هدایت شده از حوزه بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان استان اصفهان
10.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گزارش_ویدئویی 🎥
🔸اهدای عروسک، پازل و گیرهسر به کودکان عراقی و نیز تبرک های حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) به خادم موکب ها توسط دانشجو معلمان کاروان دانشجویی بُرَیر در پیادهروی و حرم امام حسین (علیه السلام) انجام شد.
#اربعین
💠گروه جهادی فاطمیون بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان استان اصفهان
♦️حوزه بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان استان اصفهان
🌐 بله | ایتا | تلگرام
🆔 http://zil.ink/bsofisf
enc_17274576223231789445744.mp3
3.66M
#شب_جمعه
#صلّیاللهعلیکیااباعبدالله
💧گریهها گرفته از من عبارتِ «کربلا»
enc_17013085801764114064049-mc.mp3
5.11M
این شبا حال و هوای خونهمون عجیبه
التماستمیکنم بیشتربمونعلی غریبه
📻 با حال خوب گوش کنید
#فاطمیه
#حسین_ستوده
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کی اهل ترجمس
کی اهل نوشتنه
کی اهل پست گذاشتنه
کی اهل صحبت کردنه
کی اهل پشتیبانیه
یاعلی
ما در شرایط جنگی هستیم...
#جهاد_تبیین
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴محمد جبارپور نوشت:
پشت هر چراغ قرمز یک دقیقهای فورا بساط را پهن میکردند و طوری سریع خارج میشدند که مردم معطل نشوند. کارشان انقدر سریع بود که گفتم ای کاش مسؤلین ما در امورات یک پنجم سرعت اینها را داشتند.
این دومین باری بود که در شهر میدیدم دانشآموزان با نوعی نمایش خیابانی آمده بودند به مردم نشان دهند که حامی کودکان مظلوم هستند و آنها را فراموش نکردند.
جنسشان از عموم مردم بود و نه یک کار دستوری و سفارشی و همین ارزش کار را فوق العاده میکرد.
سوال مهم این است: از غزه چه خبر؟!
#مقاومت
#کار_فرهنگی
#ایده_ناب
🖋#روایت_اربعین
◀️اولین دلنوشتهی زائر سرزمین عشق، #کربلا، در سفر اربعین را باهم بخوانیم:
کاروان اربعین حسینـے
🖋#روایت_اربعین ◀️اولین دلنوشتهی زائر سرزمین عشق، #کربلا، در سفر اربعین را باهم بخوانیم:
❇️این قسمت: #خادمی_زائران_حضرت_عشق❤️
در این سفر امام حسین(ع) بهم لیاقت داد تا خادم خادم زائرانش باشم. مسئولیت گروه رو بر عهده داشتم.
میخوام از اولین شبی که پیادهروی کردیم و قرار بود اولین اسکان رو برای استراحت شبانه در مسیر داشته باشیم بگم. جلوتر از گروه حرکت کردم و موکبی رو دیدم که از هر نظر مناسب بود. بعد به بچهها اشاره کردم که داخل موکب برن و استراحت کنن.
ساعت حدودا ده و نیم شب بود. بچهها همه خسته بودن و از گرما عرق میریختن. کمی که جاگیر شدن و نشستن و خستگی درکردن بهشون گفتم:«ساعت دو نیم بامداد بیداریه و بخوابین تا خستگی راه از تنتون دربره.»
چند دقیقه بعد نگاهم به بچهها افتاد و دیدم که تک تکشون به خاطر خستگی راه از هوش رفتن. آخ که نمیدونی چه لذتی داشت نگاه کردن به این چهرههای عاشقِ خستهِ عرق کرده!
برای چند دقیقه همچنان نگاهشون کردم و لذت بردم از این که در بینشون بودم. چون خیلی خسته بودم خودم هم در همین حین خوابم برد. ساعت دو و نیم بامداد دوستم صدام زد:«بلند شو. ساعت دو و نیمه!»
از خواب بیدار شدم و نگاهی به بچهها انداختم. دیدم خوابِ خواب هستن. با نگاهی بغضآلود رو به دوستم کردم و گفتم:«الهی بمیرم من! انقدر قیافههاشون خستهست که دلم نمیاد بیدارشون کنم. چی کار کنم؟😭»
اون حسی رو که موقع نگاه کردن بهشون و دیدن خستگی و عشق توی صورتشون دیدم، در حالی که اونا خواب بودن، با هیچ چیز عوض نمیکنم؛ با هیچ چیز!
آرومتر از همیشه شروع کردم و یکی یکی صداشون کردم تا بیدار بشن و راه بیفتیم.
آخ که نمیدونم اون حس قشنگ و شیرین خستگیهامون رو چطور توضیح بدم تا حق مطلب ادا بشه. خستگی برای وصال به زیباترین معشوق! چی قشنگتر از این؟!😭🤍
#امام_حسین_جان❤️
#مدرسه_روایت
🔰 کاروان اربعین حسینـے
https://eitaa.com/karbalacfuesf
کاروان اربعین حسینـے
🖋#روایت_اربعین ◀️اولین دلنوشتهی زائر سرزمین عشق، #کربلا، در سفر اربعین را باهم بخوانیم:
🖋#روایت_اربعین
◀️دومین دلنوشتهی زائر سرزمین عشق، #کربلا، در سفر اربعین را باهم بخوانیم:
کاروان اربعین حسینـے
🖋#روایت_اربعین ◀️دومین دلنوشتهی زائر سرزمین عشق، #کربلا، در سفر اربعین را باهم بخوانیم:
❇️این قسمت: #عشق_به_امام_کربلا❤️
تصورتون از اولین تجربهها چیه؟
اگه تمام اولینهای لذتبخش زندگیم رو مرور کنم، میفهمم که لذت هیچ کدوم بالاتر از تجربه اولین زیارت اباعبدالله نبود...
بعد از چند سال چشم انتظاری برای قسمت شدن سفر اربعین، امسال برای اولین بار بود که قدمهام رو در این مسیر برمیداشتم.
از زمان وداع تا این ثانیه، هر لحظه که خوابیدم و بیدار شدم، هر لقمهای که به دهن بردم، هر قدمی که برداشتم، آرزو کردم ای کاش هنوز تمام قدمها و تمام نفسهام برای رسیدن به حسین (ع) بود.
اگه بخوام خلاصهای از اونچه که دیدم، شنیدم و با تمام وجود حس کردم براتون بگم اینه که:
اگه حبّ حسین (ع) تو رو به مشایه بکشونه، از هیچ سختیای گلایه نداری؛ حتی اگه به قیمت جونت تموم بشه.
این سفر شبیه به هیچ سفری نبود!
توی کدوم سفر با خستگی خیلی زیاد حاضری کیلومترها راه رو با پای پیاده قدم برداری؟
توی کدوم سفر در حالی که پاهات تاول زده و حالت ناخوشه، باز هم مشتاقانه به امید وصال ادامه میدی؟
توی کدوم سفر درحالی که خستگی با تمام قوا تو وجودت رسوخ کرده، باز هم وقتی به برگشت فکر میکنی دلت میگیره و اشکت روون میشه؟
این سفر سراسر اعجازه!
از لحظهای که به نیت زیارت اباعبدالله از در خونه بیرون میای معجزه رو توی قلبت حس میکنی.
زمانی که با تمام خستگیها به دیدار حرم حسین (ع) میری، اونجاست که درک میکنی بهشت چه شکل و شمایلی داره!
آری!
حرم حسین (ع) بهشت روی زمین است...
#امام_حسین_جان❤️
#مدرسه_روایت
🔰 کاروان اربعین حسینـے
https://eitaa.com/karbalacfuesf
کاروان اربعین حسینـے
🖋#روایت_اربعین ◀️دومین دلنوشتهی زائر سرزمین عشق، #کربلا، در سفر اربعین را باهم بخوانیم:
🖋#روایت_اربعین
◀️سومین دلنوشتهی زائر سرزمین عشق، #کربلا، در سفر اربعین را باهم بخوانیم:
کاروان اربعین حسینـے
🖋#روایت_اربعین ◀️سومین دلنوشتهی زائر سرزمین عشق، #کربلا، در سفر اربعین را باهم بخوانیم:
❇️این قسمت: #خادم_زائر_مصدوم❤️
نزدیک عمود ۷۰۰ بودیم که یکی از دوستان خودم از بچههای گروه بهم گفت:«میشه یه دقیقه کنار من بیای؟»
همون طور که توی مشایه قدم برمیداشتیم پیشش رفتم و حین راه رفتن پرسیدم:«جانم؟»
گفت:«راستش مچ پام خیلی درد میکنه و دیگه نمیتونم روش راه بیام. میتونیم بریم درمونگاه؟ دیگه نمیتونم دردش رو تحمل کنم!»
یه نگاه به پاش انداختم و گفتم:«معلومه که میشه. حتما میریم.»
دنبال موکب هلال احمر گشتیم و کنار نزدیکترین موکب ایستادیم. داخل رفتیم و پذیرش شدیم. یه پماد گرفتیم و دوستم به پاش زد تا دردش آرومتر شد. بعد از اون شام خوردیم و به راه ادامه دادیم.
توی راه از زبون یه همسفر دیگه فهمیدم که پای دوستم از ابتدای راه درد میکرده و اون عمدا بهم نگفته بود تا برای رفتن به درمونگاه درگیرش نشم و اون هم از گروه جدا نشه.
تعداد زیادی از عمودها درد رو تحمل کرده بود تا وقتی که متوجه شد دیگه نمیتونه تحملش کنه. بدون یک کلام حرف این همه درد رو تحمل کرده بود! وقتی این مسئله رو فهمیدم نمیدونستم باید چی کار بکنم. این حجم از درک و مهربونی، این حجم از فداکاری و از خود گذشتگی!
بخوام راستش رو بگم یه لحظه بغض بدجوری گلوم رو گرفت. توی دلم به امام حسین(ع) گفتم:«ببین چه زائرایی داری قربونت بشم! خالصِ خالصن برات!»
بماند که وقتی یکم گذشت سراغ دوستم رفتم و کلی دعواش کردم که چرا زودتر بهم نگفت و چرا انقدر انقدر تحمل کرد! ولی این خاطرهها پررنگِ پررنگ توی ذهنم باقی موندن و حس و حال ثانیه به ثانیهاش رو با هیچ چیز عوض نمیکنم، با هیچ چیز!
#امام_حسین_جان❤️
#مدرسه_روایت
🔰 کاروان اربعین حسینـے
https://eitaa.com/karbalacfuesf