#خر_و_شتر
خر و شتری دور از آبادی به آزادی زندگی می کردند. نیم شبی به کاروانی نزدیک شدند. شتر گفت : رفیق ساعتی سکوت کن تا از آدمیان دور شویم نباید گرفتار آییم...
خر گفت: نمیتوانم، چرا که درست همین ساعت نوبت آواز من است و ترک عادت رنج جان دارد و بی محابا. فریاد عرعر سر داد. کاروانیان با خبرشدند و هر دو را گرفتند و به بار کشیدند
فردا به آبی عمیق رسیدند و عبور خر از آن ناممکن شد. پس خر را بر پشت شتر گذاشتند تا از آب بگذرد. شتر تا به میانه آب رسید شروع به تکان خوردن کرد.
خر گفت: رفیق اینچنین نکن که اگر من افتم غرق شدنم حتمی است. شتر گفت : چنانکه دیشب نوبت آواز خربود، امروز هم نوبت رقص ناساز شتر است و با جنبشی خر را بینداخت و غرق ساخت..!
"هر سخن جائی و هرنکته مکانی دارد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji