eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
16.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
36 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
1 .mp3
12.35M
💠 درس اول: ضرورت تربیت فرزندان استادمهران غلامی نسل مهدوی
هدایت شده از  حضرت مادر
2ـ شروع تربیت از انتخاب همسر.mp3
13.16M
💠 درس دوم: شروع تربیت فرزند از انتخاب همسر استادغلامی 🍃✨ نسل مهدوی
سلام‌ نمازم رو دادم و به علی که سرسجاده‌ش ذکر می‌گفت نگاه کردم.‌ برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد. _علی هموجور که با سر انگشت‌هاش ذکر می‌گفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم _تو دیگه من رو دوست نداری؟ با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحان‌الله گفتنش برنداشت _دیروز بی‌خودی من رو دعوا کردی خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت _انقدری که من تو رو دوست دارم... _آدم یکی رو دوست داره بی‌خودی دعواش می‌کنه؟ _بیخودی بود؟! _نبود؟ کامل سمتم چرخید _نه نبود.‌به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بی‌خودی نبود. نمایشی اخم کرد _اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟ دلخور نگاهم رو ازش گرفتم _الان باید توضیح هم بدم! با خنده خودش رو سمتم کشید _الان قاضی تویی؟ خب بگو چی‌کار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟ ناراحت نگاهش کردم _بغلم کن ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد _چه حکم قشنگی.‌ دست هاش رو .... https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1122 گذر از طوفان✨ برگه آزمایش های که دکتر نوشته بود رو از روی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ جلوی در حیاط توقف کرد و سمتم چرخید _اگر بابا گفت شام بمونیم بگم کار داریم ناراحت میشی؟ _نه ولی چکار داری؟ _بریم این کلینیکی که مامان آدرسش رو فرستاده شاید تا برسیم تعطیل نشده باشه بعدشم شام رو بیرون بخوریم لبخندی زدم سرم رو تکون دادم _باشه پیاده شد در رو برام باز کرد کمک کرد پیاده بشم به ماشینی که کمی بالاتر پارک شده خیره شدم و زیر لب گفتم _اینا اینجا چکار میکنن نگاه طاها سوالی شد _کیا ؟ _خانواده پدر ناز بانو _یه زنگ به بابا بزن ببین چی میگه _چی رو چی میگه؟ _شاید بگه مهمون داریم امشب نیاید _آها فکر نکنم ولی باشه زنگ میزنم شماره بابا رو گرفتم هنوز بوق اول تموم نشده بود که صداش پخش شد __جانم ترانه؟ _سلام بابایی خونه ای؟بیایم؟ _سلام عزیزدلم آره چرا نیاید خوش اومدید بی صدا رو به طاها لب زدم _میگه بیاید _بگو پشت در هستیم آروم خندیدم _خب الان میگه چطور انقد زود رسیدید _اشکالی نداره بعد براش توضیح میدیم آروم گفتم _بابا پشت در هستیم متعجب گفت _عه باباجان پس چرا نمیگی الان در باز میکنم خدا حافظی کردم ،در حیاط باز شد در رو هل دادم و آروم داخل رفتم و پام رو روی اولین پله گذاشتم طاها پشت سرم اومد و کنار گوشم گفت _نورا سرم رو چرخوندم _جانم؟ لبخندی روی لبش نشست _چه پیشرفت خوبی از حرفش جا خوردم _پیشرفت چی؟ _از بله شنیدن رسیدم به شنیدن کلمه جانم خجالت زده سرم رو پایین انداختم ،دوست دارم مثل خودش با محبت رفتار کنم ولی فاصله این چند وقت هنوز خیلی از اثراتش تموم نشده یکیشم بیان احساساتمه با باز شدن در راهرو طاها کنار گوشم گفت _عزیزم بنظرم امشب داخل نریم به بابا هم بگیم یه روز دیگه سر فرصت میایم سر میزنیم فقط برو عکس و پاسپورتت رو بیار نظرت چیه؟ _چشم خودمم دوست ندارم میگم به بابا یه شب دیگه میایم صدای کشیده شدن دمپایی نیلو روی زمین قطع شد و جلومون وایساد با لحن بچگانه ش ذوق زده گفت _سلام آبجی چرا نمیایید داخل همه منتظرن لبخندی زدم سعی کردم کمی خم شم و لپش رو بکشم _سلام عزیزم خوبی؟ لبخند ملیحی زد و روبه طاها هم سلام کرد و جواب گرفت صدای سلام چرا جلوی در وایسادید بابا بلند شد طاها پله هارو پایین رفت و دستم رو گرفت به کمکش پایین رفتم با دیدن ناز بانو که از پشت پنجره بهمون زل زده بود ناخواسته لبخندی زدم و از طاها تشکر کرد بعد از سلام و احوال پرسی بابا در راهرو رو باز کرد _بریم داخل قبل از اینکه طاها حرفی بزنه گفتم _بابا جون اومدم عکس و پاسپورتم رو ببرم ان شاءالله یه شب دیگه میایم سر میزنیم الان باید بریم یه جایی دیر میشه لبخندی گوشه لبش نشست _خیر ان شاءالله ،پاسپورتت رو جلوی دست گذاشتم اما عکس هات رو پیدا نکردم بیا داخل ببین کجا گذاشتی _داخل کشو میز کلیدش پیش خودمه سرم رو سمت طاها چرخوندم _نمیایی داخل؟ لبخندی زد _تا میایی من پیش بابا هستم آینده🙄🙄🙄🙄🙄🙄🙄 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
🔴وقتی طلاق گرفتم دخترم فقط ۱۲ سالش بود من رفتم خونه بابام دخترم با پدرش موند در هفته فقط یبار میدیدمش هر بار که دخترم می‌اومد خونه پدرم هر روز بیشتر از هفته قبل افسرده تر میشد فکر میکردم بخاطر جدایی منو پدرش تا اینکه یه هفته که قرار بود بیاد خونه پدرم نیومد نگران شدم  زنگ زدم گفتن دخترت حالش بده سریع بیا بیمارستان بعد دو سه روز بستری بودن از دخترم دلیلشو پرسیدم گفت ...👇😭 https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
هدایت شده از  حضرت مادر
3ـ اهمیت آرامش در خانواده ..mp3
14.44M
💠 درس سوم: اهمیت آرامش در خانواده استادغلامی✨🍃 نسل مهدوی
سلام‌ نمازم رو دادم و به علی که سرسجاده‌ش ذکر می‌گفت نگاه کردم.‌ برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد. _علی هموجور که با سر انگشت‌هاش ذکر می‌گفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم _تو دیگه من رو دوست نداری؟ با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحان‌الله گفتنش برنداشت _دیروز بی‌خودی من رو دعوا کردی خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت _انقدری که من تو رو دوست دارم... _آدم یکی رو دوست داره بی‌خودی دعواش می‌کنه؟ _بیخودی بود؟! _نبود؟ کامل سمتم چرخید _نه نبود.‌به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بی‌خودی نبود. نمایشی اخم کرد _اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟ دلخور نگاهم رو ازش گرفتم _الان باید توضیح هم بدم! با خنده خودش رو سمتم کشید _الان قاضی تویی؟ خب بگو چی‌کار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟ ناراحت نگاهش کردم _بغلم کن ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد _چه حکم قشنگی.‌ دست هاش رو .... https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
هدایت شده از  حضرت مادر
• والمسارعین الیه فی قضاء حوائجه.. یه وقت هایی هم هست که تمام آرزوی زندگی‌ات میشود آن که کسی که دوستش داری چیزی از تو بخواهد... ..
هدایت شده از  حضرت مادر
السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند🍃✨
هدایت شده از  حضرت مادر
زینب(س)یک زن بود. زنها پایۀ تربیت هستند زینب عظمتی دیگر دارد؛ نه چون دختر علی بود و فاطمه! بلکه چون کار او ،تصمیم او، نوع حرکت او،بی نظیر و عظیم بود. اول آنکه موقعیت را شناخت، هم موقعیت قبل از حرکت امام حسین را هم موقعیت لحظات بحرانی عاشورا را هم موقعیت حوادث کشنده بعد از حسین را! دوم آن که طبق هر موقعیت یک انتخاب کرد. انتخابهایی که زینب را ساخت. در هیچ‌جا گیج نشد و فهمید باید چه کند کدام راه را برود تا امامش تنها نماند! تا کربلا ماندنی شود! حالا هم مهدی فاطمه(س) زینب میخواهد و عباس! من و شما اجازه نداریم خودمان را کم و حقیر ببینیم همین احساس عدم توانایی، همین گفتن من نمیتوانم... من به درد امام نمیخورم... من گناهکارم... ما را عقب می اندازد و به دنبال دنیای حقیر می کشاند... باید یک فرد فعال و موثر باشی و نسبت به جامعه، به فرهنگش، به دشمنانش، به ظهور و تاخیرش، به نقش خودت در فرج حساس باشی خدا تو را خلق کرده برای یاری منجی که جهان تشنه آمدنش است خودت را با سرگرمی‌ها کوچک و پست نکن!(انسان ۲۵۰ ساله فصل ۷ ) 📚 امیرِمن مبارک✨
هدایت شده از دُرنـجف
•| |• - قشنگه‌که‌این‌دعاروهرروزبخونیم: «خدایا مرا از کسانی قرار ده که جز نیکی کاری انجام نمی‌دهد، جز نیکی نمی‌گوید و جز نیکی از او یاد نمی‌شود...»🤲🤲
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1123 گذر از طوفان✨ جلوی در حیاط توقف کرد و سمتم چرخید _اگر با
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ نیلو جلوتر از من راه افتاد و خوشحال گفت _آبجی چند روز اینجا هستی ؟ لبخندی زدم _عزیزم اومدم یکی از وسایلمو ببرم، یه روز دیگه بیام چند ساعتی رو پیشت میمونم لبش رو پایین کشید _بابا گفت امشب میاید خونه مون پس چرا میخوای بری موهای رو نوازش کردم _قربونت برم کار دارم ولی همین روزا قول میدم بیام پیشت یا میام میبرمت پارک اینطوری خوبه؟ لبخند عمیقی روی لبش نشست _آخ جون پارک خوبه در هال رو باز کرد و کنار رفت با صدای بلندی گفت _آبجی ترانه اومده مادر ناز بانو با دخترش از روی مبل بلند شدن چند قدمی جلو اومدن با هم سلام و احوال پرسی کردیم بعد از پرسیدن حال طاها و جواب گرفتنشون سمت اتاق رفتم کشو رو باز کردم پاکت عکس ها رو برداشتم کلید رو بیرون کشیدم سمت در رفتم با صدای ناز بانو توقف کردم _خدا شانس بده انقد که اونجا در حال خورن و استراحته داره میترکه ‌،هرکی حامله میشه صورتش از ریخت می افته این انگار نه انگار پوست صورتش چه گلی هم انداخته آدم به بدجنسی ناز بانو روی کره زمین فکر نمیکنم وجود داشته باشه، توی دروان باردایش یه لیوان هم جابجا نمیکرد انقد که بهانه میگرفت و الکی شلوغش میکرد که همه مواظبش باشن بعد فکر کرده من هم مثل خودشم چقد حسوده خدا کمکش کنه در رو باز کردم و بیرون رفتم لبخندی زدم و بهش سلام کردم پشت چشمی برام نازک کرد و بزور زیر لب جوابم رو داد با کنایه گفت _رفتی چی به خانواده شوهرت گفتی که میترسن نیم ساعت تنها بیایی اینجا مگه آدم خوار داریم بی صدا خندیدم و خونسرد گفتم _حرفی نشنیدن هرچیزی که لازم بوده بودن رو با چشم دیدن نگاه پر از حرصی بهم انداخت قبل از اینکه حرفی بزنه سمت در رفتم و بابا رو صدا زدم _جانم ترانه؟ _بابا پاسپورتم کجاست برش دارم _روی دراور داخل اتاق بابا جان داخل اتاق نرم بهتره که مثل قبلا ناز بانو تهمت نزنه که دست به کشو ها زدم _ببخشید باباجون میشه بیاید برام بیاریدیش _باشه عزیزم کنار در وایسادم که بابا بیاد ناز بانو که صورتش از حرص خوردن قرمز شده بود نگاه چپ چپش رو از روم برداشت غرغر کنان سمت آشپزخونه رفت _کار خدارو ببین کی میخواد بره خارج یکی نیست بگه چی این دختر به خارج رفتن میخوره برای خود درگیری و خود خوریش سرم رو متاسفم براش تکون دادم _چقد بیچاره س که به همه چی حسادت میکنه و چشم دیدن خوشبختی کسی رو نداره نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1124 گذر از طوفان✨ نیلو جلوتر از من راه افتاد و خوشحال گفت _آب
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ سوار ماشین شدیم، نزدیک خونه پریسا گفتم _طاها الان که تا اینجا اومدیم چند دقیقه صبر میکنی پریسا رو ببینم چند تا جزوه هم هست ازش بگیرم لبخندی زد _باشه عزیزم فقط زود بیا _چشم ذوق زده قفل گوشی رو باز کردم شماره ش رو گرفتم _سلام مامان کوچولو خوبی؟چه عجب یادی از ما کردی _سلام ممنون تو خوبی؟پریسا بیا جلو در ببینمت از حرفم جا خورد _مسخره میکنی؟ _الان مگه وقت مسخره بازیه ،داری میایی جزوه های هم که گفتی برام بیار _ترانه بیام جلو در نباشی بد برات میگم ها اوه اوه حواسم نبود نورا خانم خنده صدا داری کردم _بیا منتظرتم خندیدم گوشی رو قطع کردم _فکر کرد سر به سرش میزاری؟ _آره میگه بیام جلو در نباشی بد برات میگم خنده صدا داری کرد _میدونی اوایلی که اومدید شرکت چی برام سوال شده بود ؟ کنجکاو گفتم _چی؟ _چطوری رفتار دوتاتون انقد باهم فرق داره _مگه چطور بودیم؟ با ضربه ای که به شیشه ماشین خورد روی صندلی جابجا شدم در رو باز کردم پریسا خوشحال جلو اومد باهم روبوسی کردیم نگاهی به طاها انداخت به هر دوتامون سلام کرد و جواب گرفت کمی از در فاصله گرفت و گفت _نمیایی پایین ؟ _نه باید بریم یه جایی کار داریم لبخندی زد و گفت _پس اومدی جزوه هات رو ببری دیدن منم بهانه بود از حرفش خنده مون گرفت _صبر کن برم جزوه هارو بیارم _باشه ممنون _تو فکر این بودم اگر خونه بابا وایسیم بگم پریسا بیاد خونه بابا یا یه ساعتی بیام پیشش بشینم _ان شاءالله دفعه بعد بیایم قبلش هماهنگ کن داری میای بهش سر بزنی _آره بهش میگم پریسا همراه مادرش پلاستیک به دست از خونه بیرون اومد وای دیونه چرا مامانش رو زحمت انداخت باید پیاده بشم اینطوری زشته سلام و احوال پرسی کنم آینده🥲🥲🥲🥲🥲🥲 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1125 گذر از طوفان✨ سوار ماشین شدیم، نزدیک خونه پریسا گفتم _طاه
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ نگاه از پلاستیک های روی صندلی برداشتم _خاله دستتون درد نکنه شرمنده م کردید _این چه حرفیه ناقابله پریسا دستم رو گرفت _بیشتر از این معطلتون نکنیم به کمک پریسا روی صندلی نشستم کنار گوشم آروم گفت _نرفتی دکتر بفهمیم نی نی چیه ؟ لبخندی زدم آروم گفتم _امروز رفتم، الانم اگر کلینیک تعطیل نشده باشه برم سونو گرافی چشم هاش برقی زد _پس بی خبرم نزار _باشه عزیزم کنار صورتم رو بوسید و خداحافظی کردیم به محض بیرون رفتن از کوچه روی صندلی جابجا شدم و وسایل رو نگاه کردم _پریسا میخواسته همه اینا رو تنهایی برام بیاره خوب شد خودمون اومدیم _آره ، میخواستم بگم نورا این همه جزوه برای کدوم درسه خندیدم _بهم نگفته بود مامانش برام ترشی و مربا درست کرده، ولی خیلی زیاده برسیم خونه ببینم چی برام فرستادن صدای زنگ گوشیم بلند شد برش داشتم _طاها ،حاج خانمه _خب جواب بده _سلام حاج خانم _سلام نورا جان کجایید؟ _داریم میریم کلینیک _پس رسیدید بهم خبر بده _باشه چشم _خدا حافظ عزیزم _خدانگهدار _مامان چکار داشت؟ _گفت رسیدیم کلینیک بهش خبر بدم _از اون روزی که رفتید بیرون حالت بد شده همش نگرانته _ای وای نمیدونستم وگرنه توضیح میدادم ضعف کردم چیز مهمی نبوده از گوشه چشمش مهربون نگاهم کرد _نورا ؟ از کلمه جانم گفتنم چقد خوشحال شد دیگه بجای بله باید حواسم باشه بگم جانم _جانم _جانت سلامت عزیزم یه سوالی ازت دارم ولی دوست دارم رُک و راست جوابم رو بدی روی صورتش دقیق شدم _چشم چه سوالی؟ _با مامان و بابام راحت نیستی ؟منظورم اینه توی این چند ماه هنوز نتونستی بعنوان خانواده خودت پذیریشون من که هیچ وقت به پدر و مادرش و حتی خواهر و برادرهاش بی احترامی نکردم چی شده که طاها همچین فکری کرده آب دهنم رو قورت دادم _چی شده که همچین فکری کردی؟ لبخندی گوشه لبش نشست _هیچی عزیزدلم چی بشه ،وقتی حاج خانم و حاج آقا صداشون میزنی احساس میکنم باهاشون راحت نیستی _آها ،منظورت اینه چرا مامان و بابا صداشون نمیکنم سرش رو تکون داد _آره _نمیدونم تا به حال بهش فکر نکردم ولی شاید بخاطر اینکه یهویی باهاشون آشنا شدم و اتفاق های که این مدت افتاد اولش برام سخت بود واقعیتش الانم دیگه خجالت میکشم خنده صدای داری کرد و دستم رو گرفت _الهی دورت بگردم خجالت چرا ،میخوای یه کاری بکنیم _چکار؟ _هر وقت حرف میزنیم نگو حاج خانم و حاج آقا بگو مامان و بابا که خجالتت هم ازبین بره بعد به مرور زمان راحت مامان و بابا صداشون کنی از تصمیمش استقبال کردم _فکر خوبیه کنار درختی توقف کرد _چی شد؟ _خانمی رسیدیم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام زینب خاک را زر می‌کند دخت حیدر کار حیدر می‌کند نام زینب دلنشین و دلرباست دختر مشکل گشا مشکل گشاست س و روز پرستار رو خدمت همه همراهان عزیز و مخصوصاً پرستاران حاضر در کانال تبریک عرض میکنیم.
هدایت شده از  حضرت مادر
عیدی نگرفتن ز خداوند حرام است ، روزی که علی‌ع' صاحب دختر شده باشد🤍. ان‌شاءالله عیدی هممون ظهور هر چه سریع تر ِ آقا امام زمان عج :)))
هدایت شده از  حضرت مادر
4ـ نیکی در حق فرزندان.mp3
16.78M
🔸 درس چهارم: نیکی در حق فرزندان استادغلامی 🍃✨ نسل مهدوی
هدایت شده از  حضرت مادر
enc_17003176723113544162206.mp3
3.52M
آره این علویه واقعا علویه شاهکار زندگیش تو مسجد امویه عهده دار قیامه در مسیر امامه اومده فقط بده راه علی رو ادامه💚
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1126 گذر از طوفان✨ نگاه از پلاستیک های روی صندلی برداشتم _خاله
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ داخل رفتیم نگاهم بین چند خانمی که روی صندلی ها نشسته بودن جابجا شد _طاها ،فعلا که هستن ولی فکرکنم باید منتظر بمونیم _بشین برگه آزمایش رو بده ببرم قسمت پذیرش ببینم چی میگه چند نسخه ای که دکتر نوشته بود رو از کیفم بیرون آوردم _بپرس کی نوبتون میشه _باشه عزیزم سمت پذیرش رفت و بعد از چند دقیقه مسیر رفته رو برگشت کنارم نشست _چی گفت؟ _مدارک تحویل دادم یه نفر دیگه بره نوبت ماست خوب موقعی رسیدیم وگرنه بعدش دستگاه خاموش میکردن باید صبح می اومدیم _پس این خانم ها چرا نشستن فکر کردم همه اینا توی نوبت هستن _برای رادیو لوژی و ام آر ای اومدن سرم رو تکون دادم _ تشنمه _نمیتونی تحمل کنی بریم بیرون یه چیز خنک بخوریم لبخندی زدم _چرا میتونم، بلند شم قدم بزنم امروز زیاد نشستم شروع به قدم زدن کردم چند دقیقه ای نگذشته بود که مسئول پذیرش اسمم رو صدا زد طاها برگه رو تحویل گرفت و همراهم داخل اتاق اومد کنار در آروم پرسیدم _اجازه میدن بیایی داخل؟ لبخندی زد و سرش رو تکون داد خانمی که پشت سیستم نشسته بود مشخصاتم رو نوشت و به پشت پرده اشاره کرد برید داخل الان خانم دکتر میاد طاها کمکم کرد روی تخت نشستم و نگاهی به کل اتاق انداختم _اینجا دوتا در داره دها آروم خندید _به چه چیزهای توجه میکنی _آخه گفت خانم دکتر بیاد تعجب کردم دکتر چطوری از اتاق بیرون رفت ما ندیدیم باصدای خانمی که گفت عزیزم روی تخت دراز بکشید هر دوتا سرمون رو چرخوندیم با خانم مسنی که رو پوش سفید تنش بود روبروشدیم کارهای که گفت رو انجام دادم دکتر روی صندلی نشست و بطری سفید رنگی رو برداشت و مایع ژل مانند خنکی که روی شکمم ریخت برای چند لحظه توی دلم احساس سرما کردم شروع به چرخوندن دستگاهی که دستش بود کرد لبخندی زد و با یه دستش عیکنش رو روی بینیش مرتب کرد چند کلمه انگلیسی رو به خانمی که پشت پرده بود گفت دوباره بادقت به دستگاه خیره شد وگفت _میخواید صدای قلبشون بشنوید چشم هام یهوی گرد شد هر دوتا حیرت زده همزمان گفتیم _قلبشون ؟ در ادامه با استرس گفتم _مگه بچه مون چند تا قلب داره؟ لبخندش عمیق تر شد _دوتا هستن خب باید دو قلب داشتن باشن طاها همونطور با حیرت گفت _دوقلو هستن دوتا دختر یا دوتا پسر؟ دکتر از بهت زدگی منو طاها جا خورد و عینکش رو پایین کشید بهم خیره شد _بله یه دختر و پسر مگه تا الان برای چکاپ نرفتی ؟ همون طوری توی شوک حرفهای دکتر بود بودم با بغضی که یهوی به گلوم نشست گفتم _نه نرفتم دکتر دکمه ای رو فشار داد با پخش شدن صدای ضربان قلبی که کل فضای اتاق پر کرده بود ناخواسته لبخندی روی لبم نشست و اشک چشم هام سرا زیر شد و چند لحظه ای چشم هام رو بستم که دکتر گفت _این چند ماه رو چطوری تونستی تحمل کنی که از حال خودت و بچه ت بی خبر باشی خداروشکر همه چی خوب و عالیه ولی خیلی بی خیال بودنتون کار درستی نبوده چون اگر خدایی نکرده مشکلی برای خودتون یا بچه وجود داشت دیگه نمیشد جلوش رو گرفت چشم هام رو باز کردم با صورت طاها که خوشحالی توش موج میزد رو برو شدم آینده😍😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫