eitaa logo
کاری کن خدا عاشقت بشه
792 دنبال‌کننده
36.1هزار عکس
24.6هزار ویدیو
60 فایل
کانال مذهبی و مطالب مفید و متنوع ارسال هر شب ارتباط با ادمین @Basirat_ekh
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۴۳ وقتی من ۱۴ سالم بود و برادرم ۲۰ ساله، متوجه شدیم که انگار یه خواهر یا برادر دیگه تو راهه... پدر و مادرمون هم، اصرار بر سقط داشتن... میگفتن سنمون رفته بالا و بچه هامون بزرگن... اما من از خدام بود که یه کوچولو بیاد خونمون... بعد چند سال دعا، خدا درخواستمو اجابت کرده بود... 😍😍 برای اینکه والدینم رضایت بدن به موندش، اعتصاب غذا کردم و لب به هیچی نمی زدم و میگفتم باید به دنیا بیاد... از طرفی مادربزرگ مادریم هم، مامانم و قسم داد که اینکارو نکن... به این دو دلیل راضی شدن. البته همچین ساده هم نبود... خلاصه خواهر کوچولوی ما به دنیا اومد و اسمشم گذاشتیم محیا، یعنی زندگی... الان واقعا زندگی هممونه... ۱۶ ماهشه... یه دختر شیطون بلا که دست هرچی پسر شر از پشت بسته... پدر و مادرم، خواهرمو بغل می کنن و میگن: «ما غلط می کردیم، میگفتیم نمی خوایمش...» شده نفسمون...ضربان قلبمون...💞 الان همین دختر شیطون، مهر نماز همه رو وسط نماز برمیداره و فرار میکنه... 😂 پدرم میگه بچه هامون که ازدواج کردن و رفتن سر زندگیشون، این بچه پیشمون هست و تنها نیستیم... الانش هم ما دوتا درگیر درس و تحصیلیم و خیلی کم تو جو خانواده ایم، این آتیش پاره، عوض ما فعالیت داره😬☺ برام دعا کنید، بتونم خالم و راضی کنم بچه ی دوم بیاره... ۲ ساله هرچی میگم. گوش نمیده... واقعا به این نتیجه رسیدم که
۱۸۲ تو این مدت که تجربیات دوستان رو میخونم واقعا بیشتر احساس رضایت و لذت از بچه داریم میکنم. من تو سن ۲۲ سالگی عروسی کردم. و از اونجایی که میدونستم برای بارداری مشکل دارم و همینطور سابقه قوی توی ناباروری در خانوادمون داریم. سریعا بعد از عقدم تحت نظر پزشک رفتم. و بعد از دو سال این در اون در زدن،و کلی دکتر بالا پایین کردن، تشخیص دکتر این شد که: مشکلاتی که داشتی حل شده اما اینکه بازم باردار نشدی دلیل خاصی نداره. پس زودتر برو مرکز ناباروری شاید اونا بتونن کمکت کنن. شوهرم خیلی بچه دوست داشت و بشدت از این قضیه ناراحت بود. اما با این حال برا دلگرمیه من میگفت: خودمون دوتایی داریم عشق میکنیم. بچه میخوایم چکار؟ اما از طرفی هم دلش طاقت نمیگرفت و میگفت که ما باید تمام مراحل رو طی کنیم که بعدا تو آینده حسرت تلاش نکردمون رو نخوریم. و اصرار داشت که زودتر بریم مرکز ناباروری برای شروع دوباره درمان... من اصرارم این بود که اول بریم مشهد اگه آقا امام رضا جوابمونو نداد که محاله جواب نده میریم. خداروشکر آخرش آقا امام رضا تو دامنم یه دختر خوشگل و ناز گذاشت. اما چون بچم نچرخیده بود مجبور شدم که سزارین بشم. دوباره با مشورت پزشک ،که گفته بود اگه بین بچه هات فاصله زیاد بشه، ممکنه باردار نشی وقتی دخترم یک سال و سه ماهش بود دوباره باردار شدم و تا بیست هفتگی به کسی چیزی نگفتم حتی مادرم. اقواممون وقتی شش ماه و نیم باردار بودم تازه فهمیدن، چون من تو فامیل رکورد زده بودم و هیچ کس دوتا بچه پشت هم نداشت. و میدونستم که اگه بگم کوهی از سرزنش رو سرم خراب میشه. و تو دو سالگی دختر اولم، دختر دومم بدنیا اومد. دختر اولم وقتی دنیا اومد، خونه اسم نوشتیم و وقتی دختر دومم دنیا اومد ماشین خریدیم. خدا روزیه هر بچه رو با خودش به آدم میده... الان واقعا از اینکه دو تا دختر خوشگل دارم، خدارو شکر میکنم. وقتی که ‌میبینم بچه هام به من وابسته هستند و وقتی کنار من آرامش دارن و وقتی به این فکر میکنم که تا چشم بهم بزنم بچه هام بزرگ ‌و مستقل میشن، بیشتر از این وابستگیشون لذت میبرم. شاید یه روز دلم برا این وابستگیشون تنگ بشه. وقتی که نشستم دوتاییشون میان دورم میشینن. شاید تو آینده دیگه اینو نداشته باشم. وقتی توی جمع زیاد، دخترام منو میبیننو میخوان بپرن بغل من، وقتی نگاه قشنگ دختر کوچیکم که با گریه میگه بغلم کن، رو میبینم احساس میکنم چقد دوسم داره، اصلا چقد عاشقمه. وقتی دوتایی شون برای اینکه کنار من بخوابن، دعوا میفتن، پیش خودم میگم چه لذتی ازین بالاتر. دارم کیف میکنم خدا میدونه. چیزی که ممکن بود یه روز برام آرزوی تحقق نیافته و یه حسرت بشه. چیزی که خییلیا الان حسرتش دارن. حسرت یه بچه، که تو خانواده ما کم هم نیست. دختر دومم رو با زحمت خییلی زیاد و رفتن به کلاسهای یوگای بارداری و کلاسهای ورزش و پیاده روی زیاد بعد از یک سزارین، تونستم طبیعی بدنیا بیارم. خدا خیلی کمکم کرد. بیش از اندازه. بعد از زایمانم حس پیروزی میکردم. حس سبکی، درست مثل زمان بچگیامون ک وقتی امتحاناتمون تموم میشد و امتحانا رو خوب داده بودیم. و نمیدونستیم حالا باید چکار کنیم. از بس خوشحال بودیم. دقیقا همین حس رو داشتم. جالب اینجا بود که بعد از اینکه خدا کمکم کرد و بعد از زایمانم، اقوام فهمیدن که طبیعی زایمان کردم، شروع کردن به سرزنش که چرا ریسکشو بجون خریدی. چون تا دم آخر هم کسی جز مادرم از تصمیمم خبر نداشت. چون مطمئن بودم دیگران انرژی منفی میدن و روحیه ام رو خراب میکنن. در صورتی ک ریسک پاره شدن رحم خیلی کمه. خلاااااصه اینکه الان دارم با جون و دل بچه هامو بزرگ میکنم و انقد کتاب فرزند پروری و مشاوره با افراد توانمند و دانا میکنم که خدارو شکر تونستم بین بچه هام صلح و دوستی برقرار کنم. مهمترین کاری که من الان دارم که وظیفه خودم میدونم بزرگ کردن بچه هام به بهترین نحو و چیز دیگه ای که خییییلی برام مهمه اینه که با فشار بالای بچه ی پشت هم و تنها بودن تو شهر غریب و نداشتن کمک. نذارم تو دل شوهرم آب تکون بخوره. بنظرم همسر بودن و مادر بودن مهمترین و لذت بخش ترین و همچنین سنگین ترین کار دنیاست. و نیازمند بیشترین حوصله است. بچه های توانمند تو دامن یک مادر آرام و باحوصله بزرگ میشن. و همچنین این زنه که خونه رو مثل یک بهشت کوچیک برای شوهر و بچه هاش میتونه محیا کنه. خدا میدونه که وقتی بازیه بچه ها باهم و خنده هاشون با لبخند رضایت شوهر عجین میشه چه دلگرمی به آدم میده. من همیشه مشکلات رو با این فکر که میگذره و من یه روز بهشون میخندم، پشت سر گذاشتم و همیشه سعی کردم از کوچکترین چیز که باعث دلگرمیه بیشترین لذتو ببرم. و از اونجایی که قصد دارم دوتا بچه دیگه هم بیارم که جمعمون جمع بشه... ☘💚☘❤️☘
من سال ۸۴ ازدواج کردم. هر دو تحصیل کرده بودیم. همسرم مردی متدین و از شاگردان حضرت آقا هستند و دکترای حقوق دارند. از همون ابتدای ازدواج همسر مخالف سرسخت فرزندآوری بودند و شرط کردند که تا ۱۰ سال حرف بچه نباشه ولی خودم خیلی موافق نبودم بلاخره بعد از چهار سال با اصرار من پسرم به دنیا اومد و من بعد از گذشت پنج سال که هم درس خودم و همسر به پایان رسیده بود پیشنهاد فرزند دوم را دادم و باز همسر مخالفت کردند و همیشه شعارشون این بود که کمیت مهم نیست کیفیت مهم و تعداد کمتر ولی تربیت بهتر شرط... بلاخره در ۸ سالگی پسرم، دخترم به دنیا اومد و من گفتم خداروشکر هم دختر دارم و هم پسر دیگه فرزندی نمیخوام. ولی وقتی دخترم یک سال ونیمه بود، همسرم که چند سالی بود شاگرد درس خارج آقا بودند تحت تاثیر صحبت های مکرر آقا در مورد فرزندآوری، گفتند باید چهار فرزند داشته باشیم ولی این بار من مخالف سرسخت بودم و میگفتم اصلا راضی به این کار نیستم و اگر فرزندان بیشتری میخواستیم باید زودتر می آوردیم و الان دیگه دیر هست و تفاوتشون زیاد میشه با فرزند اول. یک روز همسرم مصاحبه خانم صادقی را از تلویزیون به من نشون دادند و گفتند جهاد زن فرزندآوریه... من وقتی مصاحبه را دیدم گفتم اصلا خوشم نیومد و معتقد بودم زن فقط برا فرزندآوری نیست و متاسفانه کلی مسخره کردم 😔😔😔 ولی بعد از مدتی یک روز تحت تاثیر صحبت های آقا که همسرم برام فرستادند، تصمیم گرفتم به خدا واگذار کنم اگر او برام مقدر کردند ما فرزند دیگری داشته باشیم و وقتی این تصمیم از قلب من گذشت، همون ماه اول باردار شدم و خوشحال شدم از اینکه مقدر و خواست الهی در این بوده که نعمتی دیگر به خونمون هدیه داده بشه. ولی تواین مدت همیشه یه عذاب وجدان همراهم بود که چرا اون موقع من فرزندآوری را از زبان خانم صادقی مسخره کردم و به توهین هایی که اطرافیانم به ایشون می زدند، دامن زدم😔😔😔😔. الان مادر دو فرزند هستم و فرزند سوم رو هم باردارم و خیلی خوشحالم☺️☺️☺️☺️ تا اینکه دیشب یکی از پیامهای این کانال را تو صفحه دوستم دیدم و سری به کانال زدم و خیلی اتفاقی و به خواست و اراده ی الهی خاطرات و عکس خانم صادقی را تو کانال دیدم. خیلی خوشحال شدم و گفتم فرجی شده تا من از خانم صادقی حلالیت بطلبم و توسط مدیر کانال بتونم ارتباط برقرار کنم برای طلب حلالیت☺️ پ. ن: عزیزان شکی نیست که همه ما در برابر گفتار و عملکرد خود مسئولیم. مبادا، با پاشیدن بذر یاس و ناامیدی، مانع ازدواج و فرزندآوری سایرین شویم. ترس از مواخذه و تمسخر اطرافیان، علت بسیاری از سقط جنین هاست و همه کسانی که که با رفتار و گفتار خود، به سقط عمدی جنین دامن می زنند، در این جنایت بزرگ شریک هستند. و باید نزد خداوند متعال پاسخگو باشند.
من دبیری ۴۴ ساله از شهر شیراز هستم، در دوران کودکی همیشه شاهد بودم که خانواده های اطرافم که دارای تعداد فرزندان بیشتری هستند، چقدر شاد و با نشاط هستند، به همین دلیل همیشه تعداد بچه های زیادی را برای خودم آرزو می کردم. متاسفانه زمان ازدواج من مصادف شد با کنترل جمعیت، اصلا در اون زمان تعداد فرزند بیشتر از دوتا خیلی بد و زشت بود. وقتی که پسرم ۱۷ ساله و دخترم ۱۳ ساله بود متوجه شدم که نظر مقام معظم رهبری، افزایش جمعیت و تکثیر نسل هست. خیلی شوهرم را تشویق کردم، همزمان حجت الاسلام عباسی در سخنرانی برای آقایان ایشان را تشویق به فرزندآوری کرده بودند. و خداوند در سن ۴۰ سالگی، سومین فرزند را به ما هدیه کرد. تا پنج ماهگی از همه خجالت می کشیدم و به هیچ کس نگفته بودم حتی به مادرم، برخلاف تصور من همه بسیار خوشحال شدند و استقبال کردند. اقوام و نزدیکان برای من آش می پختند و می فرستادند، همکارهای محترم هم همگی شادی می کردند. از آنجا که از قبل از بارداری نکات ریز نوشته شده در کتاب ریحانه بهشتی و یا کتاب ازدواج مکتب انسان سازی دکتر پاک نژاد را رعایت کرده بودم نگران سلامت فرزندم نبودم. خدارا شکر بعد از تولد سومین فرزندم که پسری زیباتر ، آرام تر از فرزندان دیگرم بود، شادی نه تنها به منزل ما بلکه به همه اقوام هم قدم گذاشت، همه دوستش داشتند و از تولدش خوشحال بودند. خدا را شکر مرخصی های زایمان هم خیلی خوب و بهتر از سال های قبل هست. اگر چند سال زودتر چنین تصمیمی گرفته بودم حتما الان منتظر فرزند چهارمم بودم.
📌زیرنویس رادیو آوا، دیشب.... 👈 در حالی که شمارش معکوس بحران جمعیت به صدا درآمده، رادیو آوا در ایام دهه فجر اقدام به درج یک پیام ضدجمعیتی، بدون ذکر منبع موثق کرده است.
شعار "خوشبختی یعنی لبخند فرزند" بر روی‌ لباس کارکنان اتکا... 👌دم فروشگاه اتکا گرم