شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت571 گذر از طوفان✨ چند ثانیه ای سکوت کردم و نفس عمیقی کشیدم ادا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت572
گذر از طوفان✨
چرا بیخیال نمیشه فکر کرده یکی رو بیاره خواستگاری سریع بهش جواب مثبت میدم
نفس کلافه ای کشیدم و گفتم
_آقای فروغی فکر نکنید با خواستگار آوردن همه چی خوب میشه من هم خوشبخت میشم قصد ازدواج ندارم
با دستمالی که توی دستش بود دوباره قطره های عرقی که روی پیشونیش نشسته بود رو پاک کرد
_نمیخوام کسی رو بیارم خواستگاری خودم میام خواستگاری
چشم هام از شنیدن حرفش گرد شد دستم رو روی گوشم گذاشتم این داره چی میگه فکر کرده انقد بدبخت و بیچاره شدم که منو بگیره مثلا اینطوری نجاتم بده نگاه ناراحت و طلبکاری بهش انداختم
_چه فکری پیش خودتون کردید؟ انقد بی دست و پا نیستم که بخوام برای رسیدن به هدفهای که دارم هیچ تلاشی نکنم صبر کنم یکی از راه برسه دلش برام بسوزه فکر کنه بدبخت و بیچاره هستم ازم خواستگاری کنه منم بگم وای با یه جواب بله به خوشبختی میرسم همه چی عالی میشه من از ترحم بدم میاد اگرم الان قضیه خواستگاری جابر روتعریف کردم چون از قضاوت های کردید ناراحت شدم و بهم برخورد
متعجب بهم خیر شد
_ترحم چیه بدبخت و بیچاره چیه ! مگه خواستگاری کردن ترحم میشه ؟
_بله کسی مثل شما خواستگاری کردن ترحم میشه من کجا و شما کجا هیچ چیزیمون شبیه هم نیست بخواید خواستگاری کنید
دستش رو جلوی صورتم گرفت که ساکت بشم
-صبرکن،داری اشتباه فکر میکنی
_نه فکر نمیکنم مطمئن هستم خانواده های ما خیلی با هم دیگه فاصله دارن اینطور وصلتی هیچ وقت شدنی نیست
شما این چند وقت زیاد اذیت شدید زحمت افتادید میدونم بابا همه لطف هاتون رو جبران میکنه مگر خدای نکرده اتفاقی بی افته
ده روز دیگه ام محریمت تموم میشه راحت میشید دیگه هیچ مسئولیتی در قبال من ندارید
ماشین رو راه انداخت بدون اینکه نگاهم کنه جواب داد
_محرمیت تا خوب شدن کامل حاجی سر جاش بعد ده روز هم تمدید میشه
#پارت_آینده
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت576 گذر از طوفان✨ در اتاق رو قفل کردم سمت در شرکت رفتیم جلوی می
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت577
گذر از طوفان✨
سر کوچه از خانم خزایی خدا حافظی کردیم از ماشین پیاده شدیم پریسا کنار خونه شون وایساد
_نمیایی داخل ؟
_نه دستت درد نکنه برم خونه ببینم بابا برگشته استرس جواب آزمایش هاش رو دارم
_ان شاءالله که جواب همه شون خوبه و مشکلی نیست
لبخندی زدم
_ان شاءالله
_راستی نجمه خانم زنگ زد
_سفارش جدید گرفتن؟
_آره ولی گفت اگر میاید این رو جدا حساب میکنیم
_مگه یه روز دیگه رو نباید بریم چه فرقی میکنه
_صارمی گفته یکی از سفارش های آبان ماه تعدادش بالاس یه روزی که باید بریم گذاشته برای اون وقت، ولی تعداد سفارش های الان کمه گفت روزانه حساب میشه منم گفتم اگر اومدیم خبر میدم
_قبول نکن اصلا دوست ندارم دیگه بریم آشپزخونه، این یه روزی هم که باید بریم اگر قبول میکرد هزینه رو پس بدیم خیلی خوب میشد دیگه لازم نبود
_چشم زنگ بزنه میگم نمیایم ،صارمی چطور قبول کرد هزینه رو پس بگیره دفعه قبل یادت رفته گفت وقتی حساب و تسویه میشه باید انجام بشه وگرنه برنامه ریزی های کاریمون بهم میریزه
_اره یادمه کاش حداقل یه تاریخی سفارش میگرفت توی همین روزا بود نه دوماه دیگه
_اون روزم میرسه و تموم میشه بهش فکر نکن
با اشاره چشم و ابروش به پشت سر استرس گرفتم و گفتم
_کی پشت سرمه؟
_ناز بانو و برادرش از ماشین پیاده شدن
_عه تا منو بابا میریم بیمارستان اونم با خانواده ش میزنه بیرون چه حوصله ای داره
#پارت_آینده
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت578 گذر از طوفان✨ ناز بانو پشت سرم داخل اتاق اومد نگاه طلبکاری
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت579
گذر از طوفان✨
بابا کنارم نشست و بعد چند ثانیه سکوت پرسید
_ناز بانو چکار داشت؟
_هیچی بابا میخواست منو عصبانی کنه موفق شد
آهی کشید و سرش رو متاسف تکون داد
_هرچی بهش میگم انگار نمیشنوه آخرش مجبورم میکنه یه طور دیگه ای باهاش برخورد کنم
سعی کردم لبخند بزنم حال بابا رو عوض کنم
_دیگه عادی شده بهتره بهش فکر نکنیم
_وقتی هر روز بدتر میشه نمیشه بیخیال شد
_یه روزی آخرش خسته میشه
_بعید میدونم
ساکت شدم که بابا آروم بشه نفس عمیقی کشید و گفت
_آقای فروغی زنگ زد
به بابا چرا زنگ زده چرا هرچی آدم بی ملاحضه س دور ور من جمع شدن
زبونم رو روی لبم کشیدم
_چکار داشتن؟
_برای تمدید محریمت حرف زد
فکر کرده من میگم به بابا اجازه نده تمدید کنه دست پیش گرفته پس نیفته با حرفهای که امروز زد بخواد تمدید هم کنه دیگه اجازه نمیدم هیچ کاری انجام بده خیال کرده یه بدبخت و بیچاره هستم که محتاج محبتشم
_شما چی بهش گفتید؟
_گفت اگر خانم نیکجو مشکلی نداره برای محریمت تمدیدش کنیم اگرم راضی نیستن مشکلی نیست من باز سر حرفهام هستم تا دوره درمان تموم بشه،منم گفتم بهش باید با ترانه حرف بزنم ببینم چی میگه
توی دلم از حرفهای فروغی خنده م گرفت
چه زود از حرفهای که زد پیشمون شده میترسم برای بابا تعریف کنم امروز چیا گفته و مثلا خواستگاری کرده حالش بد بشه همه چی رو بسپارم دست بابا خودش تصمیم بگیره برای محریمت که بعد مشکلی پیش نیاد
سرم رو پایین انداختم و زیر لب گفتم
_بابا هرطور صلاح میدونی
_باشه بابا جان اگر حوصله داری بلند شو یه چایی درست کن باهم بخوریم
_چشم
#پارت_آینده
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت580 گذر از طوفان✨ در اتاق رو باز کردم و بیرون رفتم چشمم به سینی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت581
گذر از طوفان✨
در نیمه باز شرکت رو هل دادم و داخل رفتم شفقت از دیدنم ذوق کرد
_سلام چه به موقع رسیدی
_سلام مگه چی شده؟
_مگه نیومدی لیستهای دیروز کامل کنی؟ البته آقای فروغی بیشترش رو انجام دادن
چند تایی باقی مونده
_نه اومدم کارهای عقب افتادن رو انجام بدم
وا رفته بهم خیره شد
_پس کی لیست ها رو ثبت و بررسی کنه ؟خانم خجسته نمیاد؟
_میاد ولی بعد ازظهر برای انجام کارهای خودش
_نمیشه زنگ بزنی زودتر بیاد آقای فروغی امروز پوشه لیست های ثبتی رو میخواد
حتما بازم کاری رو بهش سپردن میخواد انجامش نده
_نه ساعت کار میاد
منتظر جوابش نشدم سمت اتاق بایگانی رفتم
در اتاق رو باز کردم و داخل رفتم
وسایل رو روی میز گذاشتم دو تا پوشه رو از داخل کمد بیرون آوردم سیستم رو روشن کردم و مشغول کار شدم
صدای سوالی فروغی از خانم خادمی داخل سالن پخش شد
_در اتاق بایگانی چرا باز مگه دیروز قفلش نکردن؟
_خانم نیکجو اومدن شرکت
چشم از لیست ها برداشتم نگاهم سمت در اتاق رفت
عه حواسم نبود در رو باز نزارم دوباره مشغول به کار شدم
چرا فروغی امروز صبح اومده شرکت همیشه این وقت روز یا جلسه س یا کار داره
چند ضربه ای که به در خورد از فکر بیرونم آورد کفش های تمیز واکس کشیده شده فروغی رو بین چهار چوب در دیدم
_سلام
_امروز چرا انقد زود اومدی خانم خجسته کجاست؟
کد بعدی رو ثبت کردم
_سلام خانم خجسته بعد از ظهر میاد ،زودتر اومدم کارهای که عقب افتاده بودن رو انجام بدم
لحن حرف زدنش تغییر کرد طلبکار پرسید
_ کسی به شما گفته زود تر بیای که کارهای عقب افتاده رو انجام بدی؟ مگه نگفتم بین کارهای روزانه انجام میشن؟!
انگشتم رو محکم روی عدد آخر کد بعدی کوبیدم
سرم رو بلند کردم
_نه شما چیزی نگفتید خودم خواسته م کارها کامل باشه روزی که بخوام کار تحویل بدم هیچ کاری باقی نمونده باشه
یکی از ابروهاش بالا رفت
_عجب تحویل کار !
سکوتم رو که دید
سمت در چرخید بهش اشاره کرد
_تا وقتی خانم خجسته میرسه در اتاق باز نباشه کارهای هم که به شفقت سپردیم انجام نمیدی برگردم ببینم انجام دادی برای دوتاتون بد میشه بعد نگی نگفتم
باید برم جلسه بعدشم پیش حاجی، برگردم لیست همه کارهای که عقب افتاده رو آماده میکنی میاری
متعجب گفتم
_چی! همه لیست ها؟امروز همه شون کامل نمیشه
_وقتی عجله داری برای تحویل کار همه رو انجام میدی
فکر کرده الان ازش خواهش میکنم از حرفش کوتاه بیاد لیست ثبت کردنه کوه کندن که نیست ثبتشون میکنم
_باشه آماده شون میکنم
#پارت_آینده
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت588 گذر از طوفان✨ تلفن رو سر جاش گذاشتم پریسا با لبخند دستش رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت589
گذر از طوفان✨
_پریسا از پنجره بیرون رو نگاه کن ببین خانم خزایی رسیده؟
_الان نگاه میکنم، شفقت چی گفت؟
_میگه فردا ببرمشون گفتم نه
_چقد زرنگه میخواد با امروز فردا کردن کلافه مون کنه انجامش نده
_تا فردا کاملشون نکنه منم دیگه انجامش نمیدم
_کار خوبی میکنی،خانم خزایی رسیده بریم
سیستم رو خاموش کردم در کشو میز رو قفل کردم
شفقت کیف به دست وارد اتاق شد لبخندی زد
_خسته نباشید
_ممنون
_نقشه ها تعدادشون چندتاس؟
_فکر کنم پنجاه
وا رفته گفت
_چرا انقد زیاد روی هم جمع شدن
پریسا صندلیش رو سرجاش گذاشت وگفت
_چند هفته س داریم به شما و خانم خوشنام میگیم نقشه ها رو جدا کنید وکدهاشون بزنید وقتی کارتون انجام ندادید انتظار دارید تعدادشون زیاد نشه؟
پشت چشمی برای پریسا نازک کرد وگفت
_خانم نیکجو نقشه ها کجاست؟
به در کمد اشاره کردم
_این همه !کم کم دو یا سه هفته طول میکشه آماده بشه
گلوم رو صاف کردم و گفتم
_خانم شفقت فردا نقشه ها تا ظهر آماده نباشن من کارهای ثبتشون انجام نمیدم به آقای فروغی هم میگم
_اینطوری باید فردا از صبح بیاییم شرکت
پریسا کلافه و طلبکار گفت
_ما هم میایم فقط شما که تنها نیستید
_شرایط زندگی من با شما ها فرق داره
_چه فرقی داره آشپزی و خونه داری میکنید خوب ماهم همه این کار ها رو انجام میدیم تخت پادشاهی که برای ما گوشه خونه نذاشتن
از حرف پریسا خنده م گرفت لبم رو به دندون گرفتم که شفقت متوجه خندیدنم نشه
#پارت_آینده
محرمیت داره تموم میشه
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت590 گذر از طوفان✨ در حیاط رو باز کردم کلید رو داخل جیبم انداختم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت591
گذر از طوفان✨
نگاه گذری به کل هال انداختم نیلو سرش رو از گوشه در ورودی داخل آورد
_آبجی بیا دیگه
_نیلو بابا کجاست ؟
_داخل اتاق داره استراحت میکنه
_خوابیده ؟
صندل هاش گوشه در گذاشت و داخل اومد
سمت اتاق رفت
_نه بیداره خودم باهاش حرف زدم
چند ضربه ای به در اتاق زد
_بابایی آبجی کارت داره
با قدم های تند به طرف اتاق رفتم
_بابا بلند نشو
روی تخت نشست
_سلام بابا جان خسته نباشی
_ببخشید سلام ممنون
پرونده رو لبه تخت گذاشتم
_بابا میشه حواستون به این پوشه باشه با نیلو برم فروشگاه و برگردم
_باشه عزیزم کارت از ناز بانو بگیر بعد برید
_پول روکارتم هست
نیلو نگاهش بین من وبابا جابجا شد و گفت
_مامان گفت پول نداریم همه پولامون تموم شده تا ده روز دیگه که حقوق بابایی بیاد
بابا سرش رو متاسف تکون داد و زیر لب گفت برید بابا جان زود برگردید
_چشم
چسب صندل های نیلو رو بستم ،ناز بانو در هال رو باز کرد
_کجا میرید؟
_آبجی میخواد بستنی برام بخره
_برای همه بخر بیار دلستر و نوشابه هم بخر سرماه پولش رو بهت میدم
چشم هام با حرف آخرش گرد شد،پیش خواهراش با صدای بلند اینطوری میگه که فکر کنن ناز بانو در حق من خوبه چرا خجالت نمیکشه از این همه دروغی که میگه
با تموم حرصی که میخوردم رفتیم فروشگاه بستنی رو برای نیلو خریدم و برگشتیم
ناز بانو وقتی دید هیچی دستم نیست بخاطر حضور بابا نتونست حرفی بزنه
تانیمه های شب حواسم به بررسی پرونده و حساب هابود بعد ازتموم شدن کارپرونده نفهمیدم چطوری خواب رفتم
#پارت_آینده😢😱
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت592 گذر از طوفان✨ پوشه رو روی میز پریسا گذاشتم خمیازه ای کشید
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت593
گذر از طوفان✨
_این پوشه ها رو میبینید؟همه اینا رو دیشب خانم خجسته و من بردیم خونه انجام دادیم
امروزم باید قرار داد ها و کارهای ثبتی مرداد ماه رو کامل کنم گزارش اصلی برای آقای فروغی ببرم
به خانم خوشنام بگید بیان کمکتون زودتر کارتون انجام بشه
شفقت نفس کلافه ای کشید
_خانم خوشنام گفتن تذکر گرفتم بخاطر چند تا از کارهای که انباشته شدن باید اونارو انجام بدم وقت نمیکنم کمک کنم
سرم رو کج کردم
_چی بگم به آقای فروغی اطلاع بدید
_باشه
شفقت مثل کسی که لشکرش شکست خورده بود از اتاق بیرون رفت
پریسا پوشه ها رو برداشت سمت میزم اومد
_خوب جوابش رو دادی بیشتر از ماحقوق میگیرن اندازه ما کار نمیکنن
پوشه رو بزار روی دستم ببرمشون بالا
کاری گفت رو انجام دادم
قفل کشو میز رو باز کردم لیست های که چاپ کرده بودم رو بیرون آوردم روی میز گذاشتم و مشغول کار شدم لیست اول رو ثبت کردم لیست دوم رو برداشتم با ضربه ای که به در خورد سرم رو بلند کردم با فروغی رو برو شدم
نگاهم رو به صفحه سیستم دادم
_سلام بفرمایید ؟
_سلام چی به خانم شفقت گفتید؟
سرم رو بلند کردم
_متوجه سوالتون نشدم
_چرا بهشون گفتید نقشه هارو کامل ثبت نمیکنید
چشم هام از تعجب گرد شد
_من همچین حرفی نزدم امروز اومدن گفتن پنج تا نقشه رو انجام دادم منم گفتم تا بعد از ظهر هر تعدادی که تحویل بدید کارهاش رو کامل میکنم
_آها پس اینطور میگم تا چند ساعت دیگه همه رو درست شده تحویلتون بدن
#پارت_آینده😍
ترانه خانم چقد غر زد😅
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫