eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
13.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
هدایت شده از دُرنـجف
فرزندم؛ هرگز! نباید تاخیر در دعا، تو را نا امید کند! گاهی چیزی را از خدا میخواهی و به تو نمیدهد، در حالی که بهتر از آن چیز، در کوتاه مدت و یا دراز مدت به تو داده خواهد شد. یا آن را به چیزی که برای تو بهتر از حاجت توست تبدیل میکند... _به امام مجتبیﷺ توصیه میفرمود. | نهج‌البلاغه،نامه۳۱
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1103 گذر از طوفان✨ صدای اذان گوشی طاها از خواب بیدارم کرد با چشم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ ظرف سوپی که زهرا خانم آورده بود رو روی میز گذاشتم صدای نورا گفتن طاها بلند شد از آشپزخونه بیرون رفتم به صورت خواب آلودش نگاهی کردم _سلام بهتری؟ _سلام از دیروز بهترم ببخشید یه لیوان آب برام میاری ؟ _شکم خالی نمیشه آب بخوری مامانت گفت شربت آبلیمو و عسل برات درست کنم آب جوش ریختم داخل لیوان کمی ولرم بشه شربت رو درست کنم برات میارم _دستت درد نکنه _خواهش میکنم ،میتونی بلند بشی بری یه آبی به دست و صورتت بزنی ؟مینا به مامانت گفته صبحانه بخوری میاد سِرُم برات بزنه _آره میتونم پس برم صبحانه رو آماده کنم برات بیارم لبخند بی جونی زد سمت آشپز خونه رفتم سوپی که حاج خانم آورده بود رو داخل کاسه ریختم و شربت رو آماده کردم داخل سینی چیدم و بیرون رفتم طاها از سرویس بیرون اومد نگاه متعجبش توی خونه چرخید _مامان پارچه روی وسایل رو برداشته؟ آروم خندیدم، نماز صبح هم متوجه تغییر توی هال نشده الان چقد شوکه شد _نه خودم برداشتم روی مبل نشست _بخاطر اینکه داداش اینا میخواستن بیان جمعشون کردی ؟ سینی رو روی میز عسلی گذاشتم _هم آره هم نه سوالی بهم خیره شد _یعنی چی؟ _دوست نداشتم خونه مون بی روح باشه خانواده تم میخواستن بیان دیگه شروع کردم به جمع کردن و به وضعیت خونه سر و سامان دادن مکثی کردم و پرسیدم _خوشت نیومد؟ لبخندی زد _چرا خوشم نیاد، انگار دارم خواب میبینم باورم نمیشه اصلا با این حالت چرا نشستی کار کردن‌ خنده صدا داری کردم _خواب نیستی بیداری خوب همه جا رو ببین که باور کنی نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از گالرےهاناماه
سنصلی فی القدس ان شاالله 🇵🇸✌️
هدایت شده از دُرنـجف
*‏‌ ✴️از جمله شرایط دعا، توبه است. اگر از کرده و ناکرده توبه کنیم، دعایمان مستجاب خواهد شد👌🏻. 🔷هر نقص و عیبی که هست از ناحیۀ خود ماست. 📚بهجت‌الدعاء، ص۴٨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از  حضرت مادر
‏افزایش تعداد ‌ ⁩ ارتش به چهار شهید ‏اسامی شهدا: هدیه به #‏شهیدمحمدمهدی‌شاهرخی #‏شهیدحمزه‌جهاندیده #‏شهیدسجادمنصوری #‏شهیدمهدی‌نقوی
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1104 گذر از طوفان✨ ظرف سوپی که زهرا خانم آورده بود رو روی میز گ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ کاسه سوپ رو جلوی دستش گذاشتم یه قاشق خورد _دیشب از همین سوپ خوردم؟ _نه صبح مامانت سوپ آورد گفت برای صبحانه بخوری دیگه سوپ دیشب رو گرم نکردم قاشق بعدی رو خورد سرش رو تکون داد _فکر کردم حس چشاییم ضعیف شده مزه ها رو قاطی کرده خنده صدا داری کردم _نه نترس ،دست پخت مامانت عالیه به شوخی گفت _نکنه میخوای دیگه غذا درست نکنی ؟ با شیطنت گفتم _فعلا بهش فکر نکردم تصمیم بگیرم _نشد دیگه، زیاد از دست پخت مامان خوردیم نوبتی هم باشه نوبت غذاهای خوشمزه ای که درست میکردی _فعلا که حاج خانم گفته باید استراحت کنم _پس چرا دیروز این همه کار انجام دادی! پشت چشمی نازک کردم _دیروز دیگه لازم بود آروم خندید _ای کاش آشپزی هم لازم بشه _شوخی کردم خوب بشی هر چی بخوای برات درست میکنم لبخند عمیقی روی لبش نشست _خوب شدم _کی بود چند دقیقه پیش میگفت مزه هارو نمیتونه تشخیص بده؟ _نمیدونم دوباره صدای خنده م بلند شد _سوپت رو بخور سرد شد، مینا منتظر بهش زنگ بزنم شروع به خوردن کرد ،کاسه رو روی سینی گذاشت _نمیگفتید به مینا بیاد زحمت بی افته میرفتم درمانگاه سِرُم رو میزدم ابرو هام رو بالا انداختم _دیروز آقا طیب هرکاری کرد بری دکتر حریفت نشد الان میگی میرفتی درمانگاه ،مینا خودش اومده من نگفتم بیاد _دیروز تموم بدنم و استخوان هام درد میکرد احساس میکردم دارم خفه میشم طفلک چقد حالش بد بوده _مشهد بودی نرفتی دکتر؟ سرش رو روبه بالا تکون داد _نه سه روزی که اونجا بودم فقط توی حرم بودم روز اول یکی از خادما دید حالم خیلی بده کمکم کرد چند تا قرص برام آورد با غذا هرچی اصرار کرد بریم درمانگاه یا بیمارستان قبول نکردم گفتم خوبم میخوام با آقا حرف بزنم وقت برای دکتر رفتن هست _حالا اگر من این کار رو میکردم میگفتی یه دنده و لجباز هستم ،یهویی و بی خبر چرا رفتی مشهد تنهایی خوش گذشت؟؟ لبخندی زد _دوست نداشتم تنهایی برم چند بار گفتم بریم که قبول نکردی ،حالم خوب نبود یه مرحم برای دلم میخواستم یه کاروان داخل فرودگاه بودن داشتن کارهای پروازشون انجام میدادن دلم پرکشید برای یه خلوت دو نفره با آقا پیش خودم گفتم اگر بتونم برم مشهد بدون شک آقا دست رد به سینه م نمیزنه حال دلم خوب میشه و حاجت روا برمیگردم ولی اگر بگن پرواز کامل صندلی خالی ندارن حالا حالا ها گره از مشکلات باز نمیشه که خدارو شکر آقا طلبید و راهی شدم آینده😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1105 گذر از طوفان✨ کاسه سوپ رو جلوی دستش گذاشتم یه قاشق خورد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ صدای باز شدن در کمد از خواب بیدارم کرد با چشم های نیمه بازم به طاها که داشت جلوی آینه مو هاش رو شونه میکرد خیره شدم روی تخت نشستم و خمیازه ای کشیدم _سلام روی پاشنه پا چرخید لبخندی زد _سلام صبح بخیر، مثلا داشتم بی سر و صدا آماده میشدم بیدار نشی _کجا میری ؟ _سرکار دیگه چند روزه استراحتم تا صداشون در نیومده خودم برم _میگفتی بعد از نماز نخوابم صبحانه درست کنم ،این همه صبح تا شب تو سرکار بودی حالا چند وقتم آقا طیب و طاهر باشن خنده صدا داری کرد _اوناهم میگن خودت خواستی شبها شرکت باشی و کار کنی ، یه چیزی میخورم برسم شرکت خانم خادمی همیشه صبحانه ش آماده س اونجا میخورم دستم رو روی لبه های تخت گذاشتم و به سختی بلند شدم گلسرم رو برداشتم و موهام رو جمع کردم _اگر کارهای صبح تا شب تو نبود توی چند ماه هشت پروژه کامل نمیشد هرکسی جای اونا باشه باید بگه تا چند ماه استراحت کنی و سرکار نری ابروهاش رو بالا انداخت و با خنده گفت _خانم خجسته خوب اطلاعات ریز و درشت کارهای شرکت به گوشت رسونده ها ،چند ماه من استراحت کنم بعدش باید چند برابرش کار کنم جبران اون چند ماه بشه خودت که خبر داری وقتی اونجا نباشم اوضاع اونجا چطور میشه _پریسا که خیلی حرف نمیزد افتاده بود روی دور نصحیت کردن از حرف های حاجی و آقا طیب که توی خونه برای حاج خانم تعریف میکردن فهمیدم چشم هاش رو ریز کرد _باز گوش وایسادی پشت چشمی براش نازک کردم برای شستن دست و صورتم سمت سرویس رفتم بیرون اومدم به طرف آشپزخونه رفتم _وقتی خان داداشت با صدای بلند حرف میزد که به گوش من برسه دیگه گوش وایسادن نمیشه ،وای این چند وقت چقد حرص خوردم از دست کار هاش کیف به دست از اتاق بیرون اومد _کی ؟داداش طیب حرصت داده؟مگه چکار کرده؟ _بگو چکار نکرده تا می اومد غر میزد طاها لاغر شده طاها پکر شده هر کاری میکنم شبها بیاد خونه بخوابه نمیاد این ترم مشروط نشه خوبه و هزار تا غر دیگه لبخندی زد سرش رو تکون داد _فکر کرده اینطوری میتونه نظرت رو عوض کنه برگردی بالا ندونسته نورا خانم من وقتی لج کنه کسی حریفش نمیشه کتری رو روی گاز گذاشتم و زیرش رو روشنش کردم _راهی که در پیش گرفته بودن اشتباه بود اگر از اول میرفتیم پیش دکتر اینطوری نمیشد _به هر دری زدم قبول نکردی وقتی مامان و بابا هم نتونستن راضیت کنن داداش فکر کرده شاید اینطوری به نتیجه برسیم _چرا سر پا وایسادی، بشین چایی درست کنم صبحانه بخوری بعد بری لبخندعمیقی روی صورتش نشست نگاهی به ساعت انداخت _ دیر نمیشه؟ _هنوز ساعت هشت ،اصلا دیر هم بشه امروز به آقا طیب بگو از این به بعد دیرتر میام سر کار بزار یه مدت هم آقا طاهر طعم کار زیاد رو بچشه صدای خنده ش بلند شد کیفش رو کنار پایه مبل گذاشت وارد آشپزخونه شد نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫