#آثار_نماز
💓 آرامش در #قبر 💓
🌼 ورود به عالم جدید و ناشناخته پس از مرگ باعث وحشت هر انسان غیر معصومی خواهد شد. در این هنگام (که اصطلاحاً به آن #سکرات موت گفته میشود) صورت مثالی اعمال خیر باعث آرامش انسانهای مؤمن خواهند بود.
🌼 #پیامبر_اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:
نماز به صورت شخصی با چهره نورانی در کنار میت خواهد بود که همنشین او بوده و او را از هول و هراس برزخ رهايی میبخشد.
إنّ الصّلاة تأتی إلى الميّت فی قبره بصورة شخص أنور اللّون يؤنسه فی قبره ويدفع عنه أهوال البرزخ.
📚 علیرضا صابری یزدی ، الحکم الزاهره، ص 275.
🍋 به نقل از مرکزتخصصینماز 🍋
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
@dars_akhlaq(2).mp3
961.9K
🔊 #كليپ_صوتی
🎙🌸 آيت الله شهید سید عبدالحسین دستغیب
❇️ موضوع : شما نگویید #فاتحه فرستادن از هر جا باشد به پدر و مادرم می رسد، خصوصا باید بروی سر قبر #پدر و #مادرت و بالاخص از جاهای #استجابت دعا سر #قبر پدر و مادر است.
⚛ #درس_اخلاق
✅ بسیار عالی حتما گوش کنید به دیگران هم ارسال کنید🙏
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃
🌹🌹
✨✨✨✨✨✨
۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
💎 داستان عبرت آموز:
آیت الله العظمی سید شهاب الدین #مرعشی_نجفی (ره) نقل می کنند :
شب اول قبر آيتالله شيخ #مرتضی_حائری برايش نماز ليلة الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به #نماز_وحشت معروف است.
بعدش هم يک سوره #ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم .
دوستان
چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای #حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن...
وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون #قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل ميديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهاي نشستم و زانوي #غم و تنهايي در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي ميآيد. صداهايي رعبآور و وحشتافزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست ميکرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا #تشيیع و #تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود #برهوت با افقي بيانتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک ميشدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه ميکشيد و مانع از آن ميشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف ميزدند و مرا به يکديگر نشان ميدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نميآمد. تنها دهانم باز و بسته ميشد و داشت نفسم بند ميآمد. بدجوري احساس بی کسی و #غربت کردم
گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم....
همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم.
صدايی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، #نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من ميآمد.
هر چقدر آن نور به من نزديکتر ميشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر ميرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند.
نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور !
نوری چشم نواز و آرامش بخش.
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نميتوانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟
من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک ميشدم و خدا ميداند چه بلايي بر سر من ميآوردند.
بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد.