شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت215 گذر از طوفان✨ هر لحظه که به بیمارستان نزدیکتر میشدم استرسم ب
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت216
گذر از طوفان✨
قدم هام رو تند تر از قبل برداشتم خودم رو به تاکسی های پارک شده کنار خیابون رسوندم به طرف اولین تاکسی رفتم وگفتم
_آقا دربست میرید؟
_مسیرتون کجاست؟
قفل گوشی رو باز کردم آدرسی که عمو فرستاده بود رو نشونش دادم
سرش رو جلو آورد متن رو خوند
_دربست چهل هزارتومن میشه
در ماشین رو باز کردم وگفتم
_مشکلی نیست حرکت کنید
سرش رو تکون داد در ماشین رو باز کرد پشت فرمان نشست ناخواسته نگاهی به پشت سرم انداختم با فروغی که کمی دورتر از تاکسی توقف کرده بود روبرو شدم در ماشین رو بستم
کاش مسیر بیمارستان رو بلدبودم به راننده میگفتم از کوچه و پس کوچه ها بره فروغی نتونه پشت سرمون بیاد ولی با این وضع چه آدرس رو براش بفرستم چه نفرستم بیمارستان پیدا میکنه
پیامکی که عمو برام فرستاده بود رو کپی کردم روی شماره فروغی کلیک کردم و آدرس رو براش فرستادم
به محض دریافت پیام ماشینش تند از کنار تاکسی رد شد ازمون جلو افتاد
انگار دنبالشن آدم پیله و لجبازه فکر کرده چون رئیس شرکته هر کاری بخواد میتونه انجام بده
وسط فکر و خود خوریم صدای زنگ گوشیم بلند شد به صفحه گوشی خیره شدم انگشتم رو روی دکمه سبز گذاشتم جواب سلام عمو رو دادم
_کجایی ترانه جان؟
_داخل تاکسی دارم میام بیمارستان چرا؟
_باشه عزیزم رسیدی بیا طبقه اول روی صندلی های روبروی پذیرش نشستم نامه رو تحویل بدم تا تو پیش بابات هستی برم جواب ام آرای رو بگیرم نشون دکتر بدم
انگار همه چی دست به دست هم داده فروغی بابا رو ببینه
_باشه عمو جان کاری ندارید؟
_نه دخترم
خداحافظی کردم وگوشی رو قطع کردم
چقد من بدبختم یه روزم باید بدون اعصاب خوردی و استرس نباشه الان برم به بابام چی بگم کاش فروغی میگفت چی میخواد به بابا بگه حرفاش حالش رو بد نکنه بیچاره بشم
قبل از اینکه پیاده بشم یه پیام بهش بدم پشت سرم راه نیفته داخل بیاد
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫