eitaa logo
آرشیو همیاری هنرو کاردستی و مناسبتها
25.8هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
440 فایل
آرشیو همیاری هنرو کاردستی و مناسبتها 👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2507407597C48877a693f @kardasti_va_honar ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ کانال تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1938817237Cb36aa95062 @Ghasmi1401 موفق باشین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی نامرئی برگ درخت یا هر چیزی که حالت برجسته داره رو زیر برگه قرار بدین با شمع یا مدادشمعی سفید روی سطح برگه بکشید با آبرنگ روی سطح برگه رو رنگ بزنید تا نقش برگ ها نمایان بشه من اسم این نقاشی رو نقاشی نامرئی گذاشتم چون روی سطح برگه رو با شمع و یا مدادشمعی سفید میکشیم هیچ تصویری مشخص نیست و بعد از رنگ آمیزی با آبرنگ تصویر مشخص میشه
«اگه فرزندت از هیولا میترسه این رو واسش بخون» جیم دیگر بزرگ شده بود حالا او میتوانست در اتاق خودش بخوابد. یک اتاق زیبا با یک پنجره قشنگ جیم خودش اتاق خواب را تزئین کرده بود او برای اینکه زودتر شب شود و در اتاق خودش بخوابد خیلی ذوق زده بود جیم و پدرش کنار خانه ایستاده بودند و بازی می کردند تا زودتر شب شود هر چند لحظه یکبار جیم به اتاقش نگاه میکرد و کیف میکرد. بالاخره شب از راه رسید پدر جیم او را به اتاقش برد و بعد یک قصه زیبا گفت. جیم از اینکه پدرش کنارش بود خیلی احساس خوبی داشت. اما دوست داشت هر چه زودتر پدرش اتاق را ترک کند. چون جیم بزرگ شده بود و میخواست تنهایی در اتاقش بخوابد. پدر بعد از گفتن قصه صورت جیم را بوسید و گفت : " فردا صبح بیا صبونه بخوریم. اگه احساس خوبی نداشتی من و مامانت همین بغلیم بیا در اتاقمون رو بزن سپس، جیم به پدرش شب بخیر گفت و پدر اتاق را ترک کرد. این اولین شبی بود که جیم میخواست تنها بخوابد. او کمی از تاریکی میترسید اما آنقدر شجاع بود که در اتاقش تنها بخوابد. جیم چشم هایش را بست و به اتفاقات خوب امروز فکر می کرد. تا اینکه ناگهان صدای باد آمد جیم چشم هایش را باز کرد و یک چیز ترسناک دید یک هیولای سیاه روی دیوار اتاقش جیم خیلی ترسید و فورا پا به فرار گذاشت. او دوید و سمت اتاق پدر و مادرش رفت اول در اتاق را زد و بعد وارد شد. به پدر گفت: من نمیخوام تنهایی برم اونجا اونجا یه هیولای سیاه بزرگ داره من میترسم!". پدر جیم را بغل کرد و گفت باشه پسرم بریم منم هیولا رو ببینم. بعد با هم به اتاق رفتند. جیم خیلی میترسید که پایش را داخل اتاق بگذارد. اما دست پدرش را گرفت و وارد شد. جیم به همراه پدرش همه جای اتاق را نگاه کردند اما خبری از هیولای سیاه و بزرگ نبود جیم فکر میکرد هیولا از پدرش ترسیده برای همین از اتاق بیرون رفته است. آن شب پدر کنار جیم خوابید. وقتی صبح شد، دوباره خیال جیم راحت شد و دوست داشت تنهایی در اتاقش بخوابد. جیم آن روز کلی بازی کرد تا دوباره شب شد. شب به اتاقش رفت و میخواست بخوابد اما به آن هیولای بزرگ سیاه فکر کرد در همین لحظه یک صدا از بیرون خانه آمد. وقتی جیم چشم هایش را باز کرد دوباره آن هیولای بزرگ سیاه را روی دیوار اتاقش دید فورا ترسید و پیش پدرش رفت. جیم دوباره در اتاق را زد و فورا بغل پدرش پرید. جیم خیلی ترسیده بود. قلبش تند تند میزد پدر فهمید که دوباره جیم ترسیده است. دست او را گرفت و پرسید ترسیدی پسرم دوباره هیولا اومده؟". جیم با ترس جواب داد: " آره اون تو اتاقمه بابا!". پدر که خیلی جیم را دوست داشت میخواست از او مراقبت کند پدر جیم را بغل کرد و باهم به اتاق او رفتند پدر لامپ اتاق را روشن کرد و بعد همه جا را با دقت نگاه کرد اما باز هم چیزی پیدا نکرد دوباره لامپ را خاموش کردند اما جیم خوابش نمی آمد به پدرش گفت میای یکم بازی کنیم؟ من خوابم نمیاد پدر موافقت کرد تا بازی کنند. پدر یک شمع برداشت و گوشه تاریک اتاق گذاشت. و بعد با دستش شکلهای مختلفی دست میکرد وقتی دستش را جلوی نور شمع می گرفت یک سایه بزرگ روی دیوار درست میشد. یک بار صورت خروس یک بار صورت گرگ و چیزهای مختلف را روی دیوار درست کردند جیم از این بازی خیلی خوشش آمد او میخواست از پدرش تعریف کند که دوباره سر و کله آن هیولای بزرگ سیاه پیدا شد. جیم که از ترس همه بدنش میلرزید به دیوار اشاره کرد و گفت: " بابا! هیولا اونجاست نگااااه کن! پدر شمع را خاموش کرد. و بعد به آن هیولای بزرگ سیاه نگاه کرد او تکان می خورد. آن هیولا روی دیوار حرکت میکرد جیم حسابی ترسیده بود اما پدر سمت چراغ خواب جیم رفت. بعد کرم کوچولویی که روی چراغ خواب نشسته بود را برداشت. وقتی آن را برداشت آن هیولای بزرگ سیاه از بین رفت و بعد لامپ را روشن کرد و به جیم گفت اون هیولا سایه همین کرم کوچولوی قشنگ بود مثل سایه دست من که به شکل خروس و گرگ در اومد!". جیم کرم کوچولو را گرفت و خندید. و بعد گفت: " تو دیگه دوست من شدی حسابی منو ترسوندی پس منم برات یه کلاه و دامن میذارم تا بامزه بشی و حسابی بخنوم بهت". بعد کرم کوچولو را کنار خودش گذاشت و لامپ را خاموش کرد. به پدر شب بخیر گفت و تا صبح با آن هیولای کوچولوی بامزه خوابید.
✨️🀄 🟩شتری که در خانه ی همه را می زند معنی و مفهوم‌آن قبلا در کانال و زیر مجدد آمده است 🔻 عاقبتی که برای همه است . 🔹️این ضرب المثل در مواردی استفاده می شود که می خواهیم به شخصی تذکر دهیم که شرایط همیشه یکسان نمی ماند و عمر جاودانه نیست و مرگ بالاخره برای همه ی انسان ها اتفاق می افتد. 🔸️گاهی نیز برای تسلی دادن به بازماندگان شخصی که فوت شده است از ضرب المثل “شتری است که در خانه ی همه می خوابد” استفاده می کنیم.