أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْجابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ
سلام بر آن کسى که اجابتِ دعا،
در زیرِ بارگاه اوست...
#صلیاللهعلیکیااباعبداللهالحسینع♥️
#شـهـیـدانـه
@karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1 گذر ازطوفان✨ باز شدن باشتاب در باعث شد تا ترسیده از خواب بید
سلام خوش اومدید😍
پارت اول اینجاست
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت454 گذر از طوفان✨ برادر فروغی رو به روی درمانگاه ماشین رو پار
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت455
گذر از طوفان✨
دکتر برگه ای که روش دارو هارو نوشته بود سمت طیب گرفت و گفت
_فعلا این سرم و آمپول ها رو از داروخانه بگیرید براش تزریق کنیم فعلا درد معده ش آروم بشه فردا باید آندوسکوپی و آزمایش انجام بده وضعیت معده ش رو چک کنم بعد دارو براش تجویز بشه
طیب نسخه رو گرفت
_ممنون آقای دکتر دستتون درد نکنه
پریسا جلو اومد دستم رو گرفت بلند شدم با قدم های بی حال سمت در رفتیم قبل از اینکه بیرون بریم دکتر گفت
_تا شما دارو هارو تهیه میکنید دخترتون برن قسمت تزریقات روی تخت دراز بکشن
هرسه تا از شنیدن حرف دکتر جا خوردیم و خنده مون گرفت سرم رو پایین انداختم طیب متوجه خندیدنم نشه پریسا که بدتر از من خنده ش گرفته بود سعی داشت بزور جلوی خندیدنش رو بگیره ولی موفق نشد
بیرون رفتیم طیب به طرف تابلوی که نوشته بود تزریقات اشاره کرد وگفت
_خانم خجسته برید اونجا برم دارو هارو بگیرم میام
_باشه چشم
بعد از رفتن طیب پریسا تا جلوی در تزیقات با صدای بلند خندید
_وای ترانه دکتر چه حرفی زد فروغی هنگ کرد بعدش خنده ش گرفت
لبخند بی حالی زدم
_بیچاره سنش انقد بالا نیست دختر همسن ما داشته باشه
_آره ولی صورت توهم خیلی بچه تر نشون میده برای همین دکتر اینطور حرفی زد
پریسا کفش هام رو از پام بیرون آورد کمکم کرد روی تخت دراز بکشم
پرده کنار تخت رو کشید و به شوخی گفت
_بابا طیب دیر نکرده؟
با درد خنده صدا داری کردم
_پریسا خدا بگم چکارت کنه اینطوری نگو یهویی پیشش بگی ناراحت میشه
_دلشم بخواد یه دختر ماه مثل تو رو داشته باشه
با صدای زنگ گوشیش حرفش رو قطع کرد گوشی رو از جیبش بیرون آورد
_داداش محمده برم بیرون حرف بزنم متوجه نشه درمانگاهیم نگران نشه
_باشه برو
باقدم های بلند بیرون رفتم دستم رو روی چشم هام گذاشتم و چشم هام رو بستم
صدای خانم ببخشید مریض ما کجاست گفتن طاها باعث شد چشم هام رو باز کنم باتعجب سرم رو چرخوندم با صورت نگرانش روبرو شدم
عه چرا اومده
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
نذار خواهر شوهر و مادر شوهرت بفهمن تو این کانال عضوی😬
یواشکی کارتوبکن😜
به زندگیت ی رنگ دیگه بده😋
اینجا میگه چه جوری آشپزی کنی که همه فامیل به بهبه و چهچه و تعریف و تمجید بیوفتن😉👇🏻
شوهرت انگشتاشم میخوره😋☝️
https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
چند روز پیش رفتم خونهی دوستم از زیبایی دکوراسیونش نمیتونستم نگاه از خونهش بردارم
با گل های طبیعی یه جوری خونش رو تزیین کرده بود که فکر میکردمتو بهشتم💐
طاقت نیاوردم و ازش پرسیدم آدرس این کانال رو بهم داد😍😍
https://eitaa.com/joinchat/3772711076C9933cb4d43
#دکوراسیون
#چیدمان
هر جای دنیا که فریاد مظلومی را بشنوم
برای کمک خواهم رفت
#شهید_محمدحسینمحمدخانی 🕊🌹
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
نذار خواهر شوهر و مادر شوهرت بفهمن تو این کانال عضوی😬
یواشکی کارتوبکن😜
به زندگیت ی رنگ دیگه بده😋
اینجا میگه چه جوری آشپزی کنی که همه فامیل به بهبه و چهچه و تعریف و تمجید بیوفتن😉👇🏻
شوهرت انگشتاشم میخوره😋☝️
https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
چند روز پیش رفتم خونهی دوستم از زیبایی دکوراسیونش نمیتونستم نگاه از خونهش بردارم
با گل های طبیعی یه جوری خونش رو تزیین کرده بود که فکر میکردمتو بهشتم💐
طاقت نیاوردم و ازش پرسیدم آدرس این کانال رو بهم داد😍😍
https://eitaa.com/joinchat/3772711076C9933cb4d43
#دکوراسیون
#چیدمان
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت455 گذر از طوفان✨ دکتر برگه ای که روش دارو هارو نوشته بود سمت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت456
گذر از طوفان✨
فروغی با اشاره پرستاری که قسمت تزریقات بود سمت تختی که دراز کشیده بودم اومد پرده رو کنار زد نگران جلو اومد دستش کنار تخت گذاشت به چشم هام خیره شد
_سلام
نگاهی به جلوی در ورودی انداختم متوجه اضطرابم شد
_خانم خجسته بیرونه،بهتری؟
_سلام بدنیستم
_دکتر چی گفت؟
_فعلا مسکن نوشته گفت آزمایش و اندوسکوپی باید انجام بدم
_فردا میبرمت پیش یه متخصص
_ممنون ،داروهای قبلیم رو میخورم خوب میشم
_نه فردا اول آزمایش و آندوسکوپیت رو انجام میدی بعد میریم پیش دکتر
_آخه لازم نیست
_تشخیص لازم بودن یا نبودن دکتر میده که گفته لازمه
نفس کلافه ای کشیدم باز گیر دادنش شروع شد
_فردا خودم میرم
ابروهاشو بالا انداخت
_با این حالت تنها کجا بری؟
_تنها نمیرم با خانم خجسته میرم
_نه خودم میبرمت
پریسا با ترانه ترانه گفتنش داخل اومد از دیدن فروغی جاخورد و با تعجب گفت
_ شماهم اومدید
_سلام بله
_ببخشید سلام
پریسا نگاهش رو به من داد
_پرستار داره سرم و آمپولاتو آماده میکنه
_مگه چند تا آمپول نوشته؟
_نشمردم ولی زیاد بودن صبرکن برم دوباره نگاه کنم
بعد رفتن پریسا آروم فروغی رو صدا زدم
_آقای فروغی؟
_جانم؟
از جوابش چشم هام گرد شد
_چی میخواستی بگی؟
اخم کردم و ناراحت گفتم
_اصلا حواستون به رفتارتون نیست
_مگه چکار کردم؟
_چرا میگید جانم؟
از حرفم خنده ش گرفت
_مگه کسی اینجاست؟
_شاید پریسا شنیده باشه
نوچی کرد
_حق با شماست
_پرستار اومد برید بیرون
_باشه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
_گلباقالی، اونجا وایسنتا به من ذل بزن. یه چاقو بردار جلدی بشین پیاز ها رو پوست بگیر
برای منکه به زور از آقاجان جدا شدم پیاز پوست کندن توی این لحظه بهترین کاره. به بهانهی بوی پیاز میتونم تا دلم میخواد گریه کنم
با بغض اولین پیاز رو برداشتم که در باز شد و زنی میانسال جدی اما با صورتی مهربون وارد شد.
همه به احترامش ایستادن و نگاهی بهش انداختم و فوری ایستادم. با اخم رو به خاور گفت:
_کی گفت این رو به کار بکشید؟
خاور هول شد و دستش رو با گوشهی چادرش که دور کمرش گره زده بود پاک کرد
_ببخشید. مونس آوردش اینجا فکر کردم برای کمک اومده!
خونسرد نگاهم کرد
_مونس غلط کرد.
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
_گلباقالی، اونجا وایسنتا به من ذل بزن. یه چاقو بردار جلدی بشین پیاز ها رو پوست بگیر برای منکه به ز
خان یه دختری رو به اجبار میاره عمارتش که باهاش ازدواج کنه. اهل خونه از همه جا بی خبر مبرنش مطبخ کار کنه😱
#ارباب_رعیتی
متفاوت با هر رمانی که تا الان خوندید😍
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت456 گذر از طوفان✨ فروغی با اشاره پرستاری که قسمت تزریقات بود سم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت457
گذر از طوفان✨
پرستار سوزن سرم رو از دستم بیرون کشید و لبخندی زد
_بهترشدی؟
_بله دستتون دردنکنه
_خواهش میکنم
_فردا صبح اگر خواستی بری آندوسکوپی صبحانه نخور اگرم ظهر خواستی بری نهار نخور
لبخند بی جونی زدم و سرم رو تکون دادم
از تخت پایین رفتم کفش هام رو پوشیدم پریسا با یه پلاستیک که چند تا آب میوه داخلش بود سمتم اومد یکی از آب میوه هارو بیرون آورد بازش کرد جلوی صورتم گرفت
_اینو بخور بریم
دستم رو دراز کردم و ازش گرفتم
_ممنون چرا زحمت افتادی
خنده صدا داری کرد
_من نخریدم جناب فروغی رفته خریده ترانه فکر کنم ترسیده حالت بد شده خانواده ت بیان شاکی بشن
کمی از آب میوه رو خوردم
هرچی بهش میگم عادی رفتار کن ولی انگار نه انگار خوبه باز پریسا فکر کرده فروغی ترسیده ازشون شکایت بشه
به طرف سطل زباله رفتم پریسا نگاهی به دستم انداخت
_آب میوه ت رو خوردی ؟
_آره میخوام شیشه ش رو بندازم دور چرا؟
_ننداز دور بزار دستت باشه فروغی اینا ببینن آب میوه بهت دادم
خنده صدا داری کردم
_باشه بریم
از اتاق تزریقات بیرون رفتیم فروغی و برادرش بادیدنمون بلند شدن و سمتمون اومد
_بهتر شدید؟
بدون اینکه نگاهش کنم جواب دادم
_بله
طیب روبه برادرش گفت
_بریم زودتر برسیم شرکت طاهر از خانم دست خوشنام و خانم شفقت صداش در اومده نمیدونم کدوم پرونده رو اشتباه ثبت کردن
فروغی سرش رو متاسفم تکون داد
_بحث کردن با خانم خوشنام بی فایده س هرکاری که خودش بخواد انجام میده منم حوصله بحث کردن باهاش رو ندارم ترجیح میدم خودم کار انجام بدم ولی به خانم خوشنام کار نسپارم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
التماس های پسر بچه برای نرفتن به مدرسه واقعا دیدنیه😂
میخواد باباش رو گول بزنه.
بیا ببین چه زبونی داره🙄
https://eitaa.com/joinchat/2673672343Cc8cec83c1d
چند روز پیش رفتم خونهی دوستم از زیبایی دکوراسیونش نمیتونستم نگاه از خونهش بردارم
با گل های طبیعی یه جوری خونش رو تزیین کرده بود که فکر میکردمتو بهشتم💐
طاقت نیاوردم و ازش پرسیدم آدرس این کانال رو بهم داد😍😍
https://eitaa.com/joinchat/3772711076C9933cb4d43
#دکوراسیون
#چیدمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
📌رو به خدا دائما بگو...!
به اراده تو،نه اراده من🌱
#خداۍمهربانےهـا
خان ایستادو سمت در رفت چفتش رو انداخت رو بهم گفت
_آفتابه و لگن رو بیار دستم رو بشورم، بخوابیم
از جام تکون نخوردم. نیم نگاهی بهم انداخت که ناخواسته جلو رفتم با آفتابه و لگن روبروش ایستادم.
لگن رو روی میز چسبیده به تخت گذاشتم. با لبخند نگاهم کرد و دستش رو توی لگن گرفت.
آب رو روی دستش ریختم. نگاهم سمت موهاش رفت. چند تار سفید مو،کنار پیشونیش هست. انقدر اذیت شده که توی اینسن موهاش سفید شده!
_عه! چیکار میکنی!
فوری به پاهاش نگاه کردم. حواسم رفت به موهاشآب رو ریختم روی پاش.
_ای وای ببخشید... خیس شدید؟
نگاهی به شلوار خیسش انداخت و با اخم گفت
_حواست کجاست!
لبم رو به دندون گرفتم و آفتابه رو کنار لگن گذاشتم.
نمیدونم چرا خندهم گرفته.لب هام رو بهم فشار دادم تا جلوی خندهم روبگیرم.
ایستاد.نفس سنگینی گرفت و سمت پرده رفت. دستم رو روی دهنم فشار دادم .
این خنده از کجا پیداش شد.
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
خان ایستادو سمت در رفت چفتش رو انداخت رو بهم گفت _آفتابه و لگن رو بیار دستم رو بشورم، بخوابیم از
تازه عروس خان شب اول زندگی چه گندی میزنه😒 بعدم هرهر میخنده😂😂
رمان #ارباب_رعیتی
متفاوت با هر رمانی که تا الان خوندید😍
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
📌رو به خدا دائما بگو...!
به اراده تو،نه اراده من🌱
#خداۍمهربانےهـا
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت457 گذر از طوفان✨ پرستار سوزن سرم رو از دستم بیرون کشید و لبخند
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت458
گذر از طوفان✨
جلوی در شرکت از ماشین پیاده شدیم طیب زودتر از همه داخل رفت پشت سر پریسا داخل رفتم با گرفته شدن دستم چند ثانیه توانای نفس کشیدنم رو از دست دادم
آروم برگشتم عقب با فروغی چشم توچشم شدم از اینکه ترسیده بودم شرمنده شد بی صدا لب زد
_ببخشید نمیخواستم بترسونمت رفتی بالا گوشیت رو نگاه کن
پله های اومده رو برگشت عقب از شرکت بیرون رفت
نفس عمیقی کشیدم با صدای پریسا روی پاشنه پا چرخیدم پریسا نگران گفت
_خوبی کجارو نگاه میکنی؟
_آره یه لحظه احساس کردم کسی پشت سرمه
پریسا چند پله رو پایین اومد دستم رو گرفت
_بسم الله خدا بخیر کنه بیا بریم بالا داری نگران ترم میکنی
خانم خادمی با دیدنمون جلو اومد لبخندی زد
_دخترگل بهتری؟
لبخندی زدم
_بله خداروشکر
_الحمدالله مادر برید سر کارتون یه دم نوش برات درست کردم بیارم بخوری
_چرا زحمت افتادید ممنونم
_این چه حرفیه عزیزم
پریسا در اتاق رو باز کرد داخل رفتیم سریع سمت میز رفتم روی صندلی نشستم نگاه زیر چشمی به پریسا انداختم به محض نشستنش روی صندلیش گوشی رو برداشتم
قفل صفحه رو باز کردم پیام فروغی رو باز کردم
_فردا بعد از ظهر برات نوبت گرفتم امشب شام غذای تند نخور مواظب خودت باش تا فردا دکتر دارو تجویز کنه
انگشتم رو روی گزینه پاسخ گذاشتم ونوشتم
_ چطوری به خانم خجسته بگم تنها میرم نمیشه بگم با شماهم میام
پیام روفرستادم
بعد از چند ثانیه جوابش روی صفحه ظاهر شد
_رسیدی خونه زنگ میزنم حرف میزنیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
📌رو به خدا دائما بگو...!
به اراده تو،نه اراده من🌱
#خداۍمهربانےهـا
خان ایستادو سمت در رفت چفتش رو انداخت رو بهم گفت
_آفتابه و لگن رو بیار دستم رو بشورم، بخوابیم
از جام تکون نخوردم. نیم نگاهی بهم انداخت که ناخواسته جلو رفتم با آفتابه و لگن روبروش ایستادم.
لگن رو روی میز چسبیده به تخت گذاشتم. با لبخند نگاهم کرد و دستش رو توی لگن گرفت.
آب رو روی دستش ریختم. نگاهم سمت موهاش رفت. چند تار سفید مو،کنار پیشونیش هست. انقدر اذیت شده که توی اینسن موهاش سفید شده!
_عه! چیکار میکنی!
فوری به پاهاش نگاه کردم. حواسم رفت به موهاشآب رو ریختم روی پاش.
_ای وای ببخشید... خیس شدید؟
نگاهی به شلوار خیسش انداخت و با اخم گفت
_حواست کجاست!
لبم رو به دندون گرفتم و آفتابه رو کنار لگن گذاشتم.
نمیدونم چرا خندهم گرفته.لب هام رو بهم فشار دادم تا جلوی خندهم روبگیرم.
ایستاد.نفس سنگینی گرفت و سمت پرده رفت. دستم رو روی دهنم فشار دادم .
این خنده از کجا پیداش شد.
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
خان ایستادو سمت در رفت چفتش رو انداخت رو بهم گفت _آفتابه و لگن رو بیار دستم رو بشورم، بخوابیم از
تازه عروس خان شب اول زندگی چه گندی میزنه😒 بعدم هرهر میخنده😂😂
رمان #ارباب_رعیتی
متفاوت با هر رمانی که تا الان خوندید😍
هدایت شده از حضرت مادر
#ختم_صلوات
هدیه به
#حضرتسکینه
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#سلامتیحضرتآقا
#شفایمریضا
#عاقبتبخیریوخوشبختیجونا
#حاجترواییهمگـی
دوستانی که میخوان دراین ختم شرکت کنن عضو این کانال بشن تعداد برای ادمین بفرستن
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c