#آقایکارینو
قسمت پنجم
تقریباً غروب شده بود و وقت خداحافظی از شترمرغ های مزرعه و آقای رسولی رسید، تازه دو سه ساعت هم رانندگی داشتیم تا خانه!!
با آقای رسولی در مورد خرید جوجه صحبت کردم قرار شد اگر مکان خوبی را آماده کردم سفارش جوجه بدهم، البته جوجه های سه ماهه که خطر و ریسک کمتری داشته باشد.
جالبه بدونید که جوجه شترمرغ ها خیلی حساس هستند و تا سه ماهگی باید مراقبت های جدی ازشون بشه، وگرنه ممکنه مریض و تلف بشن. طبق مشاوره ها بهترین زمان خرید جوجه از سه ماهگی به بعده 👌
حسابی از آقای رسولی که با دلسوزی بهم کمک کرده بود تشکر کردم و خداحافظی...
در مسیر مهریز تا خانه، هزاران فکر و ایده در ذهنم در حال چرخیدن بود دراین فکر بودم که سریعاً زمینی را اجاره می کنم و برای پرورش آماده می شوم!
اگر ده جوجه بخرم و اینقدر هم پول غذایشان بشود، با پول اجاره مزرعه که حساب کنیم پول کم می آورم
باید چه میکردم؟؟
شاید موتورم را بفروشم، خب اگر موتورم رابفروشم با چی تا سر مزرعه بروم!!😢
شاید هم وام بگیرم!!!
آخر کی به بچه ۱۶ ساله وام می دهد😢
دل تو دلم نبود شوق داشتن یک مزرعه را داشتم میخواستم جوجه شترمرغ هایم توی مزرعه خودم بدوند و بازی کنن و بزرگ شوند
باید پدر و مادرم را راضی می کردم!! خب پدرم راضی میشود اما مادر را چیکار کنم به هیچ وجه راضی نمیشود، اصلا اگر بداند که چه فکری در ذهنم هست!یک دعوای حسابی داریم!!
ولی امشب باهاش صحبت می کنم و درباره تمام فواید پرورش شترمرغ توضیح میدم حتما راضی می شود!!
چرا دارم اینقدر در ذهنم فکر و خیال میکنم!! نکند دیوانه شدم!!
دلم می خواست هر چه زودتر کارها خوب پیش برود و مزرعه خودم را داشته باشم
چقدر انرژی نوجوانی زیباست...
چقدر همه چیز ساده و شدنیست...
ای کاش همیشه در دوران نوجوانی می ماندیم و همه چیز را ساده می دیدیم انگار در آن دوران ناامیدی وجود نداشت در آن دوران فکرهای بزرگ با راه های ساده و شدنی...
ادامه دارد...
کارینو✨(کسب و کاری نو🌴)
@karinokasb
#نظرسنجی
🎯 خب جمعه شب هست و طبق قرار قبلی کانال، قسمت جدید داستان رو فردا شب میزارم✅
🌟با تشکر از همه عزیزانی که داستان #آقایکارینو رو دنبال میکنن🙏
🎯 پنج قسمت از داستان رو گذاشتیم!!
داستان رو دوست داشتین تا اینجا؟؟👇
@dehghani_kasbokar
نظرتون چیه؟؟👇
@dehghani_kasbokar
کارینو✨(کسب و کاری نو🌴)
@karinokasb
#آقایکارینو
قسمت ششم
آن شب قبل خواب هم خیلی فکر میکردم در مورد مزرعه شترمرغ هایم، البته یاد گرفته بودم فکر و خیال به تنهایی ارزشی ندارد و باید بنویسیم، از همان بچگی نوشتن را دوست داشتم...
نوشتن از علاقه ها و هدف ها حتی داستان های زیادی را مینوشتم، در کنار پرورش شترمرغ نویسندگی را هم خیلی دوست داشتم!
حالا که فکر میکنم به چندتایی شغل دیگر هم علاقه داشتم علاوه بر پرورش شترمرغ و نویسندگی و مجری گری و بازیگری... !!
آخر نوجوان هست هر ثانیه یک عشق و علاقه ای، هر ماه یک چیز را دوست دارد، نوجوانی هست و عاشق شدن و بعد فارق شدن!!
آن شب را خوابیدم به امید اینکه صبح یک مزرعه شترمرغ داشته باشم، صبح چشمم را باز کردم نه مزرعه داشتم نه شترمرغ ها را، تازه فهمیده بودم به دست آوردن هر چیزی تلاش میخواهد. و نمیشود یک شبه با خواب دیدن به دست آورد...
صبح آن روزبرای تیمارکردن بز و گوسفند ها به سمت طویله راهی شدم، انگار دیگر بز و گوسفند هایم را دوست نداشتم، اگر کمی گردنشان دراز تر بود و پر داشتن و به جای پوز، نوک! شاید کمی تحملشان میکردم، اما الان دیگر نه! قابل تحمل نبودند...
بماند از اینکه آن بز و گوسفند ها هم از دست من خسته شده بودند و انگار با نگاهشان میگفتند چه گلی به سر ما زدی که حالا بخواهی به سر شترمرغ هایت بزنی 😅
در کنار بز و گوسفند ها، انواع حیوانات دیگر هم گرفتار من بودند،یک جفت بوقلمون که الان برای خودشان پدر و مادر شده بودند و چندتا جوجه زشت داشتند، خرگوش ها هم برای خودشان چند بچه گوگولی مگولی داشتند و بعضی وقتا از خونه بیرون می آمدند! اما لاکپشت ها خیلی از لاک خودشان بیرون نمی آمدند، مرغ و کبوتر ها هم بودند و یک جفت غاز که تا مرا میدیدن به صدا در میامدند.
یک مجموعه از هر حیوانی که میشد داشت و در آن مکان امکان زندگی برایشان وجود داشت!!
الان که فکر میکنم به بچه های امروزی دلم میگیره و احساس ناخوشایندی بهم دست میده!!
بچه هایی که تمام آرزویشان شده یک گوشی موبایل با بازی های مسخره...
بچه هایی که مسولیتی و وظیفه ای ندارند و همه چیز برایشان فراهم و مهیاست!
داریم با خودمان چه میکنیم!!
ادامه دارد...
کارینو✨(کسب و کاری نو🌴)
@karinokasb
#آقایکارینو
قسمت هفتم
قدم اول برای شروع، اجاره کردن یک مزرعه بود مکان های زیادی را سرزدم زمین و مکانی که برای پرورش شترمرغ مناسب باشد، سخت پیدا میشد!
شترمرغ به مکان بزرگ برای دویدن و فضای ساکت نیاز دارد محوطه ای دور از سر و صدای صنعتی و حتی صدای وسایل نقلیه!
همینطوری مکان پیدا کردن که سخت است چه برسد به اینکه این موارد هم رعایت کنیم!!
بالاخره با تلاش و دوندگی زیاد چند مرغداری قدیمی پیدا شد اما وضع خوبی نداشت و برای پرورش مناسب نبود!
بگذریم از اینکه همان مرغداری های قدیمی هم را به قیمت های فضایی اجاره میدادند که دیگر صرفه اقتصادی نداشت!
در همان نوجوانی شاید ۲۰ مکان مختلف در شهرهای اطراف را پیدا کردم و برای بازدید رفتم!
زمانی که به صاحب آن مکان ها زنگ میزدم و میخواستم قراری را هماهنگ کنم مرا قبول میکردند!
اما وقتی من را سر قرار میدیدن میتوانسم از چشم هایشان درک کنم که میگفتند بزرگترت کو!
ما که به بچه زمین اجاره نمیدهیم، تازه چند مورد هم گفتند دفعه بعد با بزرگترت اگه خواستی بیا اجاره کنی!!
گاهی وقت ها به این فکر میکنم، در زمان های جنگ فرمانده ها هفده هجده نوزده سال بودن، و جنگ را اداره میکردند!!! اما الان تا بیست سالگی هم ما ها بچه هستیم، چقدر خودمان را دست کم گرفته ایم!!
شاید اصلاً مکانی برای پرورش نبود، اصلاً برای کار، استعداد و همت یک نوجوان نه گوش شنوایی بود نه حمایتی!
بعد از مدتی باز مشغول چراندن گوسفندانم شدم!
شاید اصلاً داشتن گوسفند و بز هایم برایم در این شرایط بهتر بود! در زمانی که حرف تو را کسی نمیفهمید و باید منتظر میماندی تا چند سالی بزرگتر شوی تا تازه به تو اهمیت بدن!!
ادامه دارد...
کارینو✨(کسب و کاری نو🌴)
@karinokasb
#آقایکارینو
قسمت هشتم
تلاشم را ادامه دادم و ایستادگی کردم تا یک سال ادامه دادم اما هرچی زمان بیشتری میگذشت بیشتر از هدفم دور میشدم! تازه از یک جا به بعد اطرافیانم شروع کردند به چیزهایی که در ذهن هایشان بود،
اما الان به زبان میاوردند که دیدی نمی تونید این کارها فایده نداره آدم باید درسشو بخونه بعد هم در اداره و کار کنه...
اونقدر نشد که نهایتا مجبور به ترک عشق و علاقه ام شدم!
به درس خواندن چسبیدم و در مدرسه عالی درس خواندم و حتی از یک جایی بزو گوسفند هایم را نیز برای درس خواندن فروختم.
اما من آدم تحصیل و پشت میز نبودم...
اما به درس خواندن عادت کردم.
هرچی بیشتر می گذشت موارد زیادی از اتفاقات مشابه خودم را میدیدم جوانها و نوجوان هایی که با مخالفت خانواده در طرح های شان و بعد هم حمایت نکردن مسئولان مواجه می شدند!! و رها میکردند.
گرچه ما باید یاد بگیریم نباید عشق و علاقمان را رها کنیم!!
اتفاقا همین امشب با یکی از بچه های نخبه صحبت میکردم در رشته و فن خودش بسیار عالی است اما مخالفت پدر مانع انجام کارش است!!
حمایت از بچه هایمان که خرید وسیله و لباس و پول تو جیبی نیست!
✨حمایت از استعداد در اولویت است ✨
ما باید از نوجوان های پر تلاشی که عشق و علاقه طرح و ایده دارند حمایت کنیم!
حمایت از راه دور و همچنین نظارت صحیح، حمایت به معنای این نیست که هر کاری میخواهند انجام بدهند!
تا الان که من در خدمت شما هستم خیلی از افراد این مدلی را دیدم با طرح های عالی که با مخالفت ها و عدم حمایتهای زیادی مواجه شدهاند و ناامید به سمت کارهای دیگر سوق داده شدند
برای اینکه با خانواده مخالف نکرده باشند از ادامه کار منصرف شدن...
از شترمرغ، از ساخت و طراحی. از حرکت در مسیر عشق و علاقه شان منصرف شدند
ادامه دارد...
کارینو✨(کسب و کاری نو🌴)
@karinokasb
سلام و عرض ادب 🙏
🌟انشالله امشب قسمت آخر داستان #آقایکارینو رو میزارم.✅
🎯 حتما عزیزانی که تا الان این داستان واقعی جذاب و جالب رو نخوندن، مطالعه کنند که پر از نکات کاربردی برای کارآفرینی و کسب وکاره✅
کارینو✨(کسب و کاری نو🌴)
@karinokasb
📍چرا اصلا داستان داخل کانال میزاریم؟؟؟
📌شاید شما هم در ذهنتون این سوال را پرسیده باشید؟؟؟ 🔖
🏆 یکی اصلی ترین و بنیادی ترین مراحل رشد یک صاحب کسب و کار یا اصلا انسان این هست که اگر میخواهد پیشرفت کند! باید اهل مطالعه باشد
🎗تنها راه پیشرفت اصولی،اینه که ما عادت به مطالعه کردن و کتاب خواندن رو در خودمان به وجود بیاریم
🎯صبر در خواندن یک متن مهارت است...
🎯آشنایی با واژه و کلمات مهارت است...
🎯قوه تخیل و تحلیلی که در مطالعه فعال میشود، یک مهارت است...
🌟پس یادمان باشد، یکی از بهترین راه های تقویت خودمان مطالعه هست
📚اگر تا الان اهل مطالعه نبودید، از الان برای اولین بار تست کنید و داستان #آقایکارینو رو بخونید
نظرتون رو از شروع مطالعه کردن برای من بفرستید👇
@dehghani_kasbokar
#آقایکارینو
قسمت آخر
من هم، مثل خیلی ها به اجبار،شرایط رو قبول کردم و به اینکه باید فعلا علاقه ام را فراموش کنم فکر میکردم...
بگذریم از اینکه نوجوانی هست و زود فراموش کردن هایش، البته چیزی در عمق ذهن وجود داشت که گاه گاه مرا به یاد آن پرورش شترمرغ می انداخت
چند سال بعد....
تمام این جریان ها، شکست ها و موانع باعث شد یک ایده به ذهنم برسه و دوباره عشق و علاقه درونم جوانه بزنه ✅
از اینکه نوجوان و جوان ها به هدف هاشون فکر کنند، در مسیر استعدادی که درونشون وجود داره حرکت کنند، و با تلاش ادامه بدهند....
از اینکه در این گوشه شهر کسی ناراحت از این نباشد که چرا به هدفم، و عشقم نرسیدم... 🌟
از اینکه تو دلش حسرت نخوره، ای کاش میشد، و باید بیشتر تلاش میکردم....
به همه این موارد فکر کردم و گفتم باید جایی باشخ که بتونه به استعداد ها کمک کنه
اما این دفعه خوب فهمیدم که نباید منتظر جایی یا مسول یا اداره ای باشم ،با تمام وجود در این مسیر حرکت کردم، برای مردمم، برای هدفک و نهایتا توی دو سالی که مشغول تشکیل، زیر ساخت ها بودم که طرحی اجرا کنم که بتونه به همه کمک کنه، نه یک نفر و دو نفر!!!
جایی برای اجرای آرزوها، جایی برای آرامش از داشتن پشتیبان، جایی از حمایت و هدایت!
تلاش ها ادامه داشت، این دفعه خستگی معنا نداشت، کار ها سخت تر هم میشد، سربازی، ازدواج، ساخت منزل تمام این ها وجود داشت، اما خسته و ناامید نشدم و ادامه دادم...
نتیجه کار شد کارینو و من شدم #آقایکارینو، مجموعه برای تحقق رویای کسب و کاری همه مردم🌟
کارینو، برای عشق و علاقه، هدف و رویاهای شما ساخته شد، با دلیل محکم، اراده راسخ و دلسوزیه پدرانه 🌟
کارینو پشتیبان همه شد تا کسی نماند که نرسد به سر منزل مقصود عشق 🌟
پایان
کارینو✨(کسب و کاری نو🌴)
@karinokasb
👆بعضی از نظرات شما عزیزان در خصوص داستان #آقایکارینو🙏
🎯ممنون از نظرات بسیار عالیتون و اهمیت دادن به مطالعه...🙏
🎯 با کارینو✨🌴 همراه باشید، تازه چند روز دیگه یک شگفتانه هم داریم🌟
کارینو✨(کسب و کاری نو🌴)
@karinokasb
👆 این هم باشه آخرین نظر که داخل کانال میزاریم در خصوص داستان #آقایکارینو🙏
🎯تعداد نظرات خیلی زیاده،و همینجور هم ادامه داره، شرمنده اگه دور جواب دادم، یا داخل کانال نگذاشتم، گلچینی از نظرات که حالت تحلیل داشتن رو انتخاب کردم و گذاشتم ✅
بازم ممنونم از این همه لطف و محبت، از این همه توجه ای که به این داستان داشتید 🙏
انشالله بتونم در آینده با داستان جذاب دیگه،جبران کنم 🌟
🎯خب موافقید بعد از داستان بریم برای یک شگفتانه متفاوت در خصوص کسب و کار....؟؟؟
🎯یک اتفاق خاص و منحفر به فرد!!!
منتظر باشید...
کارینو✨(کسب و کاری نو🌴)
@karinokasb
#ثبتنام
#کارینو
#نوجوانخلاق
#احمدآباد
#اوقاتفراغت
توجه، توجه
🌟طرح #نوجوانخلاق، یک دوره بسیار درجه یک و متفاوت برای نوجوانان میباشد.✨
🎯طرحی که نوجوان های احمدآباد و اردکان با انواع کسب و کارها به طور عملی آشنا میشوند، و بعد از پایان دوره استعداد سنجی و علاقه سنجی میشوند.✨
🎯 یک دوره متفاوت که در اون نوجوانان با همه ی👆 این کسب و کارها و انوع کارگاه، مزرعه کشاورزی، گلخانه و مجموعه های دامپروری آشنا میشوند.
🎯 ظرفیت این دوره خاص بسیار محدود هست، و این طرح برای اولین بار به این صورت در شهرستان اجرا میشود.
🌟فرصت رو از دست ندید و برای آینده نوجوانتون، سرمایه گذاری کنید✅
🎯 این دوره بسیار جذاب، توسط #آقایکارینو در مجموعه کارینو✨ با همکاری پایگاه بسیج همت مصلی احمدآباد برگزار میشود و این مجموعه تخصصی در حوزه کارآفرینی مشغول به فعالیت میباشد ✅
جهت اطلاع از توضیحات طرح(#نوجوانخلاق) به ادمین پیام بدین👇
@admin_Nojavan_kgallagh
برای اطلاع بیشتر از طرح عضو کانال #کارینو بشین 👇
کارینو✨(کسب و کاری نو🌴)
@karinokasb👈عضو شوید
#آقایکارینو
#فصلدوم
#قسمتچهارم
انرژی...
خب من بچه آخرای دهه هفتادم و کودکی و نوجوانی من در دهه هشتاد میگذشت که تغییرات سنگینی ایجاد شد...
دهه ای که تلویزیون سیاه و سفید میرفت و تلویزیون رنگی میومد...
دهه ای که بخاری نفتی قدیمی میرفت و بخاری گازی میومد...
دهه ای که موبایل برای اولین بار اومد...
خیلی از کسب و کارها دچار دگرگونی شد یادمه با گازکشی، کپسول فروشی ها تمام شد
مغازه هایی که بخاری نفتی و تعمیرات داشتند بسته شد و به جای اون خرید بخاری گازی چنان رونقی پیدا کرده بود که نگو....
انرژی در یک کسب و کار به اوج خود میرسید و در کسب و کار دیگه حس رخوت و تمام شدن و نابود شدن ایجاد شده بود....
یادمه یکی از صداهای همیشگی کوچه ها در اون دوران صدای هُل دادن کپسول گاز بود
من هم چند دفعه ای کپسول رو با پاهام هُل میدادم و با کپسول نو عوض میکردم
حالا که فکرش رو میکنم یادش به خیر...
اما بعد از گازکشی دیگر صدای کپسول تو هیچ کوچه ای به گوش نمیرسید...
بعد از ظهر از پشت بام که پایین میومدم.. میزدیم از خونه بیرون....
بعضی از بچه ها مثل من زودتر میومدن، همه یه جوراب زنانه ای داشتیم به دستمون یا تو جیب شلوار پر از تیله های جورواجور، یکی دوساعتی که خلوت تر بود تیله بازی میکردیم...
اونروزها که مسابقه و لیگ مد نبود... ما لیگ تیله بازی داشتیم...
یکی از بچه ها مهارت عجیبی تو این بازی داشت جوری میزد که تیله طرف مقابل میشکست...
تیله ها رو میسابیدیم روی آسفالت تا صیقلی بشه، تیله های کوچک و صیقلی قیمتی بودند
زمین بازی نزدیک خونهی ما بود یه زمین بزرگ و خاکی...
بعد از تیله بازی، بچه ها کم کم بیشتر میشدن هفت هشت نفر... زمان بازی وسطی بود
دو نفر کنار وایساده و توپ به دست به اون نفراتی که وسط ایستاده بودند پرتاب میکردن
بعد از وسطی که شلوغ تر میشد حدودا ده یازده نفر میشدیم موقع بازی فوتبال یا از بعضی روزها هفت سنگ بود و یه مسابقه تو زمین خاکی با پای برهنه...
مسئله مهم این بود که داخل زمین نباید سنگ و خرده شیشه میبود.. و هر روز قبل از بازی فوتبال اگر چیزی بود باید جمع آوری میشد... یه کار تیمی برای تشکیل بازی
بعد از فوتبال هم بازی شیرو پلنگ شروع میشد...
نمیدانم بگم چقدر لذت داشت یا نه، اصلا تو زمین خاکی، تو کوچه بازی کردن یه چیز دیگه هست...
اما چیزی که مهم بود انرژی تمام نشدنی ما بود. انرژی نوجوانی و کودکی که با بازی های مختلف، با هوای پاک و طبیعت مصرف میشد با ورزش و دویدن...
انرژی بچگی که تمام شدنی نبود و هر بار بیشتر از قبل از درون میجوشید....
اصلا مگر امکان داشت بچه ای بتواند داخل خانه بشینید و ساکت باشد.
پدر و مادر ها برای اینکه انرژی بچه ها داخل خانه خرابکاری نکند خودشان بچه ها رو بیرون میکردند...
یادمه، دختربچه های هم سن و سال ماهم داخل کوچه ها جدول های لی لی میکشدن و بعد از ظهر بازی میکردند، یا گوشه ای کوچه مینشستند دیگ صحبت بار میگذاشتند
یادمه شب که به خانه میرسیدیم چیزی از قیافه ام مشخص نبود. همه سر تا پا پر از خاکوخُل...
البته اون وقتا مثل الان نبود که تا یکم پر از خاک میشدیم مستقیم به حمام برویم...
حمام هفته ای یکبار اونم جمعه ها...
البته اونم حمام نبود، عذاب قبر بود
اونقدر ما را میسابیدن که مثل اون تیله ها صیقلی و صاف میشدیم البته کف پا و دستمون چروک میشد...
اینقدر که از حمام میترسیدیم از چیزهای دیگه نمترسیدیم
هر چی میگفتیم دیگه پوسته چرک نیست، بازم ما رو با کیسه و سفیدآب میسابیدن
بقیه شب ها که به خونه میرسیدم باید با آب سردِ روی حیاط دست و پاهام رو میشستم و لباس رو عوض کنم تا اجازه ورود به خانه را بگیریم
کم کم انرژی ها تمام میشد و وقت خواب بود.... خوابی شیرین از خستگی...
ادامه دارد....
کارینو✨(کسب و کاری نو🌴)
https://eitaa.com/joinchat/628621589Ce54dab93b9