eitaa logo
✧َِمَِنَِتَِـَِـَِـَِـَِـَِظَِرَِاَِنَِ مَِنَِـَِتَِـَِـَِقَِمَِ ـَِ٨َِـَِﮩَِ
150 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
-بسم رب الشھدا♥️! -سلامـ بہ ؏ـاشقاݩ شہادٺ🙃 -خیلے خوش اومدید بہ ڪانال ما!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 🌹 رمان‌ واقعی و مفهومی‌ ⭐️🌱 چهار دست به زیر اندام نحیف او مى‌برید و آنچنانکه بر درد او نیفزاید، آرام از جا بلندش مى کنید... و با سختى و تعب بر شتر مى نشانید. تن، طاقت نگه داشتن سر را ندارد.... سر فرو مى افتد و پیشانى بر گردن شتر مماس مى شود...هر دو، دل رها کردن او را ندارید و هر دو همزمان اندیشه مى کنید که این تن ضعیف و لرزان چگونه فراز و نشیب بیابان و محمل لغزان را تاب بیاورد. فریاد مى زند: _غل و زنجیر! و همه باتعجب به او نگاه مى کنند که : _براى چه ؟! اشاره مى کند به محمل سجاد و مى گوید: _ببندید دست و پاى این جوان را که در طول راه فرار نکند. عده اى مى‌خندند.. و تنى چند اطاعت فرمان مى کنند و تو سخت دلت مى شکند. بغض آلوده مى گویى: _✨چگونه فرار کند کسى که توان ایستادن و نشستن ندارد؟! آنها اما کار خودشان را مى کنند.... را به گردن مى آویزند و را باز با زنجیر از به هم قفل مى کنند. شدن مویت را در زیر مقنعه ات احساس مى کنى... و خراشیدن قلبت را و تفتیدن جگرت را. از اینکه توان هیچ دفاعى ندارى ، را با همه وجودت لمس مى کنى. دشمن براى رفتن ، سخت شتابناك است و هنوز تو و سکینه بر زمین مانده اید... اگر دیر بجنبید دشمن پا پیش مى گذارد و در کار سوار شدن مى کند. دست سکینه را مى گیرى.. و زانو خم مى کنى و به سکینه مى گویى: _✨سوار شو! سکینه مى خواهد بپرسد: پس شما چى عمه جان! اما شما را بر خواهش دلش ترجیح مى دهد. اکنون مانده اى... و آخرین شتر بى جهاز و... یک دریا دشمن و... کاروان پا به راه که معطل سوار شدن توست. نگاه دوست و دشمن ، خیره تو مانده است... چه مى خواهى بکنى زینب ؟! چه مى توانى بکنى ؟! شب هنگام... وقتى با آن جلال و جبروت ، به زیارت قبر پیامبر مى رفتى ، دستور مى داد که را خاموش کنند، در ... و در ،... گام به گام تو را همراهى مى کردند که مبادا به بیفتد.... و ، زینب على را بیازارد.... اکنون.... اى ایستاده تنها! اى بلندترین قامت استقامت ! با سنگینى اینهمه نگاه نامحرم ، چه مى کنى ؟ تقدیر اگر چنین است چاره نیست ، باید سوار شد. اما چگونه ؟! پیش از این هر گاه عزم سفر مى کردى ، بلافاصله پیش مى دوید، زانو مى زد و رکاب مى گرفت... و تو با تکیه بر دست و بازوى بر مى نشستى. در همین آخرین سفر از مدینه ، پیش از اینکه پا به کوچه بگذارى ،... دویده بود و پهلوى مرکبت کرسى گذاشته بود، زانو بر زمین نهاده بود، پرده کجاوه را نگاه داشته بود، حسین دست و بازو پیش آورده بود تا تو آنچنانکه عقیله یک قبیله است ، بر مرکب سوار شدى. آرى ،... پیش از این دردانه بنى هاشم ، عزیز على و بانوى مجلله اهل بیت اینگونه بر مرکب مى نشست.... و اکنون هزاران‌چشم... خیره و دریده مانده اند تا استیصال تو را ببینند... و براى استمداد ناگزیر تو، پاسخى از تحقیر یا تمسخر یا ترحم بیاورند. 🌟خدا هیچ عزیزى را در معرض طوفان ذلت قرار ندهد. 🌟خدا هیچ شکوهمندى را دچار اضطرار نکند. 🌟امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء(21) چه کسى را صدا کردى ؟ از چه کسى مدد خواستى ؟ آن کیست در عالم که خواهش مضطر را اجابت کند؟ هم او در گوشت زمزمه مى کند... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌شجاعی @karbalayyyman
🌸 🌸 🌹 رمان‌ واقعی و مفهومی‌ ⭐️🌱 هم او در گوشت زمزمه مى کند که؛ ✨به جبران این اضطرار، از این پس ، ضمیر مرجع (امن یجیب ) تو باش.✨ هر که از این پس در هر کجاى عالم، لب به(ام من یجیب)باز کند،... دانسته و ندانسته تو را مى خواند... و دیده و ندیده تو را منجى خویش مى یابد.... نمى تواند زینبش را در ببیند. اینت اجابت زینب! ببین که چگونه برایت رکاب گرفته است.... پا بر زانوى او بگذار... و با بر دست و بازوى او سوار شو، محبوبه خدا! بگذار دشمن گمان کند که تو پا بر فضا گذاشته اى... و دست به هوا داده اى.... که به جاى خدا، هوى را مى پرستد، این صحنه را ندارد.... همچنانکه نمى تواند بفهمد که خود را چه کاروانى کرده است... و چه را بر پشت عریان این شتران نشانده است.... همچنانکه نمى تواند بفهمد که چه را به غل و زنجیر کشانده است.... با فشار دشمنان و حرکت کاروان ،... تو در کنار قرار مى گیرى... و کودکان و زنان ، گرداگرد شما حلقه مى زنند... و دشمن که از پس و پیش و پهلو، کاروان را محاصره کرده است ،... با طبل و دهل و ارعاب و توهین و تحقیر و تازیانه ، شما را پیش مى راند.... بچه ها وحشت‌زده، دستهاى کوچکشان را بر پشت و گردن شترها، چفت کرده اند... و در هراس از سقوط،چشمهایشان را بسته اند...اگر چه صف محاصره دشمن ، فشرده است... اما هنوز از لابه لاى آن ، منظره جگر خراش را مى توان دید... و بوسه نسیم را بر رگهاى بریده و بدنهاى چاك چاك ، احساس مى توان کرد.... و این همان چیزى است که را خیره خود ساخته است.... و این همان چیزى است که هول و اضطراب را در دل تو انداخته است... چرا که به وضوح مى بینى که آخرین رمقهاى سجاد نیز با تماشاى این منظره دهشتزا ذوب مى شود.... و مى بینى که دمى دیگر، خون در رگهاى سجاد از حرکت مى ایستد و قلب از تپش فرو مى ماند....و مى بینى که دمى دیگر، جان از بدن او مفارقت مى کند و تن بیمار و خسته به زنجیر بر جاى مى ماند.... و مى بینى که دمى دیگر تن تبدار جهان از جان حجت خالى مى شود و آسمان و زمین بى امام مى ماند.... سر پیش مى برى و وحشتزده اما آرام و مهربان مى پرسى : _✨با خودت چه مى کنى عزیز دلم ! یادگار پدر و برادرم ! بازمانده جدم !؟ و او با صدایى که به زحمت از اعماق جراحت شنیده مى شود، مى گوید: _✨چه مى توانم بکنم در این حال که پدرم را، امامم را، آقایم را و برادرانم و عموهایم را و پسر عموهایم را و همه مردان خاندانم را مى بینم ، بى‌لباس و کفن... نه کسى بر آنان رحم مى آورد و نه کسى به خاکشان مى سپارد. انگار که از کفار دیلم و خزرند این عزیزان که بر خاك افتاده اند. کلام نیست این که از دهان بیرون مى‌آید،... انگار گدازه هاى آتش است که از اعماق قلبش تراوش مى کند... و تو اگر با نگاه و سخن و کلام زینبى ات کارى نکنى ، او همه هستى اش را با این کلمات از سینه بیرون مى ریزد.... پس تو آرام و تسلى بخش ، زمزمه مى‌کنى : ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌شجاعی @karbalayyyman
قسمت های چهل وپنجم وچهل وششم رمان آفتاب درحجاب تقدیم نگاهتون ☘☘☘☘💞💞🌷🌷👆👆👆👆👆 @karbalayyyman
🌸 🌸 🌹 رمان‌ واقعی و مفهومی‌ ⭐️🌱 زمزمه مى‌کنى : _✨تاب از کَفَت نبرد این مصیبت ، عزیز دلم ! که این قصه ، دارد میان پیامبر خدا، با جدت و پدرت و عمت . آرى خداوند متعال ، مردانى از این امت را که حکام جابرند و شهره ترند تا در زمین ، که به و این عزیزان بپردازند؛ اعضاى پراکنده این پیکرها را کنند و و این جسدهاى پاره پاره را کنند و براى پدرت ، سید الشهداء در زمین طف ، بر افرازند که و یاد و خاطره اش در ، باقى بماند. و هر چه سردمداران کفر و پیروان ضلالت در آن ، و آن گیرد و پذیرد. پس نگران کفن و دفن این پیکرها مباش که خود به کفن و دفنشان نگران است. این کلام تو.... انگار آبى است بر آتش و جانى که انگار قطره قطره به تن تبدار و بى رمق سجاد تزریق مى شود. آنچنانکه آرام آرام گردنش را در زیر بار غل و زنجیر، فراز مى آورد، پلکهاى خسته اش را مى گشاید و کنجکاو عطشناك مى گوید: _✨روایت کن آن عهد و خبر را عمه جان! تو مرکبت را به مرکب سجاد، مى کنى ، تک تک یاران کاروانت را از نظر مى گذرانى و ادامه مى دهى : _✨على جان ! این حدیث را خودم از شنیدم و آن زمان که به ضربت ابن ملجم لعنت االله علیه در بستر شهادت آرمید و من آثار ارتحال را در سیماى او مشاهده کردم ، پیش رفتم ، مقابل بسترش زانو زدم و عرضه داشتم : (پدر جان ! من حدیثى را از ام ایمن شنیده ام . دوست دارم آن را باز از دو لب مبارك شما بشنوم.) پدر، سلام االله علیه چشم گشوده و نگاه بى رمق اما مهربانش را به من دوخت و فرمود: نور دیده ام ! روشناى چشمم حدیث همان است که ام ایمن براى تو گفت . و من تو را و جمعى از زنان و دختران اهل بیت را که در همین ، دچار و شده اید و در از مردمان قرار گرفته اید. پس بر شما باد ! ! ! شکافنده دانه و آفریننده جان آدمیان که در آن زمان در تمام روى زمین ، هیچ کس جز شما و پیروان شما، ولى خدا نیست... از در مى یابى... که هر کلمه این حدیث ، دلش را و روحش را مى بخشد و در رگهاى خشکیده اش ، مى دواند. همچنانکه اگر او هم با نگاه خواهشگرانه اش نگوید که : (هر آنچه شنیده اى بگجو عمه جان !) تو خودت مى فهمى که... باید تمامت قصه را روایت کنى . تا در این بیابان سوزان و راه پر فراز و نشیب ، امام را بر مرکب لغزان خویش ، حفظ کنى: _✨ چنین گفت: عزیز دلم و کلام بر تمام گفته هاى او مهر زد: من آنجا بودم آن روز که به منزل دعوت بود و فاطمه برایش حریره اى مهیا کرده بود. حضرت على (علیه السلام ) ظرفى از خرما پیش روى او نهاد و من قدحى از شیر و سرشیر فراهم آوردم. رسول خدا، على مرتضى ، فاطمه زهرا و حسن و حسین ، از آنچه بود، خوردند و آشامیدند. آنگاه على برخاست و آب بر دست پیامبر ریخت . پیامبر، دستهاى شسته به صورت کشید و به على ، فاطمه و حسن و حسین نگریست . سرور و رضایت و شادمانى در نگاهش موج مى زد.... آنگاه رو به کرد و ابر بر آسمان چشمش نشست . سپس به سمت چرخید، دو دست به دعا برداشت و بعد سر به سجده گذاشت . و ناگهان شروع به کرد. همه و به او مى نگریستیم و او . سر از سجده برداشت و اشک همچنان مثل باران بهارى ، از گونه هایش فرو مى چکد.اهل بیت و من ، همه از گریه پیامبر، شدیم اما هیچ کدام دل سؤال کردن نداشتیم . این حال آنقدر به طول انجامید که فاطمه و على به حرف آمدند و عرضه داشتند: خدا چشمانتان را گریان نخواهد یا رسول الله! چه چیز، حالتان را دگرگون کرد و اشکتان را جارى ساخت؟! دلهاى ما شکست از دیدار این حال اندوهبار شما. فرمود: عزیزانم ! از دیدن و داشتن شما آنچنان حس خوشى به من دست داد که پیش از این هرگز بدین مرتبت از شادمانى و سرور دست نیافته بودم . شما را عاشقانه و شادمانه نگاه مى کردم خدا را به نعمت وجودتان ،سپاس مى گفتم که ناگهان جبرئیل فرود آمد... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌شجاعی @karbalayyyman
🌸 🌸 🌹 رمان‌ واقعی و مفهومی‌ ⭐️🌱 ... که ناگهان جبرئیل فرود آمد و گفت: (اى محمد! خداوند تبارك و تعالى از احساس تو آگاه گشت و شادمانى تو را از داشتن چنین برادر و دختر و فرزندانى دریافت و خواست که این را بر تو کمال ببخشد و این عطیه را گواراى وجودت گرداند... پس که ایشان و فرزندان ایشان و دوستان و شیعیان ایشان، با تو در بمانند و هرگز میان تو و آنان نیفتد. هر چقدر تو گرامى هستى ، آنان گرامى شوند و هر نعمت که تو را نصیب مى شود، آنان را نیز بهره باشد آنقدر که تو خشنود شوى و از رضایت هم فراتر روى.✨ اما درعوض ، در این دنیا مصیبت بسیار مى کشند و سختى فراوان مى بینند، به دست که مسلمان ، مى نامند و از مى شمارند، در حالیکه و از آنها بیزارید. آنان کمر به ایذاء عزیزان تو مى بندند و هر کدام را به قتل مى رسانند آنچنانکه و از هم مى گیرد و مى شود. را براى آنان چنین رقم زده است و براى تو درباره آنان. پس خداوند متعال را به خاطر تقدیرى چنین سپاس گو به این او باش.)من خداوند را گفتم و به این چنین رضایت دادم.سپس جبرئیل گفت : (اى محمد! برادرت پس از تو مقهور و خواهد شد و از دست دشمنان تو خواهدکشید و مصیبتها خواهد دید تا آنکه به قتل خواهد رسید. قاتل او بدترین و شقى‌ترین موجود روى زمین است همانند کشنده در شهرى که به آن هجرت خواهد کرد یعنى کوفه و آن شهر، مرکز شیعیان او و شیعیان فرزندان اوست. و اما این فرزند تو و با دست اشاره کرد به حسین با و اهلبیت و برگزیدگان امت تو به شهادت خواهد رسید در کنار نهر فرات و در سرزمینى که کربلا خوانده مى شود به خاطر که از سوى دشمنان تو و دشمنان فرزندان تو در مى رسد در روزى که غم آن جاودانه است و حسرت آن ماندگار. کربلا، پاکترین و محترمترین بارگاه روى زمین است و قطعه اى است از قطعات بهشت.🍃 و آنگاه که فرزند تو و یاورانش به شهادت مى رسند و سپاه و ، محاصره شان مى کنند،... زمین به لرزه در مى آید و کوههابه اضطراب و تزلزل مى افتد و دریاها خشمگین و متلاطم مى شود و اهل آسمانها، آشفته وپریشان مى شوند و اینهمه از سر خشم به دشمنان توست... یا محمد! و دشمنان فرزندان تو و عظمت حرمتى که از خاندان تو شکسته شده است و شر هولناکى که به فرزندان عترت تو رسیده است.و در آن زمان هیچ موجودى نیست که داوطلب حمایت از فرزندان تو نمى شود و از خدا براى یارى حجت خدا پس از تو، رخصت نمى طلبد. ناگهان نداى وحى خداوند در آسمانها و زمین و کوهها و دریاها طنین مى افکند که : ''این منم خداوند فرمانرواى قدرتمند! کسى که هیچ گریزنده‌اى از حیطه اقتدارش بیرون نیست و هیچ طغیانگرى او را به عجز نمى آورد.✨ و من قادرترینم در امر یارى و انتقام. سوگند به عزت و جلالم که قاتلان فرزند پیامبرم را و ستمکاران به عترت رسولم را چنان عذاب کنم که هیچ کس را در عالم چنین عذاب نکرده باشم . آنان که حرمت و پیمان پیامبر را شکستند، عترت او را کشتند و به خاندان او ستم کردن...'' تمام آسمان و زمین با شنیدن این کلام خداوند، ضجه مى زنند... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌شجاعی @karbalayyyman
قسمت های چهل وهفتم وچهل وهشتم رمان آفتاب در حجاب تقدیم نگاهتون ☘☘☘❣❣💞👆👆👆👆
علیه‌السلام 🏴فرا رسیدن سوم رجب، سالروز شهادت جانسوز و مظلومانه‌ی حضرت امام هادی علیه‌السلام تسلیت باد 🖤 @Karbalayyyman
❗️ ⚠️چرا می ترسی چادری بشی؟ چرا خجالت می کشی جلو دیگران از چیزهایی که فکر می کنی درسته حرف بزنی؟ ⚠️چرا روت نمیشه جلوی دیگران اونی که خودت دوست داری باشی ، باشی؟ ⚠️چرا همه چیز برعکسه؟ مگه تو داری اشتباه میکنی که شرمنده ای؟ بذارید من یه چیزی به شما بگم.. شک ندارم ماها خیلی زیادیم.. شک ندارم ها خیلی بیشتر از چادری ها هستن.. خیلی ها هستن دلشون واقعا پاکه و ته قلبشون فقط دل به خدا و ائمه و شهدا و ... بستن💖💖 ‼️اما چرا بترسیم؟ چرا اعتماد بنفس نداشته باشیم؟ ⁉️چرا دچار بشیم؟ چرا احساس کنیم اگر بیایم تو تیم خدا، هم ظاهر هم باطن طرد میشیم؟ یوسف زندانی رو چه کسی عزیز مصر کرد؟ غیر از خدا؟ ♥️ رو چه کسی عزیز دل همه کرد؟ غیر از خدا؟ تو دست پست ترین افراد باشی خدا عزیز دلت میکنه! اگه پای خدا وایسی و کم نذاری براش اعتماد کن به خدا ♥️ و رو فریاد بزن..💪 ببینم چند نفر میگن و چادری میشن @Karbalayyyman
اگر درگیر یه رابطه عاطفی گناه هستی❌ همین الان تصمیم بگیر ترک گناه نذر لبخند رضایت خـــ💙ـــداست... سرتو بالا بگیر نگاه عـــاشقانه و نگــران خدا رو ببین 💙منتظرته که برگردی... @Karbalayyyman
|••• ــــ ــــ ــــ ــــــــــ‏ اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ. با صدقه دادن از خدا روزی بخواهید. +امامـ صادق|؏|🌱 [بحار الانوار،ج۷۵، ص۲۰۸]
••🌾| ـــــ ـــــ ـــــ ـــــــــــــــ قال‌محمد﴿ﷺ﴾: لا يُكْمِلُ الْمُؤمِنُ ايمانَهُ حَتّى يَحتَوىَ عَلى مِائَةٍ وَ ثَلاثِ خِصالٍ: ...لايَقْبَلُ الْباطِلَ مِن صَديقِهِ وَ لا يَرُدُّ الْحَقَّ مِنْ عَدُوِّهِ... ايمان مؤمن كامل نمى شود، مگر آن كه ۱۰۳ صفت در او باشد: ...باطل را از دوستش نمى پذيرد و در مقابله با دشمن، حق را پايمال نمى كند🍃 [بحاࢪالأنواࢪ_جلد ۶۷]
هدایت شده از از حوزه چه خبر؟
11.pdf
1.4M
آموزش تصویری دریافت ۶۰ گیگ اینترنت مرکز خدمات حوزه‌های علمیه
خدا با اون عظمتش می گه: _اَنَا جلیسُ، مَن جالَسَنِی من همنشین اون کسی هستم که با من بشینه ! انگار خدا داره دنبال به رفیقِ ناب می گرده؛ یا رفیقَ من لا رفیقَ له ! چقدر من حقیر رو تحویل می گیری؟ .. @karbalayyyman