eitaa logo
کاری کن خدا عاشقت بشه
794 دنبال‌کننده
36.1هزار عکس
24.6هزار ویدیو
60 فایل
کانال مذهبی و مطالب مفید و متنوع ارسال هر شب ارتباط با ادمین @Basirat_ekh
مشاهده در ایتا
دانلود
هُ میکنندمراکه زمین خورده ام حسین بامن بگو که آبرویت برده ام حسین؟؟ سوگند به موی مادرمان فاطمه نشد شرمنده ام که آب نیاورده ام حسین.. #فنعم_الاخ_المواسي 🏴 رود را تا به ابدتشنه ی مهتاب گذاشت، داغ لب های خودش را به دل آب گذاشت... #علمدار 🏴
فقط یڪ بغڵ نبود:) او آࢪامش ڪݪ منطقہ بود🥀 ((•<`♡ 😔💔 ایران
✳️ فرمانده لباس نیروها را شُست! 🔻 گروهان سلمان در یکی از مناطق اطراف خرمشهر و در حاشیه‌ی رودخانه‌ی بهمنشیر مستقر بود. يك روز سید، فرغونی به دست گرفت! بعد به بچه‌های گروهان گفت: هر کس لباس کثیف برای شست‌وشو داره داخل فرغون بریزه! 🔸 کلی لباس جمع شد. البته بچه‌ها سید را تنها نگذاشتند. همراه سید برای شستن لباس‌ها به راه افتادیم. مسافت نسبتا زیادی راه رفتیم. وقتی به کنار تانکر آب رسیدیم، سید هر کدام از بچه‌ها را مسئول انجام کاری کرد؛ یکی آتش درست کرد، یکی آب تانکر را در ظرف حلبی می‌ریخت تا آب را گرم کند. یکی هم آب گرم را به شخص شوینده که خود سید بود، می‌رساند. 🔺 هر کاری کردیم قبول نکرد. خودش شروع به شستن لباس‌ها کرد. چند نفر هم کمک او لباس‌ها را آب می‌کشیدند. در نهایت یکی از بچه‌ها که هیکل ورزشکاری داشت لباس‌ها را می‌چلاند و در لگن قرار می‌داد تا آن‌ها را پهن کنند. سید آن زمان فرمانده گروهان سلمان بود. آن روز بیش از هشتاد قطعه لباس را شست. این کار زمان زیادی هم طول کشید. این نحوه‌ی برخورد و این افتادگی او بود که سید را محبوب قلب‌ها کرده بود. 📚 برگرفته از کتاب | زندگینامه و خاطرات سردار شهید ❤️
✳️ هیچ‌وقت از محدوده‌ی اخلاق خارج نشد 🔻 با هم زیاد فوتبال بازی می‌کردیم. بارها توی فوتبال به رفتار او دقت می‌کردم. هیچ‌گاه از محدوده‌ی اخلاق خارج نشد. 👈 بارها دیده بودم که نَفْسِ خودش را مورد خطاب قرار می‌داد. می‌گفت: کی می‌خوای آدم بشی؟! 🔸 بار اولی را که با هم فوتبال بازی کردیم فراموش نمی‌کنم. من هرچه می‌خواستم از او توپ را بگیرم نمی‌شد. آن‌قدر قشنگ دریبل می‌زد که همیشه جا می‌ماندم. من هم از قانون نامردی استفاده کردم! هر بار که به من نزدیک می‌شد پایش را می‌زدم تا بتوانم توپ را بگیرم. از طرفی می‌خواستم ببینم این آدم خودساخته عصبانی می‌شود یا نه! 🔺 یک بار خیلی بد رفتم روی پای سید. نقش بر زمین شد. وقتی بلند شد دیدم دارد ذکر می‌گويد! بعد از بازی رفتم پیش سید و از او معذرت خواهی کردم. خندید و گفت: مگه چی شده؟! خب بازیه دیگه، یک موقع من به تو می‌خورم، یک موقع برعکس. بعد هم خندید و رفت. 📚 برگرفته از کتاب | زندگینامه و خاطرات سردار شهید 📖 ص ۵۷ ❤️