eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.9هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌چهل‌ویک سراب🕳 زهرا استکان چاییش رو روی نعلبکی‌اش گذاشت و متفکرانه پرسید:
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 باید از روزهایی که دورهمی دارند مطمئن بشم. یه چند روزی باید برنامه‌ریزی کنیم، تعقیبش کنیم. اگر موفق بشیم همه پاتوق‌هاشو پیدا کنیم، اونطوری کارمون راحت‌تر میشه. فعلاً فقط آدرس دوتا از محل‌های رفت‌وآمدش رو بلدم. اونم باید یه روز قرار بزاریم بریم ببینیم چطور جاییه. میشه زیر نظرش داشت یا یه فکر دیگه‌ای باید بکنیم. زهرا دوباره روی صندلیش نشست، کنجکاو پرسید: آدرس اون دوتا مکان کجاست؟ نزدیک یا دوره؟ مگه این عصاقورت داده دورهمی هم میره؟ دست به سینه تکیه زد و با خنده گفت: _آره، چه دورهمی‌هایی هم میره! البته خیلی زرنگه، فعلاً دستش برای کسی رو نشده. این دوتا آدرسی که بهم دادن، سمت رامسره. تن صدای زهرا بلندتر شد: نه بابا، آقا! چه مسیری رو هم میره و میاد؟ مطمئنی این آدرس‌ها سرکاری نیست؟ _آره ، از یه کسی گرفتم که اونجا دیدش و روزگار براش زهر کرده. نتونستم جلوی حس کنجکاوی‌ام رو بگیرم، لبهام رو باز کردم: _روزگار برای پیرزاده زهر شده؟ _نه، اگر اینطور میشد که من کل شهر شیرینی می‌دادم برای اون طفلکی که رفته یه نهار بخوره، با دیدن مازیار فضول بی‌شخصیت، کوفت بجای نهار می‌خوره. فائزه خودش رو جلو کشید، با چشم‌هایی که گرد شده بود، وسط بحث اومد: _کیه؟ ما میشناسیمش؟ ندا چشم‌هاش رو بست و باز کرد: _فعلاً اجازه ندارم اسمی ازش بیارم، چون بهش قول دادم. ولی اونم داره یه کارهایی میکنه برجک این زهرمار بیاره پایین. فقط فعلاً باید صبر کنیم امتحان‌ها تموم بشه. بعد دوتا از بچه‌ها می‌خوان به جمعمون اضافه بشن. اون وقت دو یا سه تیم میشه. یه هفته بتونیم هرجا میره تحت نظرش بگیریم. برگ برنده دستمونه. جرعه‌ای از چاییم رو خوردم تا گلوم و زبونم از خشکی دربیاد. سوالی که ذهنم رو درگیر کرده بود، بالاخره به زبون آوردم: _این دورهمی‌ها مختلطه؟ ندا سرش رو به نشونه بله تکون داد. زهرا با نگاه سوالی و متعجبش وسط حرفم پرید: _یعنی با کسی میره؟؟؟ ندا سرش رو به دو طرف تکون داد: _نه، گفتم که خیلی زرنگه. تنها میره، ولی یه گوشه میشینه ببینه چه خبره. بقول یکی از بچه‌ها، دود قلیون حلقه می‌کنه، می‌فرسته تو فضا، دنبال سوژه برای حق‌السکوت گرفتن می‌گرده. از حرف‌های ندا هنگ کردم: _قلیون؟ حق‌السکوت؟ فائزه با صدای پر از حرص و نفرتی گفت: _چه آدمیه! اصلاً نمیشه بهش گفت آدم. یه موجود پست. نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨