میشود آیا ڪمے سطحے
تر نگاهمان ڪنید...!؟
عمق نگاهتان مے کُشَد
ما را از #خجالت..
#صبحتون_شهدایی🌷
هدایت شده از سابقه گسترده پارسیان
پارت خود رمان👇👇👇چک کن
- #دستت رو بذار #اينجا. زنمی محرممی!
و به زانويش اشاره کرد.
مژگان با #خجالت مادرش و بعد وحيد را نگريست.
وحيد به چشمهای مژگان زل زد و منتظر شد.
- چيه مادر، #میترسی؟
مژگان رو به مادرش تکانی به سرش داد و گفت: - نه.
خوب پس زود باش مادر، چرا معطلی
- آخه...
مژگان با احساس #دستش در #دست وحید از جا پريد.
وحيد دست او را گرفته بود و روی #زانويش گذاشت. انگشت شصتش را روی مچ دست او کشيد...
https://eitaa.com/joinchat/2948726959Cb4e608cc41