eitaa logo
دورهمی کاشانی ها
92 دنبال‌کننده
178 عکس
43 ویدیو
1 فایل
💎به زودی اولین رسانه ارزشی کاشان خواهیم بود. ♦️از همراهی و شکیبایی شما سپاسگزاریم. ⚡درج اطلاعیه های فرهنگی و مذهبی به صورت رایگان در کانال 🤳ارتباط با ادمین جهت ارائه انتقادات و پیشنهادات و تبادل و تبلیغ. @adminkanal01
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱هرکسی که به ایران علاقه‌مند است باید در انتخابات شرکت کند ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ اخبار فوری و مهم در 👇 https://eitaa.com/joinchat/1043529728C91560af1f9 کانال ما را به دیگران معرفی کنید👆 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄. . @kashaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸شبکۀ منوتو خلاصه و مفید به این سؤال پاسخ می‌دهد که عدم مشارکت در انتخابات برای ایران چه عواقبی دارد و برای دشمنان و بدخواهان ایران چه مزایایی دارد؟ 🔹نتیجه: 🔻برای دفاع از وطن و نشان دادن شاخص مقاومت ملت همیشه نیاز به جانفشانی و از خون خود گذشتن نیست. 🔻شرکت در انتخابات فقط انتخاب یک نماینده نیست. بیانگر شاخص پشتوانۀ مردمی یک حاکمیت و در نتیجه مانعی برای توطئه‌های بعدی دشمن است. ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ اخبار فوری و مهم در 👇 https://eitaa.com/joinchat/1043529728C91560af1f9 کانال ما را به دیگران معرفی کنید👆 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄. . @kashaniha
📜قوانین در مجلس تصویب می شوند! (چه خوب چه بد) ... ما با قوانینی که مجلس تصویب میکند و دولت ها اجرا میکنند زندگی می کنیم! از جزئی ترین قوانین تا موثرترین قوانین برای نسل های آینده ...🇮🇷 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ اخبار فوری و مهم در 👇 https://eitaa.com/joinchat/1043529728C91560af1f9 کانال ما را به دیگران معرفی کنید👆 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄. . @kashaniha
✅ داستان قهرمانان تولید -یک از سه- «قدم اول» در آن لحظه انگار دستی داشت صفحه زندگی‌اش را ورق می‌زد. باید به صفحه بعد می‌رفت. دیگر وقتش بود. جوان ۲۰ ساله با خودش کلی کلنجار رفت تا تصمیم رفتنش جان گرفت. در آن لحظات حالش شبیه حال پدرش شده بود وقتی می‌خواست تصمیم کوچ از نیشابور به تهران را بگیرد. صدای چرخ‌ها و دستگاه‌های بُرش کارگاه را مال خود کرده بودند. سیدحسین وسط آن هیاهو و بوی نخ، به ۶ سال گذشته‌اش فکر می‌کرد. به روزی که ۱۴ ساله بود و خود را غریبه‌ترین آدم پایتخت می‌دید. به روزهایی که دلگرمی‌اش وسط تهرانِ دهه ۷۰ شده بود شاگردی در بازار. آن روزها جوری شاگردی می‌کرد که انگار قسم خورده بود بشود نفر شماره یک تولید چمدان ایران. سیدحسین آخرین چمدان را که آماده کرد وسط کارگاه ایستاد. بعد جوری که همه بشنوند گفت: «من دیگه می‌خوام برای خودم کار کنم». کارگاه در آن لحظه لال شد. سرپرست کارگاه که موی سفیدش اولین چیزی بود که به چشم می‌آمد جوری نگاه کرد که گویی خبر مرگ بچه‌اش را بهش داده‌اند. بعد با قدم‌های سنگینی که انگار وزن دنیا را تحمل می‌کردند خودش را به سید رساند و گفت: «سید چی میگی؟!» همه کارگاه ماتشان برده بود. سید باصلابت به چشم‌های سرپرست خیره شد و گفت: «دیگه اینجا چیزی نمونده که یاد بگیرم». سرپرست گفت: «تو چند سالته؟» سیدحسین گفت: «۲۰ سال.» سرپرست برگشت و گفت: «پس خیلی چیزها مونده یاد بگیری» بعد به طرف اتاقش به راه افتاد و ادامه داد: «اینجا ایرانه، هر کسی پا نمی‌گیره» سیدحسین کیف کوچکش را برداشت و گفت: «پا می‌گیرم. توی همین خاک». قهقهه سرپرست پیچید توی کارگاه. سید میان بهت همکارانش بیرون زد و راه افتاد به طرف خانه. جوانِ یاغی حالا باید به فکر اجاره چرخ و جا می‌بود... 📌ادامه دارد... ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ اخبار فوری و مهم در 👇 https://eitaa.com/joinchat/1043529728C91560af1f9 کانال ما را به دیگران معرفی کنید👆 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄. . @kashaniha
✅ داستان قهرمانان تولید -دو از سه- «گذر از طوفان» هنوز فنجان چای را به لبش نرسانده بود که صدای باد و طوفان از حیاط بلند شد. چیزی شبیه به طوفان‌های نیشابور. سیدحسین مثل یک ناجی خبره از جا پرید و خودش را به حیاط رساند. باد برای ویرانی به جان کارگاه خاصش افتاده بود. سیدحسین پولی برای اجاره کردن جا نداشت. او با تنها چرخی که توانسته بود اجاره کند گوشه حیاط خانه پدر کارگاه به راه انداخته بود. سقف کارگاهش چادر بود. چادری که از آن آسمان پیدا بود. روز طوفان سید اولین چمدان کارگاه خودش را تولید کرده بود. او چمدان را برداشت و انداخت توی خانه. جوری که انگار ارزشمندترین جواهر دنیا را نجات می‌دهد. بعد بادیگارد چرخ در برابر طوفان تهران شد. برادرش به کمکش آمد. سیدحسین وسط آن آشوبی که باد به پا کرده بود یاد روزی افتاد که گاری اجاره کرده بود و در بازار کارتون جمع می‌کرد. آن روزی که باد زد و همه کارتون‌هایش را در چهارراه مولوی پخش کرد. با اینکه کارگاه را ساعت ۵ می‌بستند، اما پسرک ۱۴ ساله تازه شغل دومش شروع می‌شد. او گاری اجاره کرده بود تا مَردی کند برای خانواده‌اش و کمک باشد. خستگی سرش نمی‌شد. طوفان انگار سماجت سیدحسین را دید که نسیم شد و رفت. لباس‌های دو برادر شبیه لباس خاکی رزمنده‌ها شده بود. سید خودش را تکاند و برادرش را بغل کرد و دستی به چرخ کشید و لبخند زد. فردایش چمدان اولش را برداشت و رفت برای بازاریابی... 📌 ادامه دارد... ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ اخبار فوری و مهم در 👇 https://eitaa.com/joinchat/1043529728C91560af1f9 کانال ما را به دیگران معرفی کنید👆 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄. . @kashaniha
🗳در نقشه ایتا شعب اخذ رأی با اسمشون مشخص شده نقشه ایتا رو باز کنید و در نزدیک ترین شعبه رأی بدید. https://map.eitaa.com ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ اخبار فوری و مهم در 👇 https://eitaa.com/joinchat/1043529728C91560af1f9 کانال ما را به دیگران معرفی کنید👆 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄. . @kashaniha