eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
14.4هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
26ـ تربیت اجتماعی کودک.mp3
12.78M
🔰 درس بیست و ششم: تربیت اجتماعی کودک
هدایت شده از  حضرت مادر
۱۹ دی ماه روز طلبه بر همه طلاب عزیز کشور مبارک🌹💥
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1189 گذر از طوفان✨ با ضربه ای که به در زده شد پریسا مانتو و رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ پریسا آخرین بشقاب رو سر جاش گذاشت شیر آب رو بستم دوتا استکان روی سینی گذاشتم وسمت گاز رفتم سینی رو روی میز گذاشتم و روبروی پریسا نشستم _دختر پونه خوبه؟ _آره وقتی شب خونه ما باشن دیگه تا صبح نمیزاره کسی بخوابه _عه چرا؟گریه میکنه _روزها در حال خواب و استراحته شبها هم مردم آزاری داره خنده صدا داری کردم __از دست تو چه خاله بد اخلاقی هستی _بزار یه شب بیارمش اینجا وقتی تا خود صبح گریه کرد نذاشت بخوابی معنی بد اخلاق رو میفهمی _دستت درد نکنه خودمون دوتا داریم _این دوتا قندعسل که آروم هستن _آره خداروشکر ولی به وقتش گریه و زاری هم دارن _چه رویی داری ترانه خیال داری دوقطره اشک هم نریزن پس چطوری بگن گرسنه و تشنه هستن صدای خنده م بلند تر شد استکان چاییم رو برداشتم کمی خوردم با صدای پریسا نگاهی بهش کردم _جانم ؟ _ما یه عذر خواهش بهت بدهکاریم البته بیشتر من استکان رو روی میز گذاشتم نگاهم توی چشم هاش جابجا شد _عذر خواهی چی؟ منظورت چیه؟ _در مورد قضیه محمد حیرت زده گفتم _کدوم قضیه؟ نفس عمیقی کشید _بحث تو و محمد نا خواسته نگاهم سمت در رفت و ترسیدم سرم رو به طرف ساعت گوشه هال چرخوندم وای خوبه هنوز وقت اومدن طاها نیست اگر این حرف پریسا میشنید حتما ازم عصبانی میشید نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
☀️ قرار هرروز منتظران عهد ببندیم محمکتر از همیشه... 🧡
شِعر دَر دَست ندارَم، وَلي از رویِ ادَب اَلسَلام اِی همِه‌یِ دار و ندارِ زِینب (سلام الله علیها) ✋🏻 @karbala_ya_hosein
با ترس به احمد رضا که جلوی کاپوت ماشین ایستاده بود و منتظر رفتن عمو اقا بود نگاه کردم عمو ماشین رو روشن کرد و از ما دور شد به محض اینکه از دید ما رفت احمد رضا با حرص برگشت سمتم در سمت من رو باز کرد خم شد. دستش رو اورد سمتم تا بازوم رو بگیره از ترس قالب تهی کرده بودم فوری گفتم: -اقا ببخشید. غلط کردم. دیگه تکرار نمیشه. معذرت میخوام. تمام رگ های دست و گردنش بیرون زده بود. از شدت حرص قفسه ی سینه ش بالا و پایین‌میشد. کمر صاف کرد در رو با شدت تمام به هم کوبید طوری که فکر کردم تکه تکه شد. چند تا لگد به لاستیک‌ماشینش کوبید و پشت فرمون نشست. https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
هدیه روز پدر رو با تخفیف از باسلام بخر🎁 ۱۰% تخفیف تا ۱۰۰ هزار تومن هدیه خرید روز پدر در باسلام. با کد تخفیف
pedar4
هر چی لازم داری برای اونی که دلت بهش گرمه بخر🧡 خرید از باسلام: https://b2n.ir/BASeitaa https://b2n.ir/BASeitaa
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌سی‌ام سراب🕳 زهرا نگاهش رو از روی صورت ندا برداشت و کنجکاو پرسید ؟ _منظور
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 زهرا فنجون قهوه ش رو روی میز گذاشت و گلوش رو صاف کرد و گفت: _خب رفتی بیمارستان چی شد؟ ندا سرش رو چرخوند رو به پنجره و خیره شد به بیرون، آهی کشید و چشم هاش روبست برگشت به روزهای گذشته _وقتی روبروی ایستگاه پرستاری دیدم اول از دیدنم جا خورد و قیافه طلبکارانه ای به خودش گرفت بیرون اومد روبروم ایستاد سلام کردم با اخم جواب داد _چرا اومدی اینجا؟ _کارت دارم وگرنه بیکار نیستم این همه راه بیام سهیل نگاه چپ چپش رو از روم برداشت _اول هماهنگ میکردی بعد می اومدی _ وقتی گوشیت رو جواب نمیدی با سخنگو پشت خط هماهنگ کنم؟ دوباره اخم هاش رو توی هم کشید _چرا صدات رو روی سرت میندازی؟ آروم‌تر صحبت کن، گوشم درد گرفت از نگاه با جذبه ش ترسی به دلم نشست نبایدبزارم متوجه حالم بشه وگرنه امکان داره از ترسیدنم خوشحال بشه، نگاهم توی صورتش چرخید _وقتی بی دلیل رد تماس میزنی و به بقیه هم میگی وعده وعید بدن خودت بهم زنگی میزنی من رو معطل میزاری و زنگ هم نمیزنی بایدم صدام بلند بشه نفس کلافه ای کشید و با اخم به داخل حیاط اشاره کرد _برو پیش ماشین الان میام چی فکر کرده پیش خودش که اینطوری باهام حرف میزنه باید حالش رو بگیرم انگار متوجه نیست داره با کی حرف میزنه با اخم و حرص سمت حیاط رفتم بعد از چند دقیقه وارد حیاط شد و سمتم اومد _مگه نگفتم برو پیش ماشین جلوی در وایسادی که چی بشه؟ نفس کلافه ای کشیدم و سویچم رو از داخل جیبم بیرون آوردم و جلوی چشم هاش تکون دادم و با حرص گفتم _کجا تشریف میبری من با ماشین خودم میام _هرجا که میری برو پشت سرت میام سوار ماشین شدم برای اینکه تمرکزم رو حفظ کنم و آروم بشم چند نفس کشیدم با کف دستم ضربه آرومی روی فرمان زدم _اه کاش بیمارستان نمی اومدم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام دوستان برای که انجام‌بدن‌اگر‌دوست‌داریددراین هزینه‌هدیه‌ها بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)