eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
13.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1170 گذر از طوفان✨ نگاه از سفره ای که برای شام چیده شده بود برداشتم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ پتو داخل گهواره ها رو مرتب کردم بلند شدم آروم طاها رو صدا زدم نگاه از لپ تاپش برداشتم زیر لب گفت _جانم؟ _قهوه میخوری یا چایی؟ لبخند گوشه لبش نشست _بیا بشین خودم میارم _نه میارم چی میخوری ؟ _هرچی خودت میخوری سرم رو تکون دادم وارد آشپزخونه شدم دوتا چایی ریختم و شعله سماور رو کم کردم سینی رو برداشتم و بیرون رفتم _دست گلت دردنکنه _خواهش میکنم _مامان بفهمه چایی آوردی پوستم رو میکنه آروم خندیدم _اگر خودت نگی نمیفهمه ،خسته شدم از یک جا نشستن _مامان میگه فعلا نورا فقط باید استراحت کنه برای درس خوندنتم کلی تاکید کرده اگر اذیت میشی فعلا نباید بخونی گفتم نه اذیت نمیشه _بخوام اینطوری ادامه بدم بدتر از زمان بارداری چاق میشم دیگه لاغری هم وجود نداره لبخندش دندون نما شد _چقد نگران چاق شدن هستی _آره خیلی ،کارت کی تموم میشه حرف بزنیم لپ تاپ رو خاموش کرد یکی از استکان هارو برداشت بهم خیره شد _کارت تموم شد یا بخاطر حرف من خاموش کردی _همیشه وقت برای انجام کار هست الان مهم ذهن و فکر تو که آشفته ش کردی و کار مهم من آرامش خانم و زندگیمه از شنیدن حرفاش خوشحال شدم و لبخند عمیقی زدم استکان رو برداشت یه جرعه از چاییش خورد _طاها قضیه سند ها چیه ؟بردار ناز بانو دوباره رفت و آمدش به خونه بابا شروع شده؟ _نه عزیزم بعد از اتفاقی که توی کلانتری افتاد بابا دیگه اجازه رفت و آمد بهشون نداده بحث سندها برمیگرده به قبل از محرمیتمون توی سر درگمی حرفی که شنیدنم ناخواسته صدام بلند شد _یعنی چی؟پس چطور من متوجه نشدم؟ انگشتش رو روی بینیش گذاشت زیر لب گفت _نورا جان الان بچه ها و مامان و بابا بیدار میشن _میشه زودتر تعریف کنی دارم دیونه میشم _بعد از اینکه قضیه اون پسره پررو برای بابا تعریف کردم و عمو سلمان که به خاطر شرایط کارش نتونست اونطوری که بابا خواسته بود مواظبت باشه ،بابا هم با پیشنهاد محرمیت مخالفت کرد بهم گفت یه کاری برام انجام بده که هم بدهی هارو تسویه کنم و برای پول هزینه بیمارستان هم به مشکل بر نخورم بچه م استرس مخارج نداشته باشه _خب؟ آدرس یه بنگاهی رو بهم داد گفت برو اونجا بگو صادق نیکجو گفته برای مغازه یا زمین ها مشتری پیدا کن قبلا هم که سندشون دیدی مشتری دست به نقد پیدا شد سریع بفروش کارهای انتقال سند بگو انجام بدم ناباورانه پرسیدم _تو هم فروختیشون به برادر ناز بانو؟ بی صدا خندید _نه عزیزدلم ،با داداش طیب رفتیم بنگاه با آقای مغفوری حرف زدیم گفت چند وقت پیش خانم حاجی اومده قیمت برای فروش مغازه و زمین گرفته گفته به مستاجر مغازه بگو رهنش آماده س بیاد تحویل بگیر صادق گفته میخوام مغازه رو بفروشم با چشم های گرد شده گفتم _مگه مغازه رهن وکرایه بوده؟ناز بانو که گفت یکی برای انبار گرفتش گفته سقف و دیوار مغازه نم زده همه جنس هامون خراب شده تازه خسارت هم بهش دادن سرش رو متاسف تکون داد _دروغ گفته بودن آینده😅😅😅😅😅😅 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫