#تجربه_من ۳۰۲
#فرزندآوری
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#زایمان_خانگی
#زایمان_طبیعی
سال ۹۰ در سن ۱۷ سالگی خیلی ساده عقد کردم و سال ۹۱ هم رفتیم مشهد و زندگی مشترکمون رسما شروع شد☺️ حدود ۵ ماه بعد عروسی، دیگه خیییلی دلم بچه میخواست اما تا یک سال بعدش طول کشید تا بچه دار بشیم.
وقتی جواب آزمایش رو گرفتم از خوشحالی داشتم بال در میاوردم😃 مثل همه خانمها دنبال یه دکتر زنان خوب بودم (تازه تو۳،۴ماهگی😅) آخه کلا با دکتر و اینا میونه ای نداشتم...
یه دکتر خوب پیدا کردم اما سرش خیلی شلوغ بود. هر بار باید کلی تو نوبت مینشستیم😐
منم کلا ۲-۳ بار بیشتر نرفتم. فقط یک بار توی ۵ ماهگی سونو رفتم برای تعیین جنسیت.👼🏻
خلاصه یه مامای خونگی بهم معرفی کردن که تو خونه خودش معاینه میکرد و زایمان انجام میداد😃 منم از خداخواسته رفتم زیر نظرش (از ۷ ماهگی) انصافا خیلی خبره بود..
خلاصه علی رغم مخالفت های کل فامیل برای زایمان رفتم پیشش تو خونشون😉 انقدررررررر دستش سبک بود و راهنمایی میداد، قوت قلب میداد که خدا میدونه 😌انقدر حالم خوب بود که همه بهم می گفتن مثلا زائویی یکم دراز بکش😂 البته چون کارش مجوز قانونی نداشت یکم سخت شناسنامه دادن🙂
خلاصه پسر اولم پاییز سال ۹۳ بدنیا اومد. ۲ سال بعد یعنی سال ۹۵ برای فرزند دومم خواستم برم پیش همون خانم که به خاطر سن بالا و بیماری شون دیگه قبول نکردن😞 من مجبور شدم برم بیمارستان و کلی اذیت شدم.
سال ۹۷ برای فرزند سومم واقعا نگران بودم چون اون خانم به رحمت خدا رفته بودن😭 منم از بیمارستان خیییییلی می ترسیدم😢
تا اینکه برای یه مشکلی، چله زیارت عاشورای کامل (با صد لعن و صد سلام و نماز و دعای بعدش) گرفتم. (اون موقع ۲ ماهم بود) اما در کنار اون حاجت اصلیم، برا خودمم دعا میکردم که طبیعی ترین، راحت ترین، سریعترین زایمان ممکن رو داشته باشم و ترجیحا در منزل😜(عین عباراتم بود)
تا اینکه روزی که زایمان داشتم با کمال ناامیدی و ترس حاضر شدم که برم بیمارستان.
لباسهامو پوشیدم و چادر و اینا... اما هنوز از راهروی خونه بیرون نرفته بودم که با کمال تعجب فرزندم همونجا بدنیا اومد😮 خیییییلی تجربه شیرینی بود.
گفتم براش تربت بیارن با آب نیسان مخلوط کردیم و کامش رو برداشتیم. توی گوشش اذان گفتیم و همه اینکارها قبل از این بود که بند نافش قطع شه😊😍
بعد هم اورژانس اومد و منتقل شدیم بیمارستان، اما دیگه نمیترسیدم. چون اصل کار تموم شده بود😁 خودمم تو بهت و حیرت بودم که چجوری انقدر زود و سریع اتفاق افتاد 🤭
قضیه ی زیارت عاشورا رو بکلی یادم رفته بود، بعد چند روز یادم اومد😊
خلاصه زیارت عاشوراست، شوخی نداره حاجت میده اسااااااسی😍