خاطره یه روز عادی
🔸آقایی تعریف میکرد میگفت : موتوری داشت میرفت خانمش ترکش سوار بود لباس خانم بلند بود میگوید یک لحظه احساس کردم این لباس ممکن است لای پره های موتور گیر کند یک تذکر بگویم به خانم که لباسش را جمع تر کند... اما نگفتم. میگفت ، یک چهارراه رفتیم جلوتر دیدم موتور کله شده. خوردند زمین زن و شوهر صورتشان خونی. گفتم کاش میگفتم🤦🏻♂
↩️ دوست می گوید : #گفتم
↩️ دشمن می گوید : #کاشکی_میگفتم
🔸یعنی الان کمی دل خور شود بهتر از این است که در آینده از من گلایه کند🔸
.