کاروان اربعین حسینـے
🖋#روایت_اربعین ◀️سومین دلنوشتهی زائر سرزمین عشق، #کربلا، در سفر اربعین را باهم بخوانیم:
❇️این قسمت: #خادم_زائر_مصدوم❤️
نزدیک عمود ۷۰۰ بودیم که یکی از دوستان خودم از بچههای گروه بهم گفت:«میشه یه دقیقه کنار من بیای؟»
همون طور که توی مشایه قدم برمیداشتیم پیشش رفتم و حین راه رفتن پرسیدم:«جانم؟»
گفت:«راستش مچ پام خیلی درد میکنه و دیگه نمیتونم روش راه بیام. میتونیم بریم درمونگاه؟ دیگه نمیتونم دردش رو تحمل کنم!»
یه نگاه به پاش انداختم و گفتم:«معلومه که میشه. حتما میریم.»
دنبال موکب هلال احمر گشتیم و کنار نزدیکترین موکب ایستادیم. داخل رفتیم و پذیرش شدیم. یه پماد گرفتیم و دوستم به پاش زد تا دردش آرومتر شد. بعد از اون شام خوردیم و به راه ادامه دادیم.
توی راه از زبون یه همسفر دیگه فهمیدم که پای دوستم از ابتدای راه درد میکرده و اون عمدا بهم نگفته بود تا برای رفتن به درمونگاه درگیرش نشم و اون هم از گروه جدا نشه.
تعداد زیادی از عمودها درد رو تحمل کرده بود تا وقتی که متوجه شد دیگه نمیتونه تحملش کنه. بدون یک کلام حرف این همه درد رو تحمل کرده بود! وقتی این مسئله رو فهمیدم نمیدونستم باید چی کار بکنم. این حجم از درک و مهربونی، این حجم از فداکاری و از خود گذشتگی!
بخوام راستش رو بگم یه لحظه بغض بدجوری گلوم رو گرفت. توی دلم به امام حسین(ع) گفتم:«ببین چه زائرایی داری قربونت بشم! خالصِ خالصن برات!»
بماند که وقتی یکم گذشت سراغ دوستم رفتم و کلی دعواش کردم که چرا زودتر بهم نگفت و چرا انقدر انقدر تحمل کرد! ولی این خاطرهها پررنگِ پررنگ توی ذهنم باقی موندن و حس و حال ثانیه به ثانیهاش رو با هیچ چیز عوض نمیکنم، با هیچ چیز!
#امام_حسین_جان❤️
#مدرسه_روایت
🔰 کاروان اربعین حسینـے
https://eitaa.com/karbalacfuesf