🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت23🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
بالبخندی که مازیار بهم زد ذوق زده شدم لبخندروی لبام کش اومد
سمیه دستم روگرفت
_پریاجان پارک نیومدیم ها قدم میزنی بدوبریم
_سمیه چراانقد عجله میکنی خوب داریم میریم
_یه ساعت دیگه هواتاریک میشه باید زود برگردیم پیام بدمش میاد وقتی خودش باهامون نباشه هواتاریک بشه برگردیم
_وای سمیه تومامان کشتید من رو انقد که پیام پیام میکنید ازبس برای هرکاری ازش اجازه میگیرید پرروشده توهرکاری میخواد نظربده
سمیه لبخندی زد اخم نمایشی کرد آروم روی دستم کوبید
_پری بارآخرت باشه راجب آقای من اینطور حرف بزنی ها بیچاره شوهرمن که چقد تورودوست داره
_عه چرامیزنی سمیه اگرشوهرخوبی داشتی چکارمیکردی بعدشم من که دوست داشتنی درپیام ندیدم
سمیه لبخند زد
_عزیزم شوهرم خیلی هم خوبه بخدا زیاد دوست داره نمیدونم چرانمیخوای باورکنی
اگردوستم داشته باشه نظرمن براش مهمه نه دنبال این باشه ازکارای من ایراد بگیره بگه نکن بکن دوست داشتن ازنظرمن احترام گذاشتن بخواسته های طرف مقابله حالا چه غلط چه درست
بافشاردست سمیه به روی کمرم به سمت تاکسی که دربست گرفت رفتم دوتایی سوارماشین شدیم
سمیه نگاهی به انداخت
_پریا؟
_جانم؟
_ناراحتی باهام اومدی ؟
باصدای بلندی خندیدم
_نه عزیزم چرا ناراحت باشم
_آخه ازاومدیم همش احساس میکنم پکری دوست ندارم هیچ وقت به اجبار باهام بیایی یاازدستم ناراحت باشی
_نه عزیزم من ازهرکی ناراحت بشم ازتونمیشم تنهاکسی که همیشه پیشش احساس ارامش دارم تویی
_ای نامرد پس مامان وپیام
_مامان هم خوبه ولی بعضی وقتابا گیردادن هاش رواعصاب راه میره یه نمونه ش خرید ماه پیش یه مانتوانتخاب کردم خرید رفتیم یه بوتیک دیگه ازیه مانتوخوشم اومدم پیش فروشنده چیزی نگفت خریدیش بعداومدیم بیرون میگه فکر پیام رونمیکنی لباس گرون میخری دخترکارخانه دارا مثل توخرج نمیکنن پیام تنهاجایی که چیزی نمیگه برای خریدکردنمه
_اشکال نداره به دل نگیره مامان خیلی دوست داره
راننده جلوی پاساژی که سمیه گفت پارک کرد باقی مانده کرایه روپس داد ازماشین پیاده شدیم به داخل مجتمع خرید رفتیم
_سمیه میخوای چی بخری؟
_یه مانتو وتونیک شومیز
_پس بریم طبقه دوم اونجا شومیز وتونیک هاش شیکن مانتوهم بریم مجتمعی که باپیام میریم اونجا مانتوهاش قشنگن
_نه پریا دیرمیشه تااونجا بریم
_نه بابا چی رودیرمیشه چندخیابون این ور اون ور
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت22 گذر از طوفان✨ پله های قسمت در ورودی رو پایین رفتیم روی آخرین
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت23
گذر از طوفان✨
سوار اتوبوس شدیم روی یه صندلی دو نفره نشستیم از شدت ضعف وگرسنگی که سراغم اومده بود چشمام رو بستم سرم رو روی شونه پریسا گذاشتم
_خوابت میاد؟
_نه حالت تهو دارم
_چرا زودتر نگفتی یه چیزی بخریم بخوریم
_ترسیدم پول برای کرایه کم بیاریم
_نهایتش این میشد که امروز نریم فردا میرفتیم، هرجا نگهداره پیاده میشیم یه کیک یا بیسکویت بخریم
_نه بخوابم خوب میشم فقط اگر اذیت شدی بیدارم کن سرمو از روی شونه ت بردارم
_باشه بخواب برسیم بیدارت میکنم
برای اینکه از شدت ضعف و گرسنگیم کمتر بشه دستم رو روی شکمم گذاشتم
خدایا خودت کمکم کن حالم بد نشه پریسا بخاطر من اذیت نشه بدون دردسر برای استخدام بریم وصحیح و سالم برگردیم خونه و اتفاقی برای هیچکدوممون نیفته
تکون خوردن دستم باعث شد بیدار بشم وچشم هام روباز کنم
پریسا با چشم های که نگرانی توش موج میزد بهم زل زده بود
_خوبی؟
_آره رسیدیم؟
_ این ایستگاه توقف کنه باید پیاده بشیم
خمیازه ای کشیدم روسریم رو مرتب کردم با توقف اتوبوس دست از صندلی جلویی گرفتم وبلند شدم پشت سر پریسا پیاده شدم
_چند لحظه همین جا وایسا الان میام
_کجامیری؟
_صبرکن میام
به طرف دکه کنار خیابون رفت چند دقیقه بعد با یه آب میوه دوتا کیک برگشت
آب میوه وکیک رو توی دستم گذاشت
_بازش کن بخور
حتما پول کم بوده که یه آب میوه خریده کاش بهش نمیگفتم حالت تهو دارم
آب میوه رو سمتش گرفتم خودت بخورش،من کیک میخورم
اخم نمایشی کرد
_برای توخریدم خودم میخواستم دو تا میاوردم بخورش که زودتر بریم
_چقد دیگه باید بریم که به شرکت برسیم؟
_داخل همین خیابونه کنار اون فروشگاه
رد نگاه انگشتش رو گرفتم
_چه خوب حداقل این آدرسش راحت تر از اون یکی ها پیداشد
_کاش اینجا استخدام بشیم اون وقت میام خونه مادربزرگم از شر نازبانو هم راحت میشیم
نی آب میوه رو از دهنم بیرون آوردم
_مگه به خونه مادر بزرگت نزدیکه؟
_دوخیابون پایین تر که بریم میرسیم سر کوچه شون
_برای تو عالیه
_اگر تو بیایی منم میام وگرنه باهم رفت وآمد میکنیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫