شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمتسیوهشت سراب🕳 صدای شوکه شده زهرا، ندا رو که درخاطرات گذشته غرق شده بود بی
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمت_سیونهم
سراب🕳
فائزه نگاهی به فنجون قهوهاش انداخت.
_یه چایی سفارش بدیم؟
ندا صندلیاش رو عقب کشید بلند شد و بی صدا خنده گفت:
_اجازه سیگار کشیدن که نمیدید؟ برم یه آبی به دست و صورتم بزنم و بگم چهارتا چای برامون بیارن.
لبخندی زدم.
_بخاطر خودت گفتیم خاموشش کن، ضرر داره.
شالش رو روی سرش مرتب کرد و لبخندی زد.
_فعلا ضرر آدمیزاد برام بیشتر بوده تا دود سیگار.
منتظر جواب نشد و ازمون دور شد.
زهرا چشم از راه رفتن ندا برداشت، دستش رو زیر چونهاش گذاشت و به فائزه زل زد.
_باید همین امروز بفهمیم ندا چه چیزهایی از پیرزاده کشف کرده، اون وقت میشه یه برنامه توپ بچینیم، چهره اصلی این حیلهگر نامرد رو آشکار کنیم.
از فکر زهرا جا خوردم. قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت:
_چرا اینجوری نگاهم میکنی؟
تارهای صوتیام رو آزاد کردم.
_چطوری نگاهت کردم؟
_یهطور عجیب و غریب انگار دوست نداری هویت اصلی این بشر رو بشه!
نفسم رو کلافه بیرون فرستادم.
_من فقط میخوام ثابت کنم من و پیرزاده به درد هم نمیخوریم. دنبال آبرو بردن از کسی نیستم.
زهرا نگاه پر از حرصی بهم انداخت و پوزخندی زد و رو به فائزه گفت:
_بیا تحویل بگیر، بهت نگفتم صنم عمرأ همکاری نمیکنه! روح لطیفش میگه این کارها زشته، خوب نیست.
روی صندلی جا به جا شدم و اخم ریزی کردم. به چشمهای فائزه خیره شدم و دلخور گفتم:
_حرفهاتون رو زدید، برنامهریزیهاتون رو کردید، بعد میگی همهچی رو نگفتی! اون وقت من رو آوردی اینجا؟ چی بشه؟ توی عمل انجامشده قرار بگیرم؟
فائزه نوچی کرد و حرفم رو قطع کرد. نگاهش سمت زهرا رفت.
_عه چه خبرتونه؟ اومدیم حرف بزنیم، یه تصمیم درست بگیریم نه دعوا کنیم.
_تا صنم دست از رئوف بودنش برنداره، هیچ تصمیمی نمیشه گرفت. من میخوام این پسر خرد بشه تاوان آزار و اذیت و دردسرهایی که برای همه درست کرده در این دنیا پس بده، که دیگه هیچ وقت جرات نکنه به کسی تو بگه!
نگاهش رو از روی فائزه برداشت و چشمهاش رو به صورتم دوخت و ادامه داد:
_نه تنها من، بلکه یه دانشگاه منتظر همچین اتفاقی هستن. وقتی ذات کسی انقد پلید و خبیث، چرا باید دلمون براش بسوزه؟
دستم رو روی میز گذاشتم و ابروهام رو توی هم کشیدم.
_من کی برای پیرزاده دلسوزی کردم؟
با نزدیک شدن پیشخدمتی که سینی بهدست سمتمون میاومد، فائزه عصبی زیر لب گفت:
_اه بس دیگه تمومش کنید.
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨