شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1172 گذر از طوفان✨ پریسا همیشه میگفت حواست رو جمع کن نازبانو آد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1173
گذر از طوفان✨
طاها نگاهی به صفحه گوشیش انداخت به ساعت اشاره کرد
_خوابت نمیاد؟صبح هم بچه ها نمیزارن بخوابی بقیه ش رو فردا شب برات تعریف میکنم
نزدیک ساعت سه ،طاها صبح هم باید بره سر کار دوست ندارم بخوابم با این حرفهای که شنیدم کلا خواب از سرم پرید،باید تا فردا شب صبر کنم،با قرار گرفتن دستش روی دستم به خودم اومدم
_جانم؟
_خوبی؟
_آره ،بریم بخوابیم
_بخاطر حرف من میخوای بخوابی؟
_نه ،چند ساعت بخوابیم توام صبح میری سر کار تا الانم بدخواب شدی
لبخندی زد نگاه مهربونش رو به چشمـهام داد
_صبح نهایتا دیر تر میرم سر کار چند ساله سر وقت رفتم چند باری هم دیر برم بجای بر نمیخوره ،خوابت نمیاد ؟
سرم رو به دو طرف تکون دادم
_نه، اصلا خواب از سرم پریده ذهنم دردگیر کارهای ناز بانو و برادرش شده
از روی مبل بلند
_چند لحظه صبر کن الان میام
استکان ها رو روی سینی گذاشت
_چایی میخوای خودم برات میارم
_نه عزیزم بشین برم دو لیوان شربت بیارم
سمت آشپزخونه چرخیدم منتظر اومدنش شدم،سینی رو روی میز گذاشت
_شربتت بخور
_دستت دردنکنه
_خواهش میکنم ،خب به کجا رسیدیم ؟
_گفتی برنامه بابا بهم ریخت
لیوان شربتش رو روی میز گذاشت دستمال رو گوشه لبش کشید و سرش رو تکون داد
_آها،قرار شد بعد از اینکه بابا بدهی ها رو پس بده و هزینه بیمارستان رو هم به حساب عمو یا خودت بریزه راضیت کنه یه مدت تا زمانی که مرخص میشه بری خونه آقاجون پیش خانواده مامان باشی ،بخاطر دور شدن مسیرت برای مدرسه و شرکت نگران بود که با پیشنهاد سرویس گرفتن خیالش راحت شد ،ولی وقتی فهمید زنش و برادرش چکار کردن همه چی ریخت بهم ،چند روزی داداش پیگیر پس گرفتن سند ها بود اولش بنگاهی قبول نمیکرد تا اینکه بابا بهش زنگ زد راضیش کرد با داداش بیاد بیمارستان بابا باهاش حرف بزنه
_اومد؟
_آره ،وقتی حرفهای بابا رو شنید هنگ کرد بود و بعدشم ترسیده بود
_ترس چرا؟مگه چکار کرده بود؟
_ناز بانو و برادرش بهش میگن بابا حالش خوب نیست زبونم لال گفتن بودن شاید اصلا زنده برنگرده خونه برای پول و خرج عمل گرفتار شدن باید مغازه و زمین ها بفروشن ولی آشنا ندارن که بدون دردسر سند ها رو به نام بزنه فقط میتونن امضا بابا رو برای انتقال سند ها بزنن
حیرت زده گفتم
_یعنی امضا بابا جعل کردن؟
متاسف سرش رو تکون داد
_آره بنگاهی هم یه دفتر خانه میشناسه میگه باشه چون بخاطر هزینه درمان گیر کردید میگم کمکتون کنه ولی باید اثر انگشت و امضا اصلی شوهرتون پایین مدارک بزنید و بیارید
_چطوری اثر انگشت و امضا گرفتن؟
_میگن به مدیر دفتر خانه و بنگاهی شما کار انتقال هارو انجام بده بعد عمل امضا و اثر انگشت درست میکنیم
_بابا از بنگاهی شکایت کرد؟
_نه توی شرایط شکایت کردن نبود از یه طرفی نگران تو بود از طرف دیگه با این گندی که خانواده زنش زده بودن آبرویزی بزرگی درست میشد
_پس چطوری سند هارو پس گرفتید پول خریدار هارو پس دادید؟
لیوان شربتش رو برداشت و کمی خورد و گلوش رو صاف کرد
_مغازه و زمین رو به اسم دامادشون و برادر زاده ش زده بودن که بنگاهی به برادر زن بابات زنگ زد گفت یکی اومده بنگاه گفته وکیل دامادتون پیگیر رهن و مغازه و زمین ها شده اونم از پشت گوشی جا خورد و ترسید به بنگاهی گفت بگو بعد از ظهر بیاد بنگاه ببینم کیه
با هر حرفی که طاها میزد بیشتر شوکه میشدم سر دردم هر لحظه بدتر میشد ولی سعی میکردم آروم باشم که طاها متوجه حالم نشه
_کدوم داماد ناز بانو اینا؟خودت رفتی بنگاه؟
_نه داداش طیب رفت ،اگر اشتباه نکنم اسمش سامان پیر زاده بود
_شوهر نازگل ،اصلا بهش نمیاد اینطور آدمی باشه حلال و حروم براش مهم نباشه
_دامادشونم از نقشه ای که کشیده شده بی خبر بوده بهش میگن میخوان خونه و مغازه و زمین ها رو از دست طلبکارها نجات بدن به نامش بزنن که بعد به نام ناز بانو بشه
دستم رو بلند کردم روی پیشونیم گذاشتم
_ یعنی خونه رو هم به نامش زدن؟
_نه عزیزم بعد قضیه زمین ها خواستن پیگیر کار سند خونه بشن
_زمین مامان و باغ آقاجون به نام کی زدن از فامیل و آشناهای خودشون بودن؟
_نه ،غریبه بودن پولشون پس نمیدادن انتظار داشتن بابا پسش بده که قضیه فروش النگوها بر میگرده به اون قضیه
آینده😂😂😂😂
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫