شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت146 گذر از طوفان✨ با ورود خانم آذرخش صدای بر پا گفتن جمشیدی بلن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت147
گذر از طوفان✨
با تکون خوردن دستم چشم هام رو باز کردم خمیازه ای کشیدم پریسا لبخندی زد
_ساعت خواب
_ممنون رسیدیم؟
_نرسیده بودیم که بیدارت نمیکردم
مقنعه م رو مرتب کردم کوله پشتیم رو برداشتم
نگاهی به سیم کارتهای که دست پریسا بود انداختم و رو به برادرش گفتم
_ببخشید آقا محمد پریسا امروز به من گفت هزینه سیم کارت وگوشی ها رو شما پرداخت کردید دستتون دردنکنه حقوق بگیریم هزینه رو براتون واریز میزنم
_کاری نکردم عجله ای نیست
_نه خیلی لطف کردید
در ماشین باز کردم خداحافظی کردم و جواب گرفتم در رو بستم
پریسا چندلحظه بعدپیاده شد به طرف شرکت رفتیم یکی از سیم کارت هارو سمتم گرفت
_این شماره روبده شفقت ثبت کنه بهش بگو فردا فعال میشه
_باشه یعنی فعلا نمیشه به کسی زنگ زد؟
_نه عصر محمدبیاد دنبالمون گوشی هارو میاره
_مال منم امشب ببرخونه اول به بابا بگم اگر مخالفت نکنه فردا ازت میگیرمش
_اون کنِه حرفی نزنه بابات کاری نداره دیشب مهمون داشتید؟
_دیگه باید بهشون میزبان بگم، مهمونی هفته ای یکبار نه هرشب
_ببخشید ها شعور شون پایینه
_بچه ش کی به دنیا میاد ؟
_دوماه دیگه
_شاید بخاطر خودشم که شده این دعوت بازی هاش رو کمتر کنه
خنده صدا داری کردم
_نه بابا تازه به بهانه دیدن بچه بیشتر میشه
سرش رو به چپ و راست تکون داد پله هارو بالا رفتیم جلوی در شرکت وایسادم
_اگر کارت زود تموم شد بیا پایین ریاضی تمرین کنیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫