eitaa logo
✧َِمَِنَِتَِـَِـَِـَِـَِـَِظَِرَِاَِنَِ مَِنَِـَِتَِـَِـَِقَِمَِ ـَِ٨َِـَِﮩَِ
149 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
-بسم رب الشھدا♥️! -سلامـ بہ ؏ـاشقاݩ شہادٺ🙃 -خیلے خوش اومدید بہ ڪانال ما!
مشاهده در ایتا
دانلود
قرآن اسباب و شدن را زیادی و فرزندان نمی داند بلکه آنچه به عنوان اسباب تقرب و شرایط نزدیکی به خدا بیان می کند دو چیز است: و صالح.
امون از این شبای دلتنگی حرم حرم... هوای دلتنگی بگو چیه دوای دلتنگی... دلم گرفته...🥺 🌷 @karbalayyyman
🌸 🌸 🌹 رمان‌ واقعی و مفهومی‌ ⭐️🌱 وقتى از سر جنازه آمد،... وقتى که که محاسنش به خون حبیب ، خضاب شد، وقتى که رمق پاهایش را در پاى پیکر حر بن‌ یزید ریاحى ریخت ، وقتى که از کنار سجاده خونین برخاست ، وقتى که جگرش با دیدن زخمهاى شرحه شرحه شد، وقتى که عبداالله و با سلام وداع ، چشمان او را به اشک نشاندند، وقتى که زهیر به آخرین نگاهش دل حسین را به آتش کشید، وقتى که خون وهب و همسرش عاشقانه به هم آمیخت و پیش پاى حسین ریخت ، وقتى که جون ، در واپسین لحظات عروج ، سراسر وجودش را به رایحه حضور حسین ، معطر کرد، وقتى که... در تمام این اوقات و لحظات ، بود که به او مى داد... و دستهاى تو بود که اشکهاى وجودش را مى سترد. هر بار که از میدان مى آمد، تو بارغم از نگاهش بر مى داشتى و بر دلت مى گذاشتى. حسین با هر بار آمدن و رفتن ، تعزیتهایش را به دامان‌تو مى ریخت و التیام از نگاه تو مى گرفت . این بود که هر بار، سنگین مى آمد اما سبکبال باز مى گشت . خسته و شکسته مى آمد، اما برقرار و استوار باز مى گشت.... اکنون نیز دلت مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى. همچنانکه از صبح تاکنون که آفتاب از نیمه آسمان گذشته است چنین کرده اى . ✨اما اکنون ماجرا متفاوت است.✨ اکنون این دل شرحه شرحه توست که بر دوش به سوى خیمه ها پیش مى آید. اکنون این میوه جان توست که لگدمال شده در زیر سم ستوران به تو باز پس داده مى شود. على‌اکبر براى تو تنها یک برادر زاده نیست... تجلى امیدها و آرمانهاى توست . تجلى دوست داشتنهاى توست... على اکبر پیامبر دوباره توست. نشانى از پدر توست . نمادى از مادر توست . على اکبر براى تو التیام شهادت محسن است. شهید نیامده. غنچه پیش از شکفتن پرپر شده. شهادت‌محسن ، اولین شهادت در دیدرس تو بود.... تو چهار ساله بودى که فریاد مادر را از میان در و دیوار شنیدى که _✨محسنم را کشتند و به سویش دویدى.... شهادت محسن بر دلت زخمى ماندگار شد. شهادت برادر در پیش چشمهاى چهار ساله خواهر. و تا على اکبر نیامد، این زخم التیام نپذیرفت. اکنون این مرهم زخم توست که به خون آغشته شده است... اکنون این زخم کهنه توست که سر باز کرده است. دوست داشتى حسین را دمادم در آغوش بگیرى و بوى حسین را با شامه تمامى رگهایت استشمام کنى . اما تو بزرگ بودى و حسین بزرگتر و شرم همیشه مانع مى شد مگر که بهانه اى پیش مى آمد؛ سفرى، فراق چند روزه اى، تسلاى مصیبتى و... تو همیشه به نگاه اکتفا مى کردى و با چشمهایت بر سر و روى حسین بوسه مى زدى. وقتى على اکبر آمد، میوه بهانه چیده شد و همه موانع برچیده. حسین کوچکت همیشه در آغوش تو بود و تو مى توانستى تمامى احساسات حسین طلبانه ات را نثار او مى کنى. از آن پس ، هرگاه دلت براى حسین تنگ مى شد، بوسه بر گونه هاى على‌اکبر مى‌زدى. از آن پس... على اکبر بود و در دامان مهر تو. على اکبر بود و دستهاى نوازش تو، على اکبر بود و نگاهاى پرستش تو و... حسین بود و ادراك عاطفه تو. و اکنون نیز حسین بهتر از هر کس این رابطه را مى فهمد و عمق تعزیت تو را درك مى کند. دلت مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى.... اما چگونه؟ ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌شجاعی @karbalayyman
🌸 🌸 🌹 رمان‌ واقعی و مفهومی‌ ⭐️🌱 اما چگونه؟... با این قامت شکسته که نمى توان خیمه وجود حسین را شد. با این دل گداخته که نمى توان بر جگر حسین گذاشت. اکنون صاحب عزا تویى.... چگونه به تسلاى حسین برخیزى ؟ نیازى نیست زینب! این را هم حسین خوب مى فهمد. وقتى به نزدیکى خیمه ها مى رسد. و وقتى تو شیون کنان و صیحه زنان خودت را از خیمه بیرون مى اندازى ، وقتى به پهناى صورت اشک مى ریزى و روى به ناخن مى خراشى ، وقتى تا رسیدن به پیکر على ، چند بار زمین مى خورى و برمى خیزى ، وقتى خودت را به روى پیکر على اکبر مى اندازى ، حسین فریاد مى زند که : _✨زینب را دریابید حسینى که خود قامتش در این عزا شکسته است و پشتش دوتا شده است . حسینى که بر دلش نشسته است وجهان ، پیش چشمان اشکبارش تیره و تار شده است . حسینى که خود بر بلندترین نقطه عزا ایستاده است ، فقط نگران حال توست و به دیگران نهیب مى زند که : _✨زینب را دریابید. هم الان است که قالب تهى کند و کبوتر جان از نفس تنش بگریزد. 🏴پرتو ششم🏴 خانمى شده بودى تمام و کمال و سالارى بى مثل و نظیر. آوازه فضل و کمال و زهد و عرفان و عفت و عبادت و تهجد تو در تمام عالم اسلام پیچیده بود. آنقدر که نام ✨ زینب✨ از شدت اشتهار، مکتوم مانده بود و اختصاص و انحصار لقبها بود که تو را معرفى مى کرد. لزومى نداشت نام زینب را کسى بر زبان بیاورد... اگر کسى مى گفت: عالمه ، اگر کسى مى گفت عارفه ، اگر کسى مى گفت فاضله ، اگر کسى مى گفت کامله ، همه ذهنها تو را نشان مى کرد... و چشم همه دلها به سوى تو برمى گشت. تجلى گونه گون صفتهاى تو چون صدف ، گوهر ذاتت را در میان گرفته بود و پوشانده بود. کسى نمى گفت ✨زینب.... ✨ همه مى گفتند: زاهده ، عابده، عفیفه ، قانته ، قائمه ، صائمه ، متهجده ، شریفه ، موثقه ، مکرمه. این لقبها برازنده هیچ کس جز تو نبود که هیچ کس واجد این صفات ، در حد و اندازه تو نبود....نظیر نداشتى و دست هیچ معرفتى به کنه ذات تو نمى رسید. القابى مثل : ✨محبوبۀ المصطفى و نائبۀ الزهرا،✨ اتصال تو را به خاندان وحى تاکید مى کرد،... اما صفات دیگر، جز تو مجرا و مجلایى نمى یافتند. ✨امینۀ الله را جز تو کسى دیگر نمى توانست حمل کند. بعد از شهادت زهرا، تشریف(ولیه‌االله) جز تو برازنده قامت دیگرى نبود....ندیده بودند مردم... در تاریخ و پیشینه و مخیله خود هم کسى مثل تو را نمى یافتند... جز که تو بود و مربى تو. از این روى ، تو را ‌صدیقه‌صغرى مى گفتند و عصمت‌صغرى... که فاصله و منزلت میان معلم و شاگرد، مادر و دختر و باغبان و گل ، معلوم باشد و محفوظ بماند. اما در میان همه این القاب و کنیه ها و صفات ، اشتهار تو به و عقیله‌عرب، بیشتر بود... که تو عزیز خاندان خود بودى و عزت هیچ دخترى به پاى عزت تو نمى رسید. و چنین یوسفى را اگر از شرق تا غرب عالم ، خواستار و طالب نباشند، غیر طبیعى است... و طبیعى است اگر طالبان وخواستگاران ، به بضاعت وجودى خویش ننگرند و فقط چشم به عظمت مطلوب بدوزند. مى‌آمدند، همه‌گونه مردم مى آمدند... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌شجاعی @karbalayyyman
قسمت یازدهم ودوازدهم رمان حجاب درافتاب تقدیم نگاهتون👆👆👆❤️
『💚🌱』 مثلـا‌وسـط‌دࢪگیـࢪیـٰاۍزندگیمـون یـٰاد؎ڪنیـم‌از‌مھـد؎فاطمهـ . . . مثلـا‌یهـ‌‌دعـٰا‌؎فࢪج‌‌بـٰا‌بیقـࢪاࢪ؎بخونیـم‌! مثلـا‌‌یڪم‌از‌غࢪبٺ‌مھـد؎فـٰاطمـھ خجـٰالٺ‌بڪشیـم! مثلـا‌‌بـٰاوࢪڪنیم‌یہ‌آقـٰایۍدوسمـون‌داࢪھ‌ مثلـا‌عـٰاشـق‌امام‌زمـٰان‌بشیـم":))
هنوز پیدا می‌شوند در کوچه‌های شهر خانه‌هایی که صبح‌های جمعه جلوی درشان را آب و جارو می‌کنند برای ظهور پسر فاطمه ... 🌷
مادرکوچه‌هاےتنگِ‌‌زمانہ‌مان بریاریِ‌‌امام‌غایب‌مان‌[عج] سیلی‌‌کہ‌هیچ‌.. غصہ‌هم‌‌نخوردھ‌‌ایم...!💔