آقای امین کریمی… فرزند الیاس کریمی… به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب (س) منصوب شده است…” پایینشم امضا شده بود… ♥️ ﴿ﭐلحسین﴾؏...❥ 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@karbala_h࿐ ╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
همیشه مےگفت میخواهم برایت خاطرات قشنگ و به یاد ماندنے بسازم، اولین‌ها خیلے خوب در ذهن انسان میماند.🙃 ، میخواهم برایت اولین‌هاے خوبے بسازم و نمیخواهم چیزی بخواهے و به آن نرسے. 😌 گاهی اوقات ڪارهایے میکرد که من میگفتم الان در این موقعیت نیازی نیست این کار را بکنے میگفت تو ارزش بهترین ها رو دارے، مثلا لباس عروس‌، عروسیےمان را برایم خرید و مے گفت دلم میخواهد هر سال سالگرد عروسی تو لباس عروست رو بپوشے و من لباس دامادی‌ام . 👰🤵 اما چقدر دنیا بےرحم بود. 💔 هنوز به دو ماه از پوشیدن لباس عروس نگذشتھ بود ڪھ رخت سیاه عزاے ایمانم پوشیدم و ھمھ آرزو‌هامون جلوے چشمانم با دیدن پیکر ایمان سوخت. و به سالگرد نڪشید ڪھ دوباره بخواهیم لباس عروس و داماد بپوشیم. شھید ایمان خزاعے نژاد 🌱🌸 ﴿ﭐلحسین﴾؏...❥ 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@karbala_h࿐ ╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
💔 در اول به من گفتند ڪہ جلیل زخمے شده است. رو به پدر گفتم : حقیقت را بہ من بگو جلیل حرفھایے را به من زده است و من مے دانم بہ آرزویش رسیده . پدر با تعجب پرسید: تو چه می دانے ؟ چہ ڪسے بہ تو گفتہ؟! 😳 گفتم: پدر جلیل روزے ڪہ عازم بود ڪفنش را بہ من داد و حتے مزارش ر اهم نشانم داده است... چند روزے طول ڪشید تا پیکر جلیل را بہ فسا آوردند و بہ رضوانیہ بردند. من از آنها درخواست ڪردم ڪہ پیڪر جلیل را بہ خانہ بیاورند تا بار دیگر هم ڪہ شده دور هم جمع شویم و از او وداع ڪنیم 🖤 گفتم دیدارم با جلیل بہ قیامت رفت. بگذارید تا ببینمش . به رضوانیہ رفتیم ڪفنش راباز ڪردند ولے جمعیت بہ اندازه اے زیاد  بود ڪہ نتوانستم با او صحبت ڪنم. هرچہ درخواست ڪردم ڪہ بگذارید لحظه اے با او صحبت ڪنم ولے نگذاشتند . . .(: شَہید جلیل خادمے 🌱 📿 ﴿ﭐلحسین﴾؏...❥ 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@karbala_h࿐ ╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
🕊 ھمسر شھید میثمے: بعد از نماز صبح، زیارت حضرت زهرا علیھاالسلام خواند، پرسیدم : مگر شھادت حضرت زهراست؟ گفت: نزدیڪہ! وقتے خواست برود، پسرم حسین (ڪہ ڪوچڪ بود) گریہ ڪرد.💔 بردش بیرون، چیزے برایش خرید و آرامش ڪرد، گریہ ام گرفت، گفتم: تا کے ما باید این وضع را داشتہ باشیم؟ گفت: تا حالا صبر ڪرده اے، باز هم صبر ڪن، درست مے شہ! حضرت زهرا علیھاالسلام را خیلے دوست داشت، روضہ اش را ھم دوست داشت، روضہ او را ڪہ مے خواندند، بہ سومین زهرا علیهاالسلام ڪہ مے رسید، دیگر نمی توانست ادامه دهد.🖤 ترکش ڪہ خورد و بردنش بیمارستان، زنده ماند تا روز شہادت حضرت زهرا علیهاالسلام و در روز شہادت مادرش بہ شہادت رسید💔 ﴿ﭐلحسین﴾؏...❥ 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@karbala_h࿐ ╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝