هدایت شده از حضرت مادر
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ
بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَم وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ
الحمدلله به خاطر آمدن و بودنت...
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت_سیویک سراب🕳 زهرا فنجون قهوه ش رو روی میز گذاشت و گلوش رو صاف کرد و گفت
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمتسیودو
سراب🕳
نگاهی به جمعیت و شلوغی کافی شاپ انداختم و روی پاشنه پا چرخیدم با دیدن صورت عصبانی و رگ های بیرون زده گردن سهیل غالب تهی کردم
اگر بهش بگم بریم یه جای دیگه امکان داره عصبانی تر بشه امروز کلا کارم شده پشیمون شدن از هرجای که میرم اون از بیمارستان اینم از اینجا، خدا امروز بخیر بگذرونه
کیفش رو روی میز گذاشت و شماتت بار گفت
_من آوردی اینجا به تماشای بقیه بشینم
آب دهنم رو بزور قورت دادم و سمت میز رفتم و روبروش نشستم و زیر لب گفتم
_نه اومدم بپرسم چرا جواب زنگ و پیام ها رو نمیدی
با شنیدن حرفم درونش آتش روشن شد و یهو شعله ور شد
_چرا باید جواب کسی که به بازیم گرفته رو بدم ؟
با تعجب نگاهش کردم
_خانم بخرد خودتون به خنگ بازی نزنید من همون روزی که باهاتون صحبت کردم گفتم قصدم ازدواج نه دوستی و سرکار گذاشتن شما، گفتم یانه؟
سرم رو تکون دادم
_مگه من گفتم قصدم ازدواج نیست؟
طوری که نفت روی آتیش ریخته بشه عصبانیتش شعله ور تر شد چشم هاش رو بست و دست هاش رو مشت کرد و آروم روی میز کوبید
_ حالم از دروغ گفتن و دروغ شنیدن بهم میخوره کسی که بهم دروغ بگه به شعورم توهین کرده وقتی قول و قرار ازدواج به کسی دیگه دادی مگه من مسخره شما هستم که الکی بازیم بدید شایدم حرف مازیار درست باشه چند نفر دیگه هم مثل من سرکار گذاشتی من رو بخاطر درست شدن شرایط اقامت تحصیلی و خارج رفتن اون یکی ها به چه دلیلی؟
بغض سنگینی که به گلوم نشسته و جلوی راه نفس کشیدنم رو گرفته رو باید مهارش کنم نباید غرورم پیشش شکسته بشه
به زور زبونم که خشک شده بود رو تکون دادم و بغضم رو سرکوب کردم
_حواستون به حرف زدنتون باشه پیرزاده غلط کرده با شما، برای این تهمتی هم که زدید از هر دوتاتون شکایت میکنم ببینم چند نفری که میگید رو میتونید بیارید حرفتون رو ثابت کنید یا به التماس و خواهش می افتید برای رضایت گرفتن
صندلی رو عقب کشیدم به محض بلند شدنم صداش بلند شد
_بشینید سر جاتون، پیرزاده دروغ میگه من دروغ میگم عرفان حاجتی چی اونم دروغ میگه؟ خودم صداش رو شنیدم که به مازیار گفت باهم در ارتباط هستید
بُهت زده بهش خیره شدم
_عرفان حاجتی گفت با من در ارتباطه؟من بهش قول ازدواج دادم؟امکان نداره این چرت و پرتها رو سر هم کردی که چی بشه؟حرفهای که زدید رو نتونستید عملیشون کنید دنبال بهانه میگیردید همه چی بهم بریزه، فکر کردید چهارتا حرف پشت سرم بزنید میام به دست و پاتون می افتم و التماساتون میکنم که بیا من رو بگیر! نه آقای کیانی خواب دیدید خیر باشه من برای موندن کسی خواهش و تمنا نمیکنم هر کسی رو لایق زندگی کردن و کنارم بودنم ندونم کنارش میزارم از این لحظه هم دیگه هیچ چیزی بین من و شما وجود نداره یه حساب و کتاب مالی که تا امشب وقت دارید همه پولی که بهتون دادم واریز بزنید
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
هدایت شده از دُرنـجف
روزت مبارک پدر ایران ♥️
اى تمام وصيت حاجقاسم
هدایت شده از حضرت مادر
بر شیر خدا و نطق قرآن صلوات
بر مرحم جملهی یتیمان صلوات
خیر البشر است و شاه میدان نبرد
بر جان علی(ع) به جسم و با جان صلوات
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
#ختمصلوات
#ختمیاعلی
هدیه به
#آقاامیرالمومنین
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#برداشتهشدنموانعظهور
#سلامتیحضرتآقا
#پیروزیجبههمقاومت
#نابودیاسرائیل
#نابودیآمریکا
#نابودیصهیونیست
#حاجترواییهمگی
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
هدایت شده از حضرت مادر
دوستان یه خانواده بر اثرنشت گاز خونه و زندگیشون آتیش گرفته پدرشون آسیب دیده و لباس و رختخواب و فرششون سوخته وکل خونه سیاه شده هر عزیزی در حدتوانش که میتونه کمک کنه یا صدقه بده بتونیم وسایلی که سوخته براشون تهیه کنیم بتونن برگردن خونه شون
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c #لطفارسیدروبرایادمینبفرستیدوبگیدبرایخریدوسایلیکهسوخته 🙏 @Karbala15 #مطمئنباشیدبرکتاینکمکهابهزندگیتونبرمیگرده
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1191 گذر از طوفان✨ آب دهنم رو قورت دادم نگاه نگرانم رو به صورت پریسا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1192
گذر از طوفان✨
استکان چاییش رو برداشت قبل از اینکه بخوره گفتم
_سرد شده صبر کن عوضش کنم یا شربت برات بیارم
_دستت درد نکنه خودم میرم آب میخورم
لبخندی زدم و بلند شدم دو لیوان شربت رو روی سینی گذاشتم و بیرون اومدم
_دستت درد نکنه
_خواهش میکنم نوش جان
سر جام نشستم
_ترانه یه سوالی ازت بپرسم ناراحت نمیشی راستش رو میگی؟
_نه چرا ناراحت بشم من وتو کی از همدیگه ناراحت شدیم که الان بار دوم باشه
_اون روزای که در مورد محمد حرف میزدم توام بهش فکر میکردی ؟
چه سوال سختی پرسید بگم نه دروغ گفتم بگم آره حتما توضیح ازم میخواد شاید فکر کرده خیلی دل بسته داداشش شدم
_چه فکری ؟
ابروهاش رو بالا انداخت
_بگو نمیخوام جواب بدم چرا من رو میخوای دور بزنی
بی صدا خندیدم
_نه چه دور زدنی ،من اون روزها انقد که فکرم درگیر درمان بابا و بدهی و هزار تا چیز دیگه بود نمیتونستم به کسی دل ببندم میترسیدم اگر کسی بیاد توی زندگیم بخاطر مشکلات من اذیت بشه ولی بعضی وقتها فکر میکردم شایداونطوری قرار باشه به آرامش برسم یه روزهای ذهنم آشوب میشد اگر قرار باشه این وصلت سر بگیره حرفهای ناز بانو تایید میشه آبروی همه میره ولی احساس کردی با حرف هات فکر وخیال کردم و وابسته ش شدم نه اینطور نبود
نفس راحتی کشید
_هیچ کدوم فکر نمیکردیم همه برنامه ریزی های که کردیم یهوی بهم بریزه ،ما توی فکر خرید لباس و آماده شدن برای خواستگاری و مراسم های بعدی بودیم که یه شب داداش گفت بعد از چند وقت فکر کردن به این نتیجه رسیدم ترانه مثل پریسا و پونه س همیشه مثل خواهرم بوده و هست کسی بیاد همسرش بشه که لیاقتش رو داشته باشه و بتونه خوشبختش کنه من اینو توی خودم نمیبینم و اگر بخوام برای خواستگاری اقدام کنم مهر تایید زدم روی حرف های زن باباش برای خودم مهم نیست ولی دوست ندارم دوباره میدون دست زن باباش بیفته و تهمت هاش شروع بشه ترانه اذیت شه
اون شب خیلی از دستش عصبانی و ناراحت شدم گفتم الان یادت افتاده این حرفهارو بزنی من چند وقته دارم با ترانه حرف میزنم
همین رو که گفتم چشم هاش گرد شد و مثل اسپند روی آتیش شد و عصبانی گفت
چکار کردید چرا با احساسات دختر مردم بازی کردید باید صبر میکردید بگم باهاش حرف بزنید یا نه
نفسی کشید و ادامه داد
_اون شب همه به هم ریختیم محمد که برای یک هفته اومده بود مرخصی تا نماز صبح یه کلمه هم حرف نزد صبح بعد از نماز وسایلش رو جمع کرد برگشت دانشکده هرچی هم بهش زنگ میزدیم جواب نمیداد
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1192 گذر از طوفان✨ استکان چاییش رو برداشت قبل از اینکه بخوره گف
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1193
گذر از طوفان✨
سرم رو متاسفم تکون دادم نگاهم بین ساعت و در جابجا شد و با صدای پایینی گفتم
_چرا اون حرف هارو زدی، اصلا هیچی نمیگفتی حالا فکر کرده چون تو با من حرف زدی دیگه باید بیاد خواستگاری یا من منتظرم
نفسش رو کلافه بیرون فرستاد
_من خودم روم نمیشد توی صورتت نگاه کنم میگفتم به پونه حالا چه خاکی توی سرم بریزم با دل ترانه بازی کردم با چه رویی بگم اون حرف های که زدم رو بی خیال شو
یه هفته شب و روزم بهم ریخته بود محمد عذاب وجدان گرفته بود و غر میزد بی فکری کردید چرا صبر نکردید و بی گدار به آب زدید
بعد از چند روز زن عمو زنگ زد به مامان یه دختر خوب برای مهدی پسر عمه میخوان ما هم گفتم دوست پریسا من هم عصبانی شدم گفتم اصلا حرفشم نزنن این دوتا هیچیشون شبیه هم نیست با این کار هم ترانه رو توی دو راهی میزاریم اگر برای حرفهای چند وقت پیش توضیح ازم بخواد جوابی بجز شرمندگی ندارم بهش بدم
خلاصه سر تو بیشتر از این درد نیارم خواستم اینارو بگم که یه وقت فکر کنی خواستم اذیتت کنم یا دروغی گفته باشم تا زمانی قضیه عقد و عروسیت شد انگار یه بار سنگین از روی دوش هام بلند شد انقد خوشحال شدم همش میگفتم خدایا شکرت ترانه عروس خانواده خوبی شد خوشبخت میشه
ولی وقتی متوجه شدم داری لجبازی میکنی و با خودت و بقیه میجنگی اعصابم ریخت بهم گفتم چی فکر میکردم چی شد ولی الان خیلی خوشحالم برای حال خوبت و خوشبختیت، بازم معذرت بابت اون روزها معذرت میخوام
لبخندی زدم
_من باید از تو تشکر کنم که همیشه کنارم بودی توی هر شرایطی کمکم کردی و هوام رو داشتی و داری
من باید ازت معذرت خواهی کنم که بخاطر من فکرت مشغول شده اگر میدونستم نمیذاشتم این مدت انقد خود خوری کنی
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫