eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.6هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
#پارت999 گذر از طوفان✨ وارد پارکینگ شدیم ماشین رو سرجاش پارک کرد با دیدن ماشین برادرش زیر لب گفت
گذر از طوفان✨ همزمان با صدای باز شدن در طیب گفت _برو داخل یه زنگ به بابا بزنم میام صدای بست شدن در بلندشد سعی کردم از روی مبل بلند بشم و قبل از داخل اومدنش برم داخل اتاق ولی با وجود ضعفی که داشتم موفق نشدم و دوباره سر جام نشستم فروغی پلاستیک به دست داخل اومد و مستقیم توی آشپزخونه رفت خریدها رو وسط آشپزخونه گذاشت و یه لیوان برداشت شیر آب رو باز کرد و پرش کرد توی دو نفس آب رو خورد با اخم بیرون اومد باهمون لحن خشک و دلخورش گفت _پاشو برو لباس هاتو عوض کن یه چایی هم درست کن کف دستم رو محکم روی دسته مبل فشار دادم که بلند بشم ولی توانایی ایستادن رو نداشتم نفسم رو بیرون فرستادم و چشم هام رو بستم و دوباره تلاش کردم نه پاهام باهام همکاری میکرد نه ضعف اجازه روی پای خودم وایسادن رو میداد با صدای خیلی ضعفی گفتم _نمیتونم بلند شم حالم خوب نیست انگار میخوام بی هوش بشم از حرفی که شنید جا خورد چند قدمی جلو اومد دستش رو روی دستم گذاشت با سرد بودن دستام حرفم رو باور کرد نگاه سرزنش وارش توی صورتم چرخید و شماتت بار گفت _وقتی از کله صبح توی سرما میری بیرون بایدم مریض بشی و ضعف کنی برگشت داخل آشپز خونه چند دقیقه بعد با یه لیوان آب که با قاشق در حال همزدنش بود بیرون اومد لیوان رو نزدیک لبم گرفت _کمی از این آب قند بخور چند جرعه خوردم لیوان رو از لبم جدا کردم سرم رو روی دسته مبل گذاشتم کلافه نچی کرد _همه شو بخور _نمیتونم ضعفم بیشتر شد با حرصی که داشت تند پلاستیک غذاهارو برداشت غر غر کنان سمت آشپزخونه رفت _بچه دوساله هم عقلش بیشتر از تو اشتباه کردم یه لقمه یا ساندویچی برای خودم درست نکردم ببرم شکلات های هم که خوردم بدتر گرسنه گیم رو بیشتر کرد چشم هام رو بستم دستم رو روی شکمم گذاشتم، کاش یکی از ظرف غذاهارو برام روی میز میذاشت اگر تا رفتن طیب هیچی نخورم حالم بدترمیشه
شـــهــیــدانـــه🌱
#پارت1000 گذر از طوفان✨ همزمان با صدای باز شدن در طیب گفت _برو داخل یه زنگ به بابا بزنم میام صد
گذر از طوفان✨ صدای کشیده شدن پایه صندلی روی سرامیک باعث شد چشم هام رو باز کنم با همون قیافه طلبکار و اخمی که داشت بیرون اومد بدون اینکه تندی توی کلامش باشه گفت _بلندشو بیا شامتو بخور سرم رو به مبل تکیه دادم _نمیخوام ابروهاش رو بیشتر توی هم کشید _نشنیدم کلافه با حال زاری گفتم _نمیتونم بلندشم بهتر بشم شام میخورم نفس عمیقی کشید دوباره برگشت داخل آشپزخونه چند دقیقه ای نگذشته بود که با یه سینی بیرون اومد سینی رو روی میز عسلی گذاشت ظرف یکبار مصرف رو برداشت و روی دسته مبل گذاشت نگاه ناراحتی بهم انداخت _میتونی قاشق رو برداری؟ _بله _پس غذاتو بخور اگر ضعف نداشتم غذا رو نمیخوردم ولی الان هیچ راهی جز خوردن شام ندارم دستم رو سمت یکی از کباب های چنجه دراز کردم قبل از اینکه برش دارم یادم افتاد دست هام رو نشستم با چنگال یکی از گوشت ها رو برداشتم توی دهنم گذاشتم قاشق رو برداشتم شروع به خوردن کردم با صدای زنگ گوشیش نگاهم سمت میز عسلی رفت از اتاق بیرون اومد گوشیش رو برداشت و جواب داد _جانم داداش ؟ قاشق بعدی رو توی دهنم گذاشتم حواسم رو جمع کردم که جواب های فروغی رو بشنوم _باشه چشم منتظریم طاهر میخواد بیاد یا طیب زنگ زده بگه دیر میاد کاش طیب فعلا نیاد غذام رو بخورم برم بخوابم گوشی رو قطع کرد همینطوری که سمت اتاق میرفت گفت _بعد شام لباس هاتو عوض کن بوی دود گرفتن آستینم رو بالا آوردم بو کشیدم به خاطر آتیشی که کنارم بود بو گرفتم خدا اون خانم و پسرش رو خیر بدن اگر چند تا از چوب های آتیش رو پایین تر نمیذاشتن از سرما یخ میزدم
شـــهــیــدانـــه🌱
#پارت1001 گذر از طوفان✨ صدای کشیده شدن پایه صندلی روی سرامیک باعث شد چشم هام رو باز کنم با همون قی
گذر از طوفان✨ در ظرف غذا رو بستم باقی مونده دوغ رو هم خوردم خدا طیب رو خیرش بده اگر غذا نمیاورد معلوم نبود چقد دیگه میتونستم تحمل کنم با این قیافه اخمو فروغی هم عمرأ بهش نمیگفتم گرسنمه برو غذا بخر از روی مبل بلندشدم ظرف و لیوان رو داخل سینی گذاشتم و برش داشتم سمت آشپزخونه رفتم سینی رو روی سینک گذاشتم قبل از اینکه بیرون بیام با خرید ها روبرو شدم اگر خونه نبود همه رو میچیدم داخل یخچال و کابینت ولی الان جلوی چشمش نباشم بهتره، صبح بره سرکار جمعشون میکنم برم نمازم رو بخونم و بخوابم سمت سرویس رفتم وضوم رو گرفتم و بیرون اومدم نگاه گذری داخل هال انداختم سریع سجاده رو باز کردم و به نماز ایستادم قبل از اینکه نیت کنم صدای سلام خانم خجسته گفتنش بلند شد یادم رفتم گوشی رو روی زنگ بزارم پریسا حتما جواب ندادم نگران شده مجبور شده زنگ بزنه فروغی دست هام رو انداختم نمیتونم بهش بگم گوشی بده با پریسا حرف بزنم نمازم رو بخونم بهش پیام میدم سلام نمازم رو گفتم سجاده رو جمع کردم که صدای قبول باشه گفتن طیب رو از پشت سر شنیدم بلند شدم و چرخیدم _ممنون ببخشید متوجه اومدنتون نشدم _خواهش میکنم ‌،حالت خوبه؟ سرم رو تکون دادم _بله سجاده رو برداشتم ببخشیدی گفتم وسمت اتاق رفتم فروغی چند لحظه بعد پشت سرم داخل اومد _لباس هاتو عوض کن بیا بیرون آب دهنم رو قورت دادم محتاطانه گفتم _خوابم میاد میشه نیام باحرص گفت _باشه آینده https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
شـــهــیــدانـــه🌱
#پارت1002 گذر از طوفان✨ در ظرف غذا رو بستم باقی مونده دوغ رو هم خوردم خدا طیب رو خیرش بده اگر غذ
گذر از طوفان✨ از اتاق بیرون رفت در رو پشت سرش بست چند دقیقه گذشت از تخت پایین رفتم و کنار در رفتم به دیوار تکیه دادم که صدای بیرون رو بشنوم صدای آروم طیب به گوشم رسید _بیا بشین باهات حرف دارم _صبرکن دوتا چایی بیارم الان میام بهم گفت چایی درست کن یادم رفت خودش درست کرده بعد از سکوت کوتاهی صدای تشکر طیب بلند شد _دستت دردنکنه شام خوردید؟ _خواهش میکنم ،اره دستت دردنکنه داداش زحمت افتادی _نوش جانتون حال نورا چطوره؟توی ماشین دعواش کردی؟قهر کرده؟ صدای نفس کلافه فروغی بلند شد _فعلا نه خیلی تلاش کردم خودم رو کنترل کنم پیش خانم خجسته تند بهش حرف نزنم به بهانه خواب بیرون نیومد که حرفی بهش نزنم _فعلا چیه ، اصلا حواست به شرایط زنت هست ناراحت گفت _من حواسم به همه چی هست نورا حواسش نیست _خب باید صبرکنی به مرور زمان همه چی درست میشه _نورا دنبال درست شدن هیچی نیست‌، یه تبر برداشته منتظر یه فرصته از ریشه به همه چی ضربه بزنه _زمانی گفتی بریم خواستگاری بهت گفتم طاها باید خیلی صبور باشی نورا توی شرایطی حساسیه فکرش درگیر پدرش و سلامتیشه سنش فعلا به پختگی برای ازدواج شایط نرسیده باشه هزارتا رویا و آرزو شاید برای خودش برنامه ریزی کرده و کنکوریه یه آزمون سرنوشت ساز برای آینده تحصیلیش و حضورش توی جامعه از همه مهم تر از طرف همسر پدرش روح و روانش آزرده شده ولی تو بخاطر چند بار نه شنیدن با یه قکر اشتباه همه چی رو برای خودت سخت تر کردی اگر اینطوری وارد زندگی نمیشدید الان بعضی از مشکلات وجود نداشت _بله داداش یادمه همه ی حرفات رو یادمه صبر کردم به هر دری زدم محکم بستش اگر صبرم نتیجه ش میشد ازدواجش به اجبار زن باباش اون وقت باید چکار میکردم؟ نورا لجبازه اگر یه چیزی رو متوجه بشه اشتباه اگر بخواد لج کنه توجه نمیکنه و کوتاه نمیاد طیب نفس عمیقی کشید _باید بهش وقت بدی تا دوست داشتنت رو بیینه خودت رو بهش ثابت کن پوزخندی زد _هرکاری بکنم چه خودم چه مامان و بابا یا بقیه باور نمیکنه _باید یه کاری کنیم باور کنه مواظب رفتارت باش نمیگم هرکاری میکنه چشم پوشی کن نه ولی با دعوا داط وبیداد هیچی درست نمیشه آه بلندی کشید _سعی میکنم _آفرین حواست رو جمع کنه یه وقت طاهر و آبجی اینا متوجه هیچی نشن _اگر نورا همه رو باخبر نکنه من مواظبم
شـــهــیــدانـــه🌱
#پارت1003 گذر از طوفان✨ از اتاق بیرون رفت در رو پشت سرش بست چند دقیقه گذشت از تخت پایین رفتم و کنا
گذر از طوفان✨ طیب بعد از چند دقیقه سکوت با همون لحن آرومش ادامه داد _من دیگه برم فردا باهم حرف میزنیم فروغی شرمنده گفت _ببخشید شما رو هم درگیر مشکلات خودم کردم _نه برادر هوای برادر خودشو نداشته دیگه به چه دردی میخوره ،راستی زن عمو و اینا زنگ زده بودن مامان خواستیم طاها و خانمش رو دعوت کنیم برای پاگشا جواب نداده یا دردسترس نبوده شماره خانمشم نداشتیم از ماه عسل برگشتن بهمون خبر بدید چه دل خوشی دارن خانواده ش یه کلمه میگفت مهمونی نمیان فروغی جواب داد _ای وای توی این اوضاع همین دعوت هارو کم داشتم مامان چی بهشون گفته؟ _چی بگه بنده خدا تشکر کرده بود گفته بود بهتون خبر میدم _بعید میدونم نورا راضی بشه جایی بیاد _به مامان و بابا میگم خودشون باهاش حرف بزنن فکر نکنم نه بگه بهشون دعوت هم بشید خانوادگی میخوان همه رو دعوت کنن مامان حواسش هست ناراحتی پیش نیاد _من که شرمنده همه هستم فکرمم به جای قد نمیده نمیدونم چکار کنم ممنون کنارم هستید _همه چی درست میشه فقط وصبر و رفتار درست لازمه ،تو پیگیر کارهای حاج صادق باش نگران هیچی نباش از حرف طیب یهوی توی دلم خالی شد پیگیر کار بابای من باشه! چه کاری ؟چه اتفاقی برای بابام افتاده باید همین امشب بفهمم با صدای بسته شدن در بزور بلند شدم و سمت تخت رفتم امشب نمیتونم گوشیم رو از فروغی بگیرم پس چطوری به پریسا پیام بدم حرفی هم بزنم فروغی متوجه میشه گوش وایسادم حرف هاشون بشنوم برام بدتر میشه خدایا یه راهی جلوی پام بزار بتونم از بابام خبر بگیرم زاپاس https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
خبر از چالش گالرے هانا ماه داری؟؟ اگر خبر نداری عضو شو شرایط بخون چهار نفر به قید قرعه هدیه میگیرن اگر کسی برنده بشه و عضو کانال نباشه هدیه براش ارسال نمیشه اگر دوست و آشنا هاتون میخوان توی این چالش شرکت کنن به کانال دعوتشون کنید میخوای چالش شرکت کنی سریع عضو شو جانمونی😍 https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
#پارت1004 گذر از طوفان✨ طیب بعد از چند دقیقه سکوت با همون لحن آرومش ادامه داد _من دیگه برم فردا ب
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ چشم هام رو با صدای زنگ گوشی فروغی باز کردم و از خواب بیدار شدم کف دستم رو روی زمین گذاشتم و نشستم نگاهی به اطراف انداختم مگه ساعت چنده فروغی هنوز نرفته سر کار چشم های نیمه بازم رو به ساعت گوشه هال دوختم ساعت ده انگشت شست و اشاره م رو روی چشم هام کشیدم بلند شدم و سمت سرویس رفتم و آبی به دست و صورتم زدم بیرون اومدم پتو و بالشتهای وسط هال رو جمع کردم و سمت اتاق رفتم با پا در رو هل دادم و داخل رفتم با دیدنم اخم پر رنگی روی پیشیونیش نشست از شخص پشت خط خدا حافظی کرد گوشی رو روی میز گذاشت با همون نگاه چپ چپش گفت _دنبالت که نیستن همه پتو و بالشت هارو باهم جمع میکنی جلوی در کمد دیواری روی زمین انداختمشون جوابش رو ندادم بیرون نرفتم پشت سرم بیرون اومد _میز صبحانه رو بچین دوتا چایی بریز تا بیام کاش میتونستم بهش بگم زود بیدار شدی صبحانه تو میخوردی شاید من نخوام بخورم نگاهی به چایی که درست کرده بود و روی گاز بود انداختم دلم خوش بود صبح بیدار بشم رفته سرکار ولی الان باید تا وقتی خونه س سکوت و تحمل کنم نفس کلافه ای کشیدم و وسایل صبحونه رو روی میز چیدم یکی از صندلی هارو بیرون کشیدم و نشستم صداش کنم بیاد احتمال داره فکر کنه میخوام منتشو بکشم آشتی کنه پس من صبحونه م رو بخورم تا وقتی خودش اومد یه لقمه کوچیک با نون و پنیر و گردو درست کردم و توی دهنم گذاشتم صدای طلبکارش از پشت سرم بلند شد _چرا نمیگی میز رو چیدی ؟ لقمه رو بزور قورت دادم وقتی حرف نمیزنم خب توام باهام حرف نزن زیر لب جواب دادم _فکر کردم کار داری _وقتی میگم میز بچین بیام پس باید صدام میزدی صندلی رو کشید و نشست و گفت _بعد از صبحانه باهات حرف دارم پس هرچی پرسیدم جواب میدی خوبم به حرف هام گوشی میدی باز داروغه بودنش شروع شد گالری هانا ماه یکی از کانال های زیر مجموعه شهیدانه س 👇 https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5 نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگر حسین شناس تر از زینب(س)وجود دارد؟ بالای سرش که رسید حسینِ(ع)خود را نشناخت عجیب و غریب تو را کشتند...💔
سلام حالتون چطوره؟؟؟ سوالی یا حرفی دارید بپرسید ببینم چند تا رو میتونم جواب بدم 🙂 https://harfeto.timefriend.net/16895292453129
هدایت شده از دُرنـجف
『🪴|』 امام على (ع) میفرمایند: ✨️هر كس كه زياد به ياد آخرت باشد، كمتر گناه مى كند.✨️ (غرر الحكم : ۸۷۶۹ )
پیام های ناشناس بخونید چند ساعت دیگه پاک میشن که کانال شلوغ نشه
هدایت شده از  حضرت مادر
💔 سلام، حضرت ارباب توسل کنیم به پنج تن آل عبا حضرت خدیجه و هفتادودوتن شهیددشت کربلا حضرت عباس(ع)امام سجاد(ع)حضرت زینب(س)حضرت رقیه(س)حضرت ام البنین به نیت التماس‌دعا🙏 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
عزیزان به حرمت عزای اربعین و شهدای دشت کربلا پارت نداریم عزاداری هاتون قبول درگاه حق التماس دعا🙏
هدایت شده از دُرنـجف
『🪴|』 امام على (ع) میفرمایند: ✨️هر كس كه زياد به ياد آخرت باشد، كمتر گناه مى كند.✨️ (غرر الحكم : ۸۷۶۹ )
علم بزنید به جای منم تو کربلا قدم بزنید.mp3
4.86M
بِه‌جای‌ِمَنَم‌توکَربَلاقَدَم‌بِزَنید🧑🏻‍🦯💔:(((
هدایت شده از  حضرت مادر
‏قلبی لِقَلبِکُم سِلمٌ وَ اَمری لِاَمرِکُم مُتَّبِعٌ قلبم تسلیم قلب پاک شما و همه کارم پیرو امر شماست... 🖤
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام از اینجا نائب الزیاره همه عزیزان هستیم
‌_😭😭😭😭 +چرا گریه می‌کنی؟ _دیروز مادر شوهرم اومد ، یخچالو باز کرد، دید که هارو با پلاستیک گذاشتم تو ، کلی کرد😭 +اخه کی دیگه از این کارا می‌کنه ؟🤦‍♀ _خب من که بلد نیستم😢 +مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒 _نه، چی هست؟ +یه کاناله که ترفند داری یاد میده، این که چجور وسایل رو کنی و خونت و باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره... _وااقعا؟ وای نمی‌دونستممم😳 +بیا لینکشو بهت می‌دم ولی به کسی نگیا🤫خزش می‌کنن..👇 https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
هدایت شده از  حضرت مادر
به نیت حاجت روایی همه عزیزان شمع روشن کردیم التماس دعا🙏
22.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رهبر معظم انقلاب: کارزار بین جبهه حسینی و جبهه یزیدی تمام نشدنی است! 🔹 فیلم کامل بیانات امروز رهبر انقلاب در جمع دانشجویان عزادار اربعین. ۱۴۰۳/۶/۴ صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein