🍃💔💙💜💚💛💝💛💚💜 💙 💔🍃
💠✨ #یڪ_داستان_یڪ_پند
❣💠 روزی درویشی کتاب معراج السعاده ملااحمد نراقی را خواند . و برای دیدار صاحب کتاب به ڪاشان آمد و گمان ڪرد او نیز طبق مطالب کتاب از دنیا عزلت گزیده است.
❣💠وقتی او را دید با خانه ای بزرگ و مرفه و فهمید او صاحب مڪنت و دستگاه با عظمتی است، ڪمی به ایشان بدبین می شود. ملا احمد متوجه افڪار او می شود. درویش می گوید، من می خواهم به ڪربلا بروم. ملا احمد می گوید منم قصد سفر به ڪربلا را دارم با هم برویم. درویش می گوید ڪی برویم؟ملا احمد نراقی می گوید ، هر زمان تو گفتی. درویش می گوید ، من الان می روم. ملا احمد می گوید بسمالله برویم! . درویش ڪه انتظار نداشت به این راحتی و سرعت ملا حاضر به سفر شود، تعجب ڪرد.
❣💠عازم شدند. در نزدیکی قم، درویش گفت: درنگ ڪن من ڪشڪول و تبرزین خود را در خانه شما جای گذاشتم. ملا گفت: بگزار بماند جایش امن است بر گشتی از ڪربلا بر می داری.
درویش گفت: بدون آن ها راه رفتنم ممکن نیست.
ملا گفت: ای درویش من با آن همه مڪنت و حشم و ثروت وابسته نیستم ، دیدی در ساعتی رها شان ڪردم. ولی تو عاشق این کشکول و تبرزین خود هستی.نتوانستی ایامی دل بکنی!
❣💠 پس بدان ڪثرت مال دنیا ملاڪ نیست، وابسته نشدن به دنیا و اموال مهمتر است و دل ڪندن از آن .
❤️🍃🌹🍃💕🌹🍃❤️🍃💕🌹