eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
16.1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
36 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌دوم سراب🕳 چمدون رو کنار تخت گذاشتم و نفسم رو محکم بیرون فرستادم نگاه گذری
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 گوشیم رو روی سکوت گذاشتم دسته کیفم رو روی چادرم مرتب کردم با قدم های بلند از کوچه بیرون رفتم تا رسیدن به سر خیابون از استرس اینکه بابا یهویی برگرده و ببینه بدون ماشین از خونه بیرون اومدم چند باری پشت سرم رو نگاه کردم سرعت برداشتن قدم هام رو بیشتر کردم به طرف ایستگاه تاکسی رفتم در ماشینی که نوبتش بود رو باز کردم رو به راننده که کنار ماشینش ایستاده بود گفتم _سلام خسته نباشید حرکت کنید هزینه دربست رو حساب میکنم آقای مسنی که صاحب تاکسی بود با لحن محترمانه ای گفت _سلام ممنون،دخترم اول بگید ببینم کجا میرید شاید اون مسیر نرم کرایه هم قابلتون نداره برای این همه عجله کردن از خودم خجالت کشیدم دستم رو از روی دستگیر برداشتم و آدرس رو گفتم آقای راننده سرش رو تکون داد _بشیند داخل ماشین میرم هر لحظه که از خونه دورتر میشدم دلشوره و اضطرابم بیشتر از قبل میشد اگر بابا برگرده خونه ببینه خبری از مهمونی امشب نیست از دستم ناراحت و دلخور میشه بدون شک سریع حرکت میکنه بیاد خونه خانم جون ،خداکنه قبل از اینکه بابا بخواد بیاد حاج بابا خونه باشه اون وقت با طرفداری خانم وجون و حاج بابا امکان داره دیگه بهم گیر نده چرا خوشم از خانواده آقا فتاح نمیاد و جواب رد بده همه چی بخیر بگذره نگاهم رو به بیرون دادم و چند لحظه چشم هام رو بستم شایدم مامان و داداش اینا با بابا صحبت کنن راضی بشه و خونه آقاجون نیاد که اگر نیاد حتما بهم زنگ میزنه و دوباره میگه دلیل مخالف بودنم رو بگم که اینطوری باز برمیگردیم سر خونه اول ‌که فرقی به حال من نمیکنه ،اصلا از کجا معلوم تا الان بهم زنگ نزده چشم هام رو باز کردم نفس عمیقی کشیدم و زیپ کیفم رو باز کردم گوشیم رو برداشتم با دیدن تماس های بی پاسخ دستپاچه شدم و آروم انگشتم رو روی صفحه کشیدم دیدن اسم زهرا کمی از استرسم رو کم کرد آب دهنم رو قورت دادم و شماره ش رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق صدای دلخورش پخش شد _سلام چرا جواب نمیدی _سلام ببخشید گوشیم روی سکوت بود نشنیدم _هنوز نیومدی؟ _کجا بیام ؟ متعجب گفت _صنم حواست کجاست؟مگه قرار نبود بیایی دانشگاه جزوه ها رو بیاری دستم رو بلند کردم آروم به پیشونیم زدم وای چرا یادم رفت ،جزوه ها رو هم داخل چمدون گذاشتم صدای صنم گفتنش بلند شد گوشی رو توی دستم جابجا کردم _ببخشید زهرا اصلا حواسم نبود امروز باید می اومدم دانشگاه ، الانم دارم میرم خونه خانم جون امشب بهت خبر میدم که فردا صبح میتونم بیام دانشگاه یا نه اگر بیام جزوه ها رو میارم با لحن نگرانی توی حرفم پرید _میخوای کلاس های فردا رو نیایی؟چرا چی شده ؟ _بزار برسم بهت زنگ میزنم ، بابت امروزم ببخشید تو رو خدا شرمنده همه تون شدم _اشکالی نداره ،منتظر زنگت هستم یادت نره _باشه عزیزم کاری نداری؟ _اگر تا یه ساعت دیگه زنگ نزدی خودم بهت زنگ میزنم خدا حافظ _باشه اینطورم خوبه خدانگهدار گوشی رو توی کیفم انداختم سرم رو به صندلی ماشین تکیه دادم و چشم هام رو بستم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت‌اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54928 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨