لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🍃 استاد تراشیون 🍃
💔 من هم پدرم رو تا همینجا کشیدم 💔
#داستان_تربیتی
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✋ ابداً ✋
☀️ امام خمینی ☀️
🚰حاج احمد آقا از امام نقل میکرد که یک لیوان آب برای امام آوردند خورد، نصف دیگرش را گذاشت، لیوان آب را گذاشت و یک کاغذ هم روی آن گذاشت. گفتیم: آقا چرا چنین میکنی؟ گفت: نصف لیوان آب است، عصر تشنه شوم میخورم.
🚰گفتیم: نکن، دور بریز. گفت: ابدا. همین نصف لیوان آب دور ریختنش اسراف است و اسراف گناه کبیره است
🚰گناه کبیره یعنی عادل را فاسق میکند. من اگر این لیوان آب را دور بریزم اسراف کردم و اسراف گناه کبیره است و گناه کبیره هم از عدالت میافتم. این نگاه امام خمینی بود.
#داستان_تربیتی
🌐 استاد قرائتی - درس هایی از قرآن
🏴 بسم الله الرحمن الرحیم 🏴
⚡️ سخنرانی نیست، دستوره ⚡️
🌷 شهید صیاد شیرازی 🌷
🎖 گاهی که خدمت آقا میرفتیم، عید بود یا مناسبتهای دیگر. میدیدم آقا که صحبت میکنند، صیاد تند تند یادداشت برمیدارد. آخرین بار عید غدیر بود ... آقا که شروع به حرف زدن کردند، صیاد ... دفترچهاش را برداشت و شروع کرد به نوشتن. وقتی مراسم تمام شد و داشتیم برمیگشتیم، ازش پرسیدم: «حاج علی، برای چی موقع سخنرانی آقا یادداشت برمیداری؟ حرفهای ایشون رو از تلویزیون پخش میکنند».
🎖 گفت: «حاج ناصر، شما حقوق خوندهای، نه؟» گفتم: «بله، ولی چه ربطی به سوال من داره؟» گفت: «ببینم، اجرای امر فرمانده برای ما لازمه؟» گفتم: «بله، لازمه». گفت: «تأخیر در اجرای امر فرمانده برای ما قبح داره و زشته، مگه نه؟» با بیصبری گفتم: «بله، زشته، ولی جواب من رو ندادید».
🎖 گفت: «خیلی خب. من که باید از صحبتها یادداشت بردارم، دیگه منتظر اخبار ساعت دو نمیشم، همونجا یادداشت میکنم. بعد در فاصلهای که میشینم توی ماشین، این صحبتها رو به دستورالعمل تبدیل میکنم. وقتی به ستاد کل رسیدم، میدم برای تایپ و بعد هم اجرا.
🎖 تو شاید این حرفهای آقا رو سخنرانی تلقی کنی، ولی برای من این حرفها سخنرانی نیست، دستوره. از همون لحظهای که میشنوم تکلیف به گردنم میآد که امری رو از فرماندهم گرفتیم و باید اجرایش کنم. تا ستاد کل برسم وقت رو تلف نمیکنم»
#داستان_تربیتی
📚 خدا میخواست زنده بمانی – ص 197
🏴 بسم الله الرحمن الرحیم 🏴
🎖 روی آن پا نگذاشتند 🎖
☀️ امام خمینی ☀️
🗞 در پاریس میخواستیم جلوی در اتاقی که امام کفشهایشان را در میآوردند روزنامه بیندازیم، چون اکثر اوقات بارندگی و زمینها خیس بود، لذا از روزنامههای خارجی استفاده میکردیم.
🗞 روزی عده ای از ایران آمده و با خود روزنامه آورده بودند و چون آن روز روزنامه خارجی در دسترس نبود من صفحهی آگهیها را انداختم و کفشهای امام را روی آن گذاشتم.
🗞 ایشان وقتی خواستند کفش بپوشند، سوال کردند: مثل اینکه این روزنامه ایرانی است؟ عرض کردم بله حاج آقا، ولی این صفحه آگهیهاست. با این حال امام پایشان را روی آن روزنامهها نگذاشتند و مجدداً برگشتند و فرمودند: شاید اسم محمد یا علی [صلوات الله علیهما] در آن باشد (نقل از خانم حدیده چی).
#داستان_تربیتی
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی - ج دوم - ص ۳۸۷
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✂️ این همان پشم نیست؟ ✂️
☀️ امام خمینی ☀️
🔦 امام در بعضی از سالها، تابستان به محلات تشریف میآوردند. ... جلسه در روزهای ماه رمضان ساعت پنج بعد از ظهر در مسجدی که در مرکز شهر بود برپا میشد و امام پای یک ستونی روی زمین مینشستند و جمعیت دور ایشان مینشست. ... از آن جلسه یک نکتهای در نظرم هست که امام با زبان بسیار ساده فرمودند:
🔦 «برادران مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونی پیدا کردهاید و میپوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر میکند، یک غروری پیدا میکنید، فکر نکردهاید که این فاستونی پشمی از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست که کمر گوسفندی را پوشانده بود؟
🔦 قبل از این، گوسفند همین پشم را داشت و غروری هم نداشت و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد کت و شلوار شد، یک مرتبه حال شما را تغییر داده است. این چه بدبختی است که ما به چنین چیزهای بیاساس دل خود را خوش بکنیم؟»
#داستان_تربیتی
#استدلال_تربیتی
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی - جلد 2 - ص 141