فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- ایکھقراردلِبـےقرارمنے :)
امون از این شبای دلتنگی
حرم حرم... هوای دلتنگی
بگو چیه دوای دلتنگی...
دلم گرفته...🥺
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله🌷
@karbalayyyman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اے پنـاهـ ڪسـے ڪـ جـز تـو ، پنـاهـ نـدارد ...
🌸 #قسمت_یازدهم
🌸 #آفتاب_در_حجاب
🌹 رمان واقعی و مفهومی ⭐️🌱
وقتى از سر جنازه #مسلم_بن_عوسجه آمد،... وقتى که که محاسنش به خون حبیب ، خضاب شد، وقتى که رمق پاهایش را در پاى پیکر حر بن یزید ریاحى ریخت ،
وقتى که از کنار سجاده خونین #عمروبن_خالدصیداوى برخاست ،
وقتى که جگرش با دیدن زخمهاى #سعیدبن_عبداالله شرحه شرحه شد، وقتى که عبداالله و #عبدالرحمن_غفارى با سلام وداع ، چشمان او را به اشک نشاندند، وقتى که زهیر به آخرین نگاهش دل حسین را به آتش کشید،
وقتى که خون وهب و همسرش عاشقانه به هم آمیخت و پیش پاى حسین ریخت ،
وقتى که جون ، در واپسین لحظات عروج ، سراسر وجودش را به رایحه حضور حسین ، معطر کرد،
وقتى که...
در تمام این اوقات و لحظات ، #نگاه_تو بود که به او #آرامش مى داد...
و دستهاى تو بود که اشکهاى وجودش را مى سترد. هر بار که از میدان مى آمد، تو بارغم از نگاهش بر مى داشتى و بر دلت مى گذاشتى.
حسین با هر بار آمدن و رفتن ، تعزیتهایش را به دامانتو مى ریخت و التیام از نگاه تو مى گرفت .
این بود که هر بار، سنگین مى آمد اما سبکبال باز مى گشت .
خسته و شکسته مى آمد، اما برقرار و استوار باز مى گشت....
اکنون نیز دلت مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى. همچنانکه از صبح تاکنون که آفتاب از نیمه آسمان گذشته است چنین کرده اى .
✨اما اکنون ماجرا متفاوت است.✨
اکنون این دل شرحه شرحه توست که بر دوش #جوانان_بنى_هاشم به سوى خیمه ها پیش مى آید.
اکنون این میوه جان توست که لگدمال شده در زیر سم ستوران به تو باز پس داده مى شود.
علىاکبر براى تو تنها یک برادر زاده نیست...
تجلى امیدها و آرمانهاى توست .
تجلى دوست داشتنهاى توست...
على اکبر پیامبر دوباره توست.
نشانى از پدر توست .
نمادى از مادر توست .
على اکبر براى تو التیام شهادت محسن است. شهید نیامده. غنچه پیش از شکفتن پرپر شده.
شهادتمحسن ، اولین شهادت در دیدرس تو بود....
تو چهار ساله بودى که فریاد مادر را از میان در و دیوار شنیدى که
_✨محسنم را کشتند
و به سویش دویدى....
شهادت محسن بر دلت زخمى ماندگار شد. شهادت برادر در پیش چشمهاى چهار ساله خواهر. و تا على اکبر نیامد، این زخم التیام نپذیرفت.
اکنون این مرهم زخم توست که به خون آغشته شده است...
اکنون این زخم کهنه توست که سر باز کرده است.
دوست داشتى حسین را دمادم در آغوش بگیرى و بوى حسین را با شامه تمامى رگهایت استشمام کنى .
اما تو بزرگ بودى و حسین بزرگتر و شرم همیشه مانع مى شد مگر که بهانه اى پیش مى آمد؛
سفرى، فراق چند روزه اى، تسلاى مصیبتى و...
تو همیشه به نگاه اکتفا مى کردى و با چشمهایت بر سر و روى حسین بوسه مى زدى. وقتى على اکبر آمد، میوه بهانه چیده شد و همه موانع برچیده.
حسین کوچکت همیشه در آغوش تو بود و تو مى توانستى تمامى احساسات حسین طلبانه ات را نثار او مى کنى.
از آن پس ، هرگاه دلت براى حسین تنگ مى شد، بوسه بر گونه هاى علىاکبر مىزدى.
از آن پس...
على اکبر بود و در دامان مهر تو.
على اکبر بود و دستهاى نوازش تو،
على اکبر بود و نگاهاى پرستش تو و...
حسین بود و ادراك عاطفه تو.
و اکنون نیز حسین بهتر از هر کس این رابطه را مى فهمد و عمق تعزیت تو را درك مى کند.
دلت مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى.... اما چگونه؟
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیشجاعی
@karbalayyman
🌸 #قسمت_دوازدهم
🌸 #آفتاب_در_حجاب
🌹 رمان واقعی و مفهومی ⭐️🌱
اما چگونه؟...
با این قامت شکسته که نمى توان خیمه وجود حسین را #عمود شد.
با این دل گداخته که نمى توان بر جگر حسین #مرهم گذاشت.
اکنون صاحب عزا تویى....
چگونه به تسلاى حسین برخیزى ؟
نیازى نیست زینب! این را هم حسین خوب مى فهمد.
وقتى #پیکرپاره_پاره_على_اکبر به نزدیکى خیمه ها مى رسد.
و وقتى تو شیون کنان و صیحه زنان خودت را از خیمه بیرون مى اندازى ، وقتى به پهناى صورت اشک مى ریزى
و روى به ناخن مى خراشى ،
وقتى تا رسیدن به پیکر على ، چند بار
زمین مى خورى و برمى خیزى ،
وقتى خودت را به روى پیکر على اکبر مى اندازى ،
حسین فریاد مى زند که :
_✨زینب را دریابید
حسینى که خود قامتش در این عزا شکسته است و پشتش دوتا شده است . حسینى که #غم_عالم بر دلش نشسته است وجهان ، پیش چشمان اشکبارش تیره و تار شده است .
حسینى که خود بر بلندترین نقطه عزا ایستاده است ، فقط نگران حال توست و به دیگران نهیب مى زند که :
_✨زینب را دریابید. هم الان است که قالب تهى کند و کبوتر جان از نفس
تنش بگریزد.
🏴پرتو ششم🏴
خانمى شده بودى تمام و کمال و سالارى بى مثل و نظیر. آوازه فضل و کمال و زهد و عرفان و عفت و عبادت و تهجد تو در تمام عالم اسلام پیچیده بود. آنقدر که نام ✨ زینب✨ از شدت اشتهار، مکتوم مانده بود و اختصاص و انحصار لقبها بود که تو را معرفى مى کرد.
لزومى نداشت نام زینب را کسى بر زبان بیاورد...
اگر کسى مى گفت: عالمه ،
اگر کسى مى گفت عارفه ،
اگر کسى مى گفت فاضله ،
اگر کسى مى گفت کامله ،
همه ذهنها تو را نشان مى کرد...
و چشم همه دلها به سوى تو برمى گشت.
تجلى گونه گون صفتهاى تو چون صدف ، گوهر ذاتت را در میان گرفته بود و پوشانده بود.
کسى نمى گفت ✨زینب.... ✨
همه مى گفتند: زاهده ، عابده، عفیفه ، قانته ، قائمه ، صائمه ، متهجده ، شریفه ، موثقه ، مکرمه.
این لقبها برازنده هیچ کس جز تو نبود که هیچ کس واجد این صفات ، در حد و اندازه تو نبود....نظیر نداشتى و دست هیچ معرفتى به کنه ذات تو نمى رسید.
القابى مثل :
✨محبوبۀ المصطفى و نائبۀ الزهرا،✨
اتصال تو را به خاندان وحى تاکید مى کرد،... اما صفات دیگر، جز تو مجرا و مجلایى نمى یافتند.
✨امینۀ الله را جز تو کسى دیگر نمى توانست حمل کند.
بعد از شهادت زهرا، تشریف(ولیهاالله) جز تو برازنده قامت دیگرى نبود....ندیده بودند مردم... در تاریخ و پیشینه و مخیله خود هم کسى مثل تو را نمى یافتند...
جز #مادرت_زهرا که #پدید_آورنده تو
بود و مربى تو.
از این روى ، تو را صدیقهصغرى مى گفتند و عصمتصغرى...
که فاصله و منزلت میان معلم و شاگرد، مادر و دختر
و باغبان و گل ،
معلوم باشد و محفوظ بماند.
اما در میان همه این القاب و کنیه ها و صفات ، اشتهار تو به #عقیله_بنى_هاشم و عقیلهعرب، بیشتر بود...
که تو عزیز خاندان خود بودى و عزت هیچ دخترى به پاى عزت تو نمى رسید.
و چنین یوسفى را اگر از شرق تا غرب عالم ، خواستار و طالب نباشند، غیر طبیعى است...
و طبیعى است اگر طالبان وخواستگاران ، به بضاعت وجودى خویش ننگرند و فقط چشم به عظمت مطلوب بدوزند.
مىآمدند، همهگونه مردم مى آمدند...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیشجاعی
@karbalayyyman
قسمت یازدهم ودوازدهم
رمان حجاب درافتاب
تقدیم نگاهتون👆👆👆❤️
هنوز پیدا میشوند
در کوچههای شهر
خانههایی که صبحهای جمعه
جلوی درشان را آب و جارو میکنند
برای ظهور پسر فاطمه ...
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
مادرکوچههاےتنگِزمانہمان
بریاریِامامغایبمان[عج]
سیلیکہهیچ..
غصہهمنخوردھایم...!💔
#اللهمعجللولیكالفرج
#یڪعددتباه