✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت791 گذر از طوفان✨ چشم هام رو باز کردم و به سقف خیره شدم انقد پیام فرستاد خواب از سرم پرید دست راستم رو بالا آوردم نگاهی به گاز روی دستم انداختم خوب شد امروز دستم رو کامل پانسمان نکردم وگرنه امکان داشت دایی نگران میشد چی شده خداروشکر متوجه گاز رو کف دستم نشد وگرنه اگر متوجه میشد بابا باز احساس شرمندگی میکرد دستم رو روی پیشونیم گذاشتم اگر اجبار فروغی نبود دکتر نمیرفتم عفونت دستم بیشتر میشد بیچاره میشدم وسط فکر کردنم خنده م گرفت بازم خدا خیرش بده گیر دادنش یه جاهای خوبه برام اگر گیر دادن وحساسیت هاش رو بخوام نادیده بگیرم اخلاق های خوبشم کم نیست برای من که کارمند شرکتشم بخاطر محرمیت بینمون چه کارهای که این چند وقت نکرده تولدی که برام گرفت هیچ وقت دیگه برام گرفته نمیشه ،تولدهای که مامان وبابا هم برام میگرفتن خاص و دوست داشتنی بود برام ولی بعد رفتن مامان تولدی که فروغی گرفت برام بیاد موندنی شد کادوشم چقد قشنگ وخواستنی بود ظرافت وقشنگی دستبند توی دستم رو خوشم اومد خدا کنه بابا زودتر کامل خوب بشه بتونیم کارهای فروغی رو جبران کنیم و قرض هاشم پس بدیم اگر پول فروش زمین زیاد باشه به بابا میگم پول دستبندی هم که برای تولدم خریده رو بهش بده دستنبد رو ازش بگیرم نفسی کشیدم و روبروی بخاری چرخیدم با شناختی که از فروغی پیدا کردم بعید میدونم پول دستنبد رو قبول کنه با اینکه کادو ولی دوست ندارم بدون گرفتن پولش ازش قبولش کنم پس بیخیالش بشم بهتره هر وقت برم خونه ش یه عکس از دستنبد میگیره خودم پول جمع کنم یکی شبیه ش رو بخرم وسط فکرهای که توی سرم دور میخورد پلک هام سنگین شد و چشم هام رو بستم و خواب رفتم زاپاس نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫