هادي بعد از دوراني كه در فلافل فروشي كار ميكرد، با معرفي يكي از
دوستانش راهي بازار شد.
در حجره ي يكي از آهن فروشان پامنار كار را آغاز كرد.
او در مدت كوتاهي توانايي خود را نشان داد. صاحبكار او از هادي خيلي
خوشش آمد.
خيلي به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه مسئول
كارهاي مالي شد.
چك ها و حساب هاي مالي صاحبكار خودش را وصول ميكرد.
آنها آنقدر به هادي اعتماد داشتند كه چك هاي سنگين و مبالغ بالا را در
اختيار او قرار ميدادند.
كار هادي در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت.
هادي عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش ميشد و با موتور كار
ميكرد.
به نقل از: مهدي ذوالفقاري
برادر شهيد🌷
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🕊
@karbalayyyman
خواهران،
حجابتـان را
مثلحجـابحضرتزهرا‹س›
رعایتکنیدنهمثلحجابهایامروز..
چوناینحجـابهـا؛
بویحضرتزهـرا‹س›نمیدهد.
شھیدذوالفقار؎🚶🏿♀!
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
@karbalayyyman
خواهران،
حجابتـان را
مثلحجـابحضرتزهرا‹س›
رعایتکنیدنهمثلحجابهایامروز..
چوناینحجـابهـا؛
بویحضرتزهـرا‹س›نمیدهد.
شھیدذوالفقار؎🚶🏿♀!
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#حجاب
@karbalayyyman