هدایت شده از حضرت مادر
1 .mp3
12.35M
💠 درس اول: ضرورت تربیت فرزندان
استادمهران غلامی
#تربیت نسل مهدوی
هدایت شده از حضرت مادر
2ـ شروع تربیت از انتخاب همسر.mp3
13.16M
💠 درس دوم: شروع تربیت فرزند از انتخاب همسر
استادغلامی 🍃✨
#تربیت نسل مهدوی
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم.
برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد.
_علی
هموجور که با سر انگشتهاش ذکر میگفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم
_تو دیگه من رو دوست نداری؟
با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحانالله گفتنش برنداشت
_دیروز بیخودی من رو دعوا کردی
خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت
_انقدری که من تو رو دوست دارم...
_آدم یکی رو دوست داره بیخودی دعواش میکنه؟
_بیخودی بود؟!
_نبود؟
کامل سمتم چرخید
_نه نبود.به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بیخودی نبود.
نمایشی اخم کرد
_اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم
_الان باید توضیح هم بدم!
با خنده خودش رو سمتم کشید
_الان قاضی تویی؟ خب بگو چیکار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟
ناراحت نگاهش کردم
_بغلم کن
ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد
_چه حکم قشنگی.
دست هاش رو ....
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم. برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی ن
بیا ببین این دختره چه دلبری میکنه از شوهرش😍🤣
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1122 گذر از طوفان✨ برگه آزمایش های که دکتر نوشته بود رو از روی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1123
گذر از طوفان✨
جلوی در حیاط توقف کرد و سمتم چرخید
_اگر بابا گفت شام بمونیم بگم کار داریم ناراحت میشی؟
_نه ولی چکار داری؟
_بریم این کلینیکی که مامان آدرسش رو فرستاده شاید تا برسیم تعطیل نشده باشه بعدشم شام رو بیرون بخوریم
لبخندی زدم سرم رو تکون دادم
_باشه
پیاده شد در رو برام باز کرد کمک کرد پیاده بشم به ماشینی که کمی بالاتر پارک شده خیره شدم و زیر لب گفتم
_اینا اینجا چکار میکنن
نگاه طاها سوالی شد
_کیا ؟
_خانواده پدر ناز بانو
_یه زنگ به بابا بزن ببین چی میگه
_چی رو چی میگه؟
_شاید بگه مهمون داریم امشب نیاید
_آها فکر نکنم ولی باشه زنگ میزنم
شماره بابا رو گرفتم هنوز بوق اول تموم نشده بود که صداش پخش شد
__جانم ترانه؟
_سلام بابایی خونه ای؟بیایم؟
_سلام عزیزدلم آره چرا نیاید خوش اومدید
بی صدا رو به طاها لب زدم
_میگه بیاید
_بگو پشت در هستیم
آروم خندیدم
_خب الان میگه چطور انقد زود رسیدید
_اشکالی نداره بعد براش توضیح میدیم
آروم گفتم
_بابا پشت در هستیم
متعجب گفت
_عه باباجان پس چرا نمیگی الان در باز میکنم
خدا حافظی کردم ،در حیاط باز شد در رو هل دادم و آروم داخل رفتم و پام رو روی اولین پله گذاشتم طاها پشت سرم اومد و کنار گوشم گفت
_نورا
سرم رو چرخوندم
_جانم؟
لبخندی روی لبش نشست
_چه پیشرفت خوبی
از حرفش جا خوردم
_پیشرفت چی؟
_از بله شنیدن رسیدم به شنیدن کلمه جانم
خجالت زده سرم رو پایین انداختم ،دوست دارم مثل خودش با محبت رفتار کنم ولی فاصله این چند وقت هنوز خیلی از اثراتش تموم نشده یکیشم بیان احساساتمه با باز شدن در راهرو طاها کنار گوشم گفت
_عزیزم بنظرم امشب داخل نریم به بابا هم بگیم یه روز دیگه سر فرصت میایم سر میزنیم فقط برو عکس و پاسپورتت رو بیار نظرت چیه؟
_چشم خودمم دوست ندارم میگم به بابا یه شب دیگه میایم
صدای کشیده شدن دمپایی نیلو روی زمین قطع شد و جلومون وایساد با لحن بچگانه ش ذوق زده گفت
_سلام آبجی چرا نمیایید داخل همه منتظرن
لبخندی زدم سعی کردم کمی خم شم و لپش رو بکشم
_سلام عزیزم خوبی؟
لبخند ملیحی زد و روبه طاها هم سلام کرد و جواب گرفت
صدای سلام چرا جلوی در وایسادید بابا بلند شد
طاها پله هارو پایین رفت و دستم رو گرفت به کمکش پایین رفتم با دیدن ناز بانو که از پشت پنجره بهمون زل زده بود ناخواسته لبخندی زدم و از طاها تشکر کرد
بعد از سلام و احوال پرسی بابا در راهرو رو باز کرد
_بریم داخل
قبل از اینکه طاها حرفی بزنه گفتم
_بابا جون اومدم عکس و پاسپورتم رو ببرم ان شاءالله یه شب دیگه میایم سر میزنیم الان باید بریم یه جایی دیر میشه
لبخندی گوشه لبش نشست
_خیر ان شاءالله ،پاسپورتت رو جلوی دست گذاشتم اما عکس هات رو پیدا نکردم بیا داخل ببین کجا گذاشتی
_داخل کشو میز کلیدش پیش خودمه
سرم رو سمت طاها چرخوندم
_نمیایی داخل؟
لبخندی زد
_تا میایی من پیش بابا هستم
آینده🙄🙄🙄🙄🙄🙄🙄
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
🔴وقتی طلاق گرفتم دخترم فقط ۱۲ سالش بود من رفتم خونه بابام دخترم با پدرش موند در هفته فقط یبار میدیدمش هر بار که دخترم میاومد خونه پدرم هر روز بیشتر از هفته قبل افسرده تر میشد فکر میکردم بخاطر جدایی منو پدرش تا اینکه یه هفته که قرار بود بیاد خونه پدرم نیومد نگران شدم زنگ زدم گفتن دخترت حالش بده سریع بیا بیمارستان بعد دو سه روز بستری بودن از دخترم دلیلشو پرسیدم گفت ...👇😭
https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
هدایت شده از حضرت مادر
3ـ اهمیت آرامش در خانواده ..mp3
14.44M
💠 درس سوم: اهمیت آرامش در خانواده
استادغلامی✨🍃
#تربیت نسل مهدوی
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم.
برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد.
_علی
هموجور که با سر انگشتهاش ذکر میگفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم
_تو دیگه من رو دوست نداری؟
با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحانالله گفتنش برنداشت
_دیروز بیخودی من رو دعوا کردی
خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت
_انقدری که من تو رو دوست دارم...
_آدم یکی رو دوست داره بیخودی دعواش میکنه؟
_بیخودی بود؟!
_نبود؟
کامل سمتم چرخید
_نه نبود.به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بیخودی نبود.
نمایشی اخم کرد
_اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم
_الان باید توضیح هم بدم!
با خنده خودش رو سمتم کشید
_الان قاضی تویی؟ خب بگو چیکار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟
ناراحت نگاهش کردم
_بغلم کن
ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد
_چه حکم قشنگی.
دست هاش رو ....
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم. برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی ن
بیا ببین این دختره چه دلبری میکنه از شوهرش😍🤣
هدایت شده از حضرت مادر
السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ
فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ...
سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند🍃✨
هدایت شده از حضرت مادر
زینب(س)یک زن بود. زنها پایۀ تربیت هستند زینب عظمتی دیگر دارد؛ نه چون دختر علی بود و فاطمه! بلکه چون کار او ،تصمیم او، نوع حرکت او،بی نظیر و عظیم بود. اول آنکه موقعیت را شناخت، هم موقعیت قبل از حرکت امام حسین را هم موقعیت لحظات بحرانی عاشورا را هم موقعیت حوادث کشنده بعد از حسین را! دوم آن که طبق هر موقعیت یک انتخاب کرد. انتخابهایی که زینب را ساخت. در هیچجا گیج نشد و فهمید باید چه کند کدام راه را برود تا امامش تنها نماند! تا کربلا ماندنی شود! حالا هم مهدی فاطمه(س) زینب میخواهد و عباس! من و شما اجازه نداریم خودمان را کم و حقیر ببینیم همین احساس عدم توانایی، همین گفتن من نمیتوانم... من به درد امام نمیخورم... من گناهکارم... ما را عقب می اندازد و به دنبال دنیای حقیر می کشاند... باید یک فرد فعال و موثر باشی و نسبت به جامعه، به فرهنگش، به دشمنانش، به ظهور و تاخیرش، به نقش خودت در فرج حساس باشی خدا تو را خلق کرده برای یاری منجی که جهان تشنه آمدنش است خودت را با سرگرمیها کوچک و پست نکن!(انسان ۲۵۰ ساله فصل ۷ )
📚 امیرِمن
#میلاد_حضرت_زینب مبارک✨
هدایت شده از حضرت مادر
هرچند نام نیک فراوان شنیده ایم
نامی به باشکوهی "زینب" ندیده ایم...
#ولادتحضرتزینب(س)😍
#ختمصلوات
هدیه به
#خانمجانمونحضرتزینب(س)
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#برداشتهشدنموانعظهور
#سلامتیحضرتآقا
#پیروزیجبههمقاومت
#نابودیاسرائیل
#نابودیآمریکا
#نابودیصهیونیست
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1123 گذر از طوفان✨ جلوی در حیاط توقف کرد و سمتم چرخید _اگر با
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1124
گذر از طوفان✨
نیلو جلوتر از من راه افتاد و خوشحال گفت
_آبجی چند روز اینجا هستی ؟
لبخندی زدم
_عزیزم اومدم یکی از وسایلمو ببرم، یه روز دیگه بیام چند ساعتی رو پیشت میمونم
لبش رو پایین کشید
_بابا گفت امشب میاید خونه مون پس چرا میخوای بری
موهای رو نوازش کردم
_قربونت برم کار دارم ولی همین روزا قول میدم بیام پیشت یا میام میبرمت پارک اینطوری خوبه؟
لبخند عمیقی روی لبش نشست
_آخ جون پارک خوبه
در هال رو باز کرد و کنار رفت با صدای بلندی گفت
_آبجی ترانه اومده
مادر ناز بانو با دخترش از روی مبل بلند شدن چند قدمی جلو اومدن با هم سلام و احوال پرسی کردیم بعد از پرسیدن حال طاها و جواب گرفتنشون سمت اتاق رفتم
کشو رو باز کردم پاکت عکس ها رو برداشتم کلید رو بیرون کشیدم سمت در رفتم با صدای ناز بانو توقف کردم
_خدا شانس بده انقد که اونجا در حال خورن و استراحته داره میترکه ،هرکی حامله میشه صورتش از ریخت می افته این انگار نه انگار پوست صورتش چه گلی هم انداخته
آدم به بدجنسی ناز بانو روی کره زمین فکر نمیکنم وجود داشته باشه، توی دروان باردایش یه لیوان هم جابجا نمیکرد انقد که بهانه میگرفت و الکی شلوغش میکرد که همه مواظبش باشن بعد فکر کرده من هم مثل خودشم چقد حسوده خدا کمکش کنه
در رو باز کردم و بیرون رفتم لبخندی زدم و بهش سلام کردم پشت چشمی برام نازک کرد و بزور زیر لب جوابم رو داد با کنایه گفت
_رفتی چی به خانواده شوهرت گفتی که میترسن نیم ساعت تنها بیایی اینجا مگه آدم خوار داریم
بی صدا خندیدم و خونسرد گفتم
_حرفی نشنیدن هرچیزی که لازم بوده بودن رو با چشم دیدن
نگاه پر از حرصی بهم انداخت قبل از اینکه حرفی بزنه سمت در رفتم و بابا رو صدا زدم
_جانم ترانه؟
_بابا پاسپورتم کجاست برش دارم
_روی دراور داخل اتاق بابا جان
داخل اتاق نرم بهتره که مثل قبلا ناز بانو تهمت نزنه که دست به کشو ها زدم
_ببخشید باباجون میشه بیاید برام بیاریدیش
_باشه عزیزم
کنار در وایسادم که بابا بیاد ناز بانو که صورتش از حرص خوردن قرمز شده بود نگاه چپ چپش رو از روم برداشت غرغر کنان سمت آشپزخونه رفت
_کار خدارو ببین کی میخواد بره خارج یکی نیست بگه چی این دختر به خارج رفتن میخوره
برای خود درگیری و خود خوریش سرم رو متاسفم براش تکون دادم
_چقد بیچاره س که به همه چی حسادت میکنه و چشم دیدن خوشبختی کسی رو نداره
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1124 گذر از طوفان✨ نیلو جلوتر از من راه افتاد و خوشحال گفت _آب
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1125
گذر از طوفان✨
سوار ماشین شدیم، نزدیک خونه پریسا گفتم
_طاها الان که تا اینجا اومدیم چند دقیقه صبر میکنی پریسا رو ببینم چند تا جزوه هم هست ازش بگیرم
لبخندی زد
_باشه عزیزم فقط زود بیا
_چشم
ذوق زده قفل گوشی رو باز کردم شماره ش رو گرفتم
_سلام مامان کوچولو خوبی؟چه عجب یادی از ما کردی
_سلام ممنون تو خوبی؟پریسا بیا جلو در ببینمت
از حرفم جا خورد
_مسخره میکنی؟
_الان مگه وقت مسخره بازیه ،داری میایی جزوه های هم که گفتی برام بیار
_ترانه بیام جلو در نباشی بد برات میگم ها اوه اوه حواسم نبود نورا خانم
خنده صدا داری کردم
_بیا منتظرتم
خندیدم گوشی رو قطع کردم
_فکر کرد سر به سرش میزاری؟
_آره میگه بیام جلو در نباشی بد برات میگم
خنده صدا داری کرد
_میدونی اوایلی که اومدید شرکت چی برام سوال شده بود ؟
کنجکاو گفتم
_چی؟
_چطوری رفتار دوتاتون انقد باهم فرق داره
_مگه چطور بودیم؟
با ضربه ای که به شیشه ماشین خورد روی صندلی جابجا شدم
در رو باز کردم پریسا خوشحال جلو اومد باهم روبوسی کردیم نگاهی به طاها انداخت به هر دوتامون سلام کرد و جواب گرفت
کمی از در فاصله گرفت و گفت
_نمیایی پایین ؟
_نه باید بریم یه جایی کار داریم
لبخندی زد و گفت
_پس اومدی جزوه هات رو ببری دیدن منم بهانه بود
از حرفش خنده مون گرفت
_صبر کن برم جزوه هارو بیارم
_باشه ممنون
_تو فکر این بودم اگر خونه بابا وایسیم بگم پریسا بیاد خونه بابا یا یه ساعتی بیام پیشش بشینم
_ان شاءالله دفعه بعد بیایم قبلش هماهنگ کن داری میای بهش سر بزنی
_آره بهش میگم
پریسا همراه مادرش پلاستیک به دست از خونه بیرون اومد
وای دیونه چرا مامانش رو زحمت انداخت باید پیاده بشم اینطوری زشته سلام و احوال پرسی کنم
آینده🥲🥲🥲🥲🥲🥲
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1125 گذر از طوفان✨ سوار ماشین شدیم، نزدیک خونه پریسا گفتم _طاه
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1126
گذر از طوفان✨
نگاه از پلاستیک های روی صندلی برداشتم
_خاله دستتون درد نکنه شرمنده م کردید
_این چه حرفیه ناقابله
پریسا دستم رو گرفت
_بیشتر از این معطلتون نکنیم
به کمک پریسا روی صندلی نشستم
کنار گوشم آروم گفت
_نرفتی دکتر بفهمیم نی نی چیه ؟
لبخندی زدم آروم گفتم
_امروز رفتم، الانم اگر کلینیک تعطیل نشده باشه برم سونو گرافی
چشم هاش برقی زد
_پس بی خبرم نزار
_باشه عزیزم
کنار صورتم رو بوسید و خداحافظی کردیم
به محض بیرون رفتن از کوچه روی صندلی جابجا شدم و وسایل رو نگاه کردم
_پریسا میخواسته همه اینا رو تنهایی برام بیاره خوب شد خودمون اومدیم
_آره ، میخواستم بگم نورا این همه جزوه برای کدوم درسه
خندیدم
_بهم نگفته بود مامانش برام ترشی و مربا درست کرده، ولی خیلی زیاده برسیم خونه ببینم چی برام فرستادن
صدای زنگ گوشیم بلند شد برش داشتم
_طاها ،حاج خانمه
_خب جواب بده
_سلام حاج خانم
_سلام نورا جان کجایید؟
_داریم میریم کلینیک
_پس رسیدید بهم خبر بده
_باشه چشم
_خدا حافظ عزیزم
_خدانگهدار
_مامان چکار داشت؟
_گفت رسیدیم کلینیک بهش خبر بدم
_از اون روزی که رفتید بیرون حالت بد شده همش نگرانته
_ای وای نمیدونستم وگرنه توضیح میدادم ضعف کردم چیز مهمی نبوده
از گوشه چشمش مهربون نگاهم کرد
_نورا ؟
از کلمه جانم گفتنم چقد خوشحال شد دیگه بجای بله باید حواسم باشه بگم جانم
_جانم
_جانت سلامت عزیزم یه سوالی ازت دارم ولی دوست دارم رُک و راست جوابم رو بدی
روی صورتش دقیق شدم
_چشم چه سوالی؟
_با مامان و بابام راحت نیستی ؟منظورم اینه توی این چند ماه هنوز نتونستی بعنوان خانواده خودت پذیریشون
من که هیچ وقت به پدر و مادرش و حتی خواهر و برادرهاش بی احترامی نکردم چی شده که طاها همچین فکری کرده
آب دهنم رو قورت دادم
_چی شده که همچین فکری کردی؟
لبخندی گوشه لبش نشست
_هیچی عزیزدلم چی بشه ،وقتی حاج خانم و حاج آقا صداشون میزنی احساس میکنم باهاشون راحت نیستی
_آها ،منظورت اینه چرا مامان و بابا صداشون نمیکنم
سرش رو تکون داد
_آره
_نمیدونم تا به حال بهش فکر نکردم ولی شاید بخاطر اینکه یهویی باهاشون آشنا شدم و اتفاق های که این مدت افتاد اولش برام سخت بود واقعیتش الانم دیگه خجالت میکشم
خنده صدای داری کرد و دستم رو گرفت
_الهی دورت بگردم خجالت چرا ،میخوای یه کاری بکنیم
_چکار؟
_هر وقت حرف میزنیم نگو حاج خانم و حاج آقا بگو مامان و بابا که خجالتت هم ازبین بره بعد به مرور زمان راحت مامان و بابا صداشون کنی
از تصمیمش استقبال کردم
_فکر خوبیه
کنار درختی توقف کرد
_چی شد؟
_خانمی رسیدیم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام زینب خاک را زر میکند
دخت حیدر کار حیدر میکند
نام زینب دلنشین و دلرباست
دختر مشکل گشا مشکل گشاست
#میلاد_حضرت_زینب س و روز پرستار رو خدمت همه همراهان عزیز و مخصوصاً پرستاران حاضر در کانال تبریک عرض میکنیم.
هدایت شده از حضرت مادر
عیدی نگرفتن ز خداوند حرام است ،
روزی که علیع' صاحب دختر شده باشد🤍.
انشاءالله عیدی هممون ظهور هر چه
سریع تر ِ آقا امام زمان عج :)))
هدایت شده از حضرت مادر
4ـ نیکی در حق فرزندان.mp3
16.78M
🔸 درس چهارم: نیکی در حق فرزندان
استادغلامی 🍃✨
#تربیت نسل مهدوی
هدایت شده از حضرت مادر
enc_17003176723113544162206.mp3
3.52M
آره این علویه واقعا علویه
شاهکار زندگیش تو مسجد امویه
عهده دار قیامه در مسیر امامه
اومده فقط بده راه علی رو ادامه💚
#میلاد_حضرت_زینب
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1126 گذر از طوفان✨ نگاه از پلاستیک های روی صندلی برداشتم _خاله
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1127
گذر از طوفان✨
داخل رفتیم نگاهم بین چند خانمی که روی صندلی ها نشسته بودن جابجا شد
_طاها ،فعلا که هستن ولی فکرکنم باید منتظر بمونیم
_بشین برگه آزمایش رو بده ببرم قسمت پذیرش ببینم چی میگه
چند نسخه ای که دکتر نوشته بود رو از کیفم بیرون آوردم
_بپرس کی نوبتون میشه
_باشه عزیزم
سمت پذیرش رفت و بعد از چند دقیقه مسیر رفته رو برگشت کنارم نشست
_چی گفت؟
_مدارک تحویل دادم یه نفر دیگه بره نوبت ماست
خوب موقعی رسیدیم وگرنه بعدش دستگاه خاموش میکردن باید صبح می اومدیم
_پس این خانم ها چرا نشستن فکر کردم همه اینا توی نوبت هستن
_برای رادیو لوژی و ام آر ای اومدن
سرم رو تکون دادم
_ تشنمه
_نمیتونی تحمل کنی بریم بیرون یه چیز خنک بخوریم
لبخندی زدم
_چرا میتونم، بلند شم قدم بزنم امروز زیاد نشستم
شروع به قدم زدن کردم چند دقیقه ای نگذشته بود که مسئول پذیرش اسمم رو صدا زد طاها برگه رو تحویل گرفت و همراهم داخل اتاق اومد
کنار در آروم پرسیدم
_اجازه میدن بیایی داخل؟
لبخندی زد و سرش رو تکون داد
خانمی که پشت سیستم نشسته بود مشخصاتم رو نوشت و به پشت پرده اشاره کرد
برید داخل الان خانم دکتر میاد
طاها کمکم کرد روی تخت نشستم و نگاهی به کل اتاق انداختم
_اینجا دوتا در داره دها
آروم خندید
_به چه چیزهای توجه میکنی
_آخه گفت خانم دکتر بیاد تعجب کردم دکتر چطوری از اتاق بیرون رفت ما ندیدیم
باصدای خانمی که گفت عزیزم روی تخت دراز بکشید هر دوتا سرمون رو چرخوندیم با خانم مسنی که رو پوش سفید تنش بود روبروشدیم
کارهای که گفت رو انجام دادم
دکتر روی صندلی نشست و بطری سفید رنگی رو برداشت و مایع ژل مانند خنکی که روی شکمم ریخت برای چند لحظه توی دلم احساس سرما کردم
شروع به چرخوندن دستگاهی که دستش بود کرد لبخندی زد و با یه دستش عیکنش رو روی بینیش مرتب کرد چند کلمه انگلیسی رو به خانمی که پشت پرده بود گفت دوباره بادقت به دستگاه خیره شد وگفت
_میخواید صدای قلبشون بشنوید
چشم هام یهوی گرد شد هر دوتا حیرت زده همزمان گفتیم
_قلبشون ؟
در ادامه با استرس گفتم
_مگه بچه مون چند تا قلب داره؟
لبخندش عمیق تر شد
_دوتا هستن خب باید دو قلب داشتن باشن
طاها همونطور با حیرت گفت
_دوقلو هستن دوتا دختر یا دوتا پسر؟
دکتر از بهت زدگی منو طاها جا خورد و عینکش رو پایین کشید بهم خیره شد
_بله یه دختر و پسر مگه تا الان برای چکاپ نرفتی ؟
همون طوری توی شوک حرفهای دکتر بود بودم با بغضی که یهوی به گلوم نشست گفتم
_نه نرفتم
دکتر دکمه ای رو فشار داد با پخش شدن صدای ضربان قلبی که کل فضای اتاق پر کرده بود ناخواسته لبخندی روی لبم نشست و اشک چشم هام سرا زیر شد و چند لحظه ای چشم هام رو بستم که دکتر گفت
_این چند ماه رو چطوری تونستی تحمل کنی که از حال خودت و بچه ت بی خبر باشی خداروشکر همه چی خوب و عالیه ولی خیلی بی خیال بودنتون کار درستی نبوده چون اگر خدایی نکرده مشکلی برای خودتون یا بچه وجود داشت دیگه نمیشد جلوش رو گرفت
چشم هام رو باز کردم با صورت طاها که خوشحالی توش موج میزد رو برو شدم
آینده😍😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫