#آخرین شب در خرمشهر (خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر)
🍁قسمت: 1
✍ من، شب آخر آزادی خرمشهر توسط نیروهای اسلامی، به این شهر اعزام شدم. ما با تمام امکانات آماده بودیم تا از تصرف این شهر به دست نیروهای اسلامی جلوگیری کنیم.
تیپ ما - تیپ «۲۸» - همراه نیروهای ذخیره برای دفاع از خرمشهر اعزام شدند. فرمانده تیپ، ساعت هفت صبح، طی جلسه ای توضیح داد که نیروهای ایرانی قصد بازپس گیری خرمشهر را دارند. این جلسه در منطقه «الدير» برگزار شد. فرمانده تیپ گفت که ما و لشکر هفت شلمچه، در منطقه بصره به عنوان نیروی ذخیره خواهیم بود. در خرمشهر، هر روز از صبح زود، خانواده ها را از شهر خارج می کردیم و با نفربرهای نظامی ایفا» در وضع بدی به منطقه «النشوة» انتقال می دادیم.
ساعت دوازده، تیپ ما را با تجهیزات کامل به سمت شلمچه حرکت دادند و گفتند در صورت لزوم، از پشتیبانی توپخانه هم برخوردار خواهیم بود.
هواپیماهای ما سرگرم بمباران نیروهای اسلامی بودند. ایرانی ها هم در يك واکنش ضعیف به حمله هواپیماها پاسخ می دادند. شاید اگر این موشكهای «سام» در اختیار بود، آسمانش جولانگاه هواپیماهای ما نمی شد.
همه گزارشها حاکی از این بود که نیروهای ایرانی، حمله وسیعی را علیه عراق آغاز خواهند کرد. در داخل خرمشهر، اقداماتی برای مقابله با این حمله صورت گرفته بود. آن روز، سرتیپ ستاد عبدالجواد ذنون - مدیر مرکز اطلاعاتی - به خرمشهر آمد تا از نزديك شاهد اقدامات امنیتی و تحولات منطقه باشد. او که متوجه ضعفهایی در اقدامات دفاعی شده بود، با وزارت دفاع تماس گرفت و گفت:
متأسفانه گزارش های قبلی در مورد امنیت این جا اشتباه است و احتیاج به بازنگری دارد.» خود نیز دستور داد اقداماتی جهت تقویت محورهای دفاعی داخلی و خارجی صورت گیرد. محور خارجی شامل پایان دادن به کار ساخت سنگرهای دفاعی شهر،. اتمام کار خط کشی سیم های خاردار، کاشت مین برای مقابله با حمله افراد پیاده و تانك ها، پوشاندن منطقه خشك - به ویژه منطقه نزديك بندر - با آب بود؛ اقدام دیگر، این که تمام واحدهای این محور را با تجهیزات الکتریکی مجهز کنند.
در محور داخلی هم برای سربازان خط دوم سنگرهایی احداث شد و این خط را با تجهیزات کامل و اسلحه آماده کردند. يك خط ارتباطی هم کنده شد تا سربازان ما بتوانند از طریق آن بین سنگرها رفت و آمد کنند. محور ارتباطی بین خط دفاعی دوم با خط دفاعی اول نیز طوری استتار شد که از بمباران هوایی و زمین در امان باشد. از طرف دیگر به تمام واحدها دستور داده شد که حتی برای يك ساعت هم مواضع خود را ترک نکنند.
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
#آخرین شب در خرمشهر (خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر)
🍁قسمت:3
ستاد فرماندهی عراق دست به اقدام تازه ای زد؛ از نیروهای ذخیره مستقر در شلمچه خواست به منطقه عملیاتی اعزام شوند. لشکر هفت با تجهیزاتی که شامل زرهی و توپخانه بود، به منطقه اعزام شد. با وجود شدت درگیری و تلفات زیاد توانستیم به کمك لشکر هفت، خاکریز میانی را در تصرف خود نگه داریم؛ اما شب ۱۹۸۲/ ۵ / ۲۱ ، نیروهای اسلامی با پشتیبانی تانك تا صبح با ما درگیر شدند. جنگ شدید تانكها شروع شد. هواپیماهای ما مواضع نیروهای اسلامی را بمباران کردند. از گروهان من سیزده نفر کشته شدند. فرمانده گردان با من تماس گرفت و خواست موقعیت را برای او دقیق بازگو کنم. به او گفتم: «ما می جنگیم؛ بی این که از پشت سرمان اطلاعی داشته باشیم!» در این هنگام، ایرانی ها از پشت سر ما به خاکریز میانی حمله کردند و نیروهای ذخیره و امداد ما را گلوله باران کردند. آنها يك گروه شهادت طلب بودند که بیست نفر می شدند غير از تعدادی سرباز، ده نفربر هم در این حمله نابود شد. این گروه، نیروهای ما را که در حال پیشروی بودند، با آتش سلاحهای "BKC" نابود کردند و جز تعدادی : سرباز که فرار کردند، چیزی باقی نماند. البته افراد این گروه ایرانی، در درگیری با تیپ ۶۶«که به سوی خاکریز میانی پیشروی می کرد، شهید شدند.
واحدهای گشتی ما - در ساعت ده - تحرکاتی را از نفربرهای ایرانی در منطقه عبوری شماره يك واقع در منطقه ممنوع خاکریز میانی مشاهده کردند. فرمانده گردان تماس گرفت و گفت: «فکر میکنم امشب درگیری شدیدی در پیش داشته باشیم؛ چون ایرانی ها دوباره تجمع نیرو کرده اند و از راه عبوری شماره يك به منطقه آمده اند.»
من نیروهای خود را مرتب و اسلحه و مهمات را بازرسی کردم. با این که ساعت نزديك دوازده بود، فکر کردم شاید فرمانده شوخی کرده است
؛ چون ایرانی ها نیمه شب حمله نمی کردند. با وجود این، سنگرها را بازرسی کرده و اسلحه پخش کردیم. ساعت يك نيمه شب درگیری پراكندهای صورت گرفت و در پی آن، درگیری شدیدتری رخ داد. فرمانده گردان دوباره تماس گرفت و مرا از وضعیت موجود و تعداد نیروهای پیشرو مطلع کرد. من از آتش سلاحها توانستم تعداد نیروهای ایرانی را تشخیص بدهم. درگیری شدت گرفت. نزديك من ده نفر کشته شدند. با این که مواضع ما پشت خط دفاعی اول بود، ایرانی ها توانستند از خط دفاعی اول بگذرند و روبه روی گردان ما قرار بگیرند. گردان ما هم درگیر شد تا این که فرمانده گردان، فرمانده گروهان يكم - سروان خزعل منامی - فرمانده گردان سوم، سروان رعد عبدالقادر زباری - و معاون گردان، سرگرد فلاح مطلك جبوری کشته شدند. با نابودی این گردان، شکافي در خط دفاعی خاکریز میانی به وجود آمد و نیروهای اسلامی توانستند خود را به ما برسانند. سپس نیروی زرهی ایرانی شروع به پیشروی کرد. زره پوش های ایرانی توانستند به قسمت عقب خاکریز میانی، در قسمت راست نیروهای ما پیشروی کنند. من با مقر گردان یکم تیپ ۲۲ تماس گرفتم و نیروی ذخیره آن را به كمك طلبیدم. این گردان نیز پس از چند درگیری با نیروهای ایرانی شکست خورد و فرماندهاش اسیر شد، دیگر افسرانی که زنده مانده بودند هم اسیر شدند..
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
🍂 🍂 #آخرین شب در خرمشهر (خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر)
🍁قسمت: 11
🔸 سرنوشت نیروهای ذخیره داخلی
تیپ «۳۲»، نیروی ذخیره خرمشهر بود. به این تیپ دستور رسید که برای دفاع از شهر به منطقه اعزام شود. به دستور ستاد فرماندهی، تیپ را با تجهیزات نظامی کافی آماده کردند. سرهنگ دوم ستاد عدنان راضی اللامی وظیفه داشت که گشت شبانه را در منطقه بین رود کارون و جاده اصلی تا راه عبوری شماره يك انجام دهد. این دستور در شب
۱۹۸۲ / ۵ / ۲۲ به این گردان ابلاغ شد. عدنان وقتی خبر حمله ایرانی ها را شنید، به تمام واحدهای گشتی که در قسمت چپ خرمشهر مستقر بودند، دستور عقب نشینی داد. در ساعت ده شب ۱۹۸۲/ ۵ / ۲۳ به این گردان دستور رسید که به سمت مجتمع آپارتمانی حرکت کند. در آنجا درگیری شدیدی بین تیپ «۴۴» و نیروهای اسلامی در جریان بود. فرمانده وقتی احساس کرد نیروهای ایرانی، تیپ ۴۴ را به کلی نابود کرده اند، پشت آنها سنگر گرفت. نقشه او باعث تقویت این گردان شد؛ چون این گردان در آغاز کار به طور مستقیم در درگیری شرکت نکرد؛ بلکه در يك فرصت مناسب با نیروهای اسلامی پیشرو درگیر شد و آنها را غافلگیر کرد. درگیری برای مدت کوتاهی متوقف شد. ستاد فرماندهی طی تماسی اعلام کرد که نیروی هوابرد در صدد است محاصره را درهم بشکند. ما هم به این وعده ها دلخوش بودیم؛ چون تا آن زمان، ارتش ما از امکانات زیادی برخوردار بود و ما در آغاز درگیری بودیم.
از طرف دیگر، به گردان دوم تیپ ۳۲ نیروی ویژه دستور رسید که به سوی منطقه نخلستان که باغهای خرما بود - حرکت کند. این منطقه در اختیار تیپ مرزی بود. این تیپ که در منطقه خاکریز میانی به عنوان نیروی دفاعی مستقر بود، پس از سقوط این خاکریز، از منطقه فرار کرد؛ در حالی که دچار تلفات سنگینی شده بود. گردان دوم بلافاصله به كمك این تیپ آمد. درگیری شدیدی در منطقه نخلستان روی داد. این منطقه پر از نخل بود؛ برای همین دو طرف نتوانستند زرهی خود را وارد معرکه کنند و بیشتر، از پیاده نظام استفاده کردند. با وجود این، تعدادی موشك از میان درختان بر سر نیروهای ما فرود می آمد. این نشان می داد که ایرانی ها به بالای درختان رفته اند و از آنجا نیروهای ما را هدف آتش خود قرار می دهند.
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
🍂 #آخرین شب در خرمشهر (خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر)
🍁قسمت: 14
🔸 اصلاح موقعیت نظامی !
فرماندهی نظامی در این شرایط حساس تلاش می کرد وضعیت نظامی شهر را اصلاح کند. آنها می خواستند با استفاده از تمام نیروها، از شهر دفاع کنند. این کار باید به دو طریق انجام می گرفت: ۱- نیروهای محاصره شده باید علیه نیروهای ایرانی مستقر در خارج شهر حمله می کردند و محاصره را درهم می شکستند.
۲- لشکر هفت پیاده نظام که به تازگی به منطقه اعزام شده بود، باید به طرف خرمشهر حرکت می کرد و محاصره را می شکست. به تیپ ما - تیپ ۱۱۳ - دستور رسید که تمام امکانات را آماده کنند. سرهنگ احمد زیدان از تمام فرماندهان واحدها خواست که در يك جلسه شرکت کنند و شرایط موجود را بررسی و تصمیماتی اتخاذ کنند. این جلسه برگزار شد و دستورهای زیر صادر گردید:
۱- تیپ پیاده نظام ۴۸ باید به سوی بندر خرمشهر حرکت کند و از آنجا به سمت پل دیلی بروند، آن را آزاد کرده، به پاکسازی منطقه بین خاکریز میانی و جاده خرمشهر - شلمچه بپردازند و به پیشروی خود ادامه دهند و به لشکر هفت بپیوندند. این ستون، ستون راست نام داشت.
۲- اما ستون چپ شامل تیپ ۱۱۳، به اضافه گردان هفت نیروهای ویژه باید به سمت بندر حرکت کند و به پاکسازی منطقه بين جاده خرمشهر - شلمچه و شط العرب بپردازد و راه خود را ادامه دهد تا به لشکر هفت بپیوندد. همچنین دستور رسید که این واحدها در ساعت نوزده و سی دقیقه به سمت بندر حرکت کنند، در ساعت ۲۲ از آن جا خارج شوند و به پیشروی خود ادامه دهند. فرماندهی این عملیات، به عهده سرهنگ احمد زیدان بود. تمام واحدها طبق این نقشه پیشروی کردند.
در خلال این پیشروی، با مقاومتهایی اندك از سوی نیروهای ایرانی مواجه شدیم. البته چون بسیار مضطرب بودیم، این مقاومت های اندك را به مثابه حمله ای بزرگ فرض می کردیم. نمی دانم چه اتفاقی افتاده بود؛ اما همه ما هر فرد از نیروهای اسلامی را به منزله چند نفر می دیدیم. ناگهان آتش سلاح ها به سوی ما روانه شد و پیشروی ما را متوقف کرد. سرهنگ احمد زیدان اصرار می کرد که به پیشروی ادامه دهیم و یکسره دشنام میداد. توقفها باعث شد سربازها خود را از روی نفربرها پایین بیندازند و نجات دهند. هواپیماهای ما برای آن که راه باز شود، مدام نیروهای اسلامی را بمباران می کردند؛ اما آنها به پناهگاه ها و آپارتمانها پناه برده بودند و کمتر آسیب می دیدند. حرکت واحدها متوقف شد و نفربرها تا نزدیک بندر پراکنده شدند.
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
#آخرین شب در خرمشهر (خاطرات سرهنگ عراقی، کامل جابر)
🍁قسمت: 21
در حال فرار به تعدادی سرباز برخوردم که آنها را هم سوار کردم. سربازها فکر می کردند من هم سربازم. برای همین، در طول راه به افسرها دشنام می دادند و آنان را لعنت میکردند. یکی شان گفت: «این سگ ها بودند که باعث درگیری ما شدند!». وقتی به کناره اروندرود رسیدیم، به آنان گفتم: «تمام راهها توسط نیروهای اسلامی بسته شده!» یکی از سربازها گفت: «پس باید از اروندرود بگذریم.» گفتم: «من شنا بلد نیستم.» یکیشان گفت: «ما کمکت می کنیم.» و لباس های مان را در آوردیم. ناگهان يك موشك به نفربر اصابت کرد و آن را سوزاند. شروع کردیم به شنا کردن، گلوله های دو طرف از بالای سرمان رد میشد. برزخ عجیبی بود؛ گلوله خمپاره ای در نزدیکی ما منفجر شد و یکی از سربازها را بلافاصله غرق کرد. بعد از يك ساعت، به آن سوی اروندرود رسیدیم. همه نیروهای ما در حال عقب نشینی بودند، هیچ کس به فکر دیگری نبود. زخمیها به حال خود رها شده و کشته ها با سلاح خود در میان گل و لای افتاده بودند. تعدادی نفربر، سلاح و مهمات را به مناطق دیگر انتقال می داد، خود را داخل یکی از آنها انداختم که با سرعت زیاد حرکت می کرد، نمی دانستم کجا می رود، عده ای سرباز در میان مهمات مشروب می خوردند. در منطقه النشوه، نفربرها و سربازان زیادی جمع شده بودند؛ چون در آنجا فقط يك راه عبور وجود داشت که همه می خواستند از آن عبور کنند. به هر حال، نفربر ما حرکت کرد. خود را خالی از حس و حیات احساس میکردم و آرزو می کردم کاش موجودی بی جان بودم تا از دست حکومت صدام در امان بمانم. به النشوه رسیدیم. عدهای سرباز در اطراف قرارگاه بودند. سرهنگ علی حنتوش به من گفت: «خدا را شکر که شما سالم هستید؛ چرا که ما نام شما را در لیست مفقودالاثرها نوشته ایم.»
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
.