📗🖌📗
🖌📗
📗
#رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀
#قسمت_سوم⤵️
بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود موسسه ، رفتم در طبقه اول مرا معرفی کردند به آقایی و گفتند ایشان دکتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم . فکر می کردم که کسیکه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم خشنی باشد ، حتی می ترسیدم ، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیرکرد . دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضعی خاص گفت: شمایید ؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم زودتر از اینها منتظرتان بودم . مثل آدمی که مرا از مدتها قبل می شناخته حرف می زد . عجیب بود . به دوستم گفتم: مطمئنی که دکتر چمران این است؟ مطمئن بود .
مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود نگاه کردم گفتم: من این را دیده ام . مصطفی گفت: همه تابلو ها را دیدید ؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد ؟گفتم: شمع، شمع خیلی مرا متاثر کرد . توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع ؟ چرا شمع ؟ من خود به خود گریه کردم ، اشکم ریخت . گفتم: نمی دانم . این شمع ، این نور ، انگار دروجود من هست ، من فکر نمی کردم کسی بتواند معنی شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان دهد . مصطفی گفت: من هم فکر نمی کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده ؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، و با او آشنا شوم .
مصطفی گفت: من .
بیشتر از لحظه ای که چشمم به لبخندش و چهره اش افتاده بود تعجب کردم شما ! شما کشیده اید ؟ مصطفی گفت: بله ، من کشیدهام. گفتم: شما که در جنگ و خون زندگی می کنید ، مگر می شود ؟ فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید . بعد اتفاق عجیب تری افتاد . مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من . گفت: هر چه نوشته اید خوانده ام و دوررا دور با روحتان پرواز کردهام . و اشکهایش سرازیر شد . این اولین دیدار ما بود و سخت زیبا بود .
#ادامه_دارد......
✍از زبان همسرشان غاده
🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊
🌤🌼همانابرترینکارها،کاربرایامامزمانست🌼
🌺🌺🌺ا۱➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
🤍🌱
#شناخت_قــائم_آل_محـمد(؏ ج)
#قسمت_سوم
در مورد امام زمان(عج) روایات خاصى نیز نقل شده است؛ از جمله: عباد بن محمد مداینى مى گوید: امام صادق علیه السلام پس از نماز ظهر، دست ها را بلند نموده و دعا کردند. گفتم: جانم به فدایتان، براى خودتان دعا کردید؟ فرمود: «دعوت لنور آل محمد و سائقهم والمنتقم بامراللَّه من اعدائهم»(۳)؛ «براى نور آل محمدصلى الله علیه وآله و غایب آنان و کسى که به امر خدا از دشمنان آنان انتقام مى گیرد، دعا نمودم».
امام رضاعلیه السلام نیز درباره آن حضرت مى فرماید: «بأبى و امّى لسمّى جدّى و شبیهى و شبیه موسى بن عمران، علیه جیوب النور، یتوقّد من شعاع ضیاء القدس»(۴)؛ «پدر و مادرم فداى او باد؛ او هم نام جدّم رسول اللَّه و شبیه من و شبیه موسى بن عمران است. بر او پیراهن هاى نور است که از شعاع نور عالم قدس، فروغ مى گیرد».
آیت اللَّه حسن زاده آملى مى گوید : «امام زمان، در عصر محمدى، انسان کاملى است که - جز در نبوّت تشریعى و دیگر مناصب مستأثره ختمى - حائز میراث خاتم به نحواتم است و مشتمل بر علوم و احوال و مقامات او، به طور اکمل است. او با بدن عنصرى، در عالم طبیعى و سلسله زمان موجود است ؛ چنان که لقب شریف صاحب الزّمان بدان مشعر است... از وى به قائم، حجةاللَّه، خلیفة اللَّه، قطب عالم امکان، واسطه فیض، و عناوین بسیار دیگر نیز تعبیر مى شود... چنین کسى در این زمان، سرّ آل محمد، امام مهدى هادى فاطمى هاشمى ابوالقاسم (م.ح.م.د) نعم الخلف الصالح و درّ یک دانه امام حسن عسکرى است»
#اللهمعجللولیکالفرج 🌱
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉 @kashkolhaji
📚حکایت شب
#داستان_هابيل_و_قابيل
#قسمت_سوم
#اولين_تولد
حوّا همسر آدم ؛ برای اولین بار، باردار گشت و بعد از چند ماه یک دوقلوی پسر و دختر به دنیا آورد و این تولد پدر و مادرشان را بسیار شادمان و خوشحال نمود.
نوزاد دختر کمکم کمکش مینمود و رفتهرفته، زیبا و دوستداشتنی میشد. مادر نیز به دو فرزندش مهر میورزید و از آنان نگهداری و پرستاری میکرد. پدر هم به نوبهی خود با کار کردن روی زمین و در طبیعت نیازمندیهای خانوادهی کوچکش را برآورده میساخت و آنان را از هیچگونه حمایتی محروم نمیساخت.
چیزی نگذشت که «حوّا» برای بار دوم باردار شد و در شکمش آنچه را که خداوند مقدر و معین نموده بود، جای گرفت. پس از چند ماه وضع حمل نمود و این بار نیز یک دوقلوی پسر و دختر به دنیا آمدند. کمکم تعداد افراد خانواده زیاد شد و مسئولیت آدم در تلاش و کوشش برای بهدست آوردن مخارج زندگی و ادارهی امور فرزندان سنگینتر شد و بر همین منوال کار و مسئولیت حوّا نیز در نگهداری کودکان و مواظبت نمودن از آنها بیشتر شد.
خانواده خوشبخت
آدم ؛ پسر اول را قابیل و پسر دوم را هابیل نهاد. با گذشت زمان و آمدن روزها و شبها پشت سر هم، به تدریج فرزندان بزرگ میشدند. ابتدا چهاردست و پا و سپس بر روی پاهای خود راه میرفتند. ساق پاها و بازوانشان رشد کرده و قوی شدند. تا اینکه قابیل و هابیل هر دو توانایی انجام انواع بازیها و ورزشها را پیدا کردند. کمکم در مقابل سختیها و بیرحمیهای طبیعت نیرومند شدند و در مقابل حیوانات وحشی و درنده از خود دفاع میکردند و در این هنگام بود که در تأمین نیازمندیهای خانواده به بهترین صورت به پدرشان کمک میکردند. بر این خانوادهی کوچک و این اولین اجتماع بشری، فضایی از مهربانی، دوستی و همکاری حکمفرما بود.
همچنین دختران خردسال نیز به تدریج بزرگ و بزرگتر میشدند. از طرفی نشانههای ضعف از نظر جسمی (نسبت به پسران) در آنان ظاهر میگشت و از طرف دیگر زیبا و دلربا میشدند.
در این میان قابیل و هابیل در راضی نگهداشتن آنها و برآورده کردن نیازهای آن دو با یکدیگر مسابقه میدادند و در حمایت و یاری دادن آنان بیش از پیش به ایشان کوتاهی نمیورزیدند. قابیل و هابیل به همراه پدر و مادرشان، آدم و حوّا، کار و تلاش میکردند و اصلاً خسته و ناراحت نمیشدند.
#ادامه_دارد