شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت120 گذر از طوفان✨ با انگشتم به تاریخ نوشته شده ی روی پرونده اشا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت121
گذر از طوفان✨
در اتاق رو باز کردم و داخل رفتم خانم خادمی نگران گفت
_چی شد؟
خندیدم
_پرونده ای که گم شده بود پیدا شد
هیجان زده از روی صندلی بلند شد
_جدی میگی؟مدارک داخل پوشه ای که الان بردی بود؟
لبخندی زدم
_بله
دستم رو روی چسب کفشم گذاشتم خانم خادمی میز رو دور زد
_برم بگم خانم شفقت زنگ بزنه عمو کریم زودتر شیرینی رو بخره بیاره
قبل از اینکه سمت در بیاد با انگشتم به میز اشاره کردم
_ببخشید میشه اون پوشه سفید با دسته کلید روی میز رو بهم بدید
_چرا نمیشه عزیزم
پوشه و دسته کلید رو برداشت سمتم اومد دوتایی از اتاق بیرون رفتیم
در اتاق رو کلید کردم کلید رو داخل جیب مانتوم انداختم به طرف اتاق مدیریت رفتم
در بازه دیگه نمیشه در بزنم چطوری برم داخل کاش در اتاق بسته بود
طاهر با دیدنم جلوی در اتاق سریع از روی مبل بلند شد وسمتم اومد
دستم رو روبروش گرفتم
_بفرمایید
پرونده رو ازدستم گرفتم با قدم های تند خودش رو کنار طاها وطیب رسوند هر سه تا پرونده رو بررسی کردن طاهر که از خوشحالی سر از پا نمیشناخت گفت
زنگ بزن کسری بگو مدارک پیدا شد پوشه ای که شرکت سهند درست کردن رو بده آقای عزیزی بیاره پایین چکش کنیم
طاهرنگاهی بهم انداخت وخوشحال گفت
_دستتون درد نکنه یه مژدگانی خوب پیش ما دارید الانم میتونید برید
_خواهش میکنم باید کارم رو انجام میدادم مژدگانی لازم نیست
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫