eitaa logo
کشکول
1.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
91 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💬 | متن پیام: من مادر دو تا بچه هستم.. منو همسرم همیشه با هم اختلاف داریم از پارسال بعد از مرگ مهسا اختلاف بین منو همسرم شدیدتر شد..همسرم میگفت نظام یه دختر بیگناه و معصوم رو کشت و اینکه چرا خانومای بی حجاب رو کتک زدن و ازین چرت و پرتا ..یعنی یه جورایی طرفدار زن زندگی آزادی و این مزخرفاته...حالا حرف من اینه ...من ۱۴ ساله زنتم تو حقوق و احترام منیکه تو خونتم زیر پا میذاری هم خیانت کردی هم کتک میزنی هم بددهنی خواهشا تو دیگه حامی زن نباش...الانم که دارم اینو مینویسم سر هیچی با کمربند سیاه و کبودم کرده... یواشکی @tootiter ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⏱ساعت: ۱۷:۵۹:۴۸ ⏰تاریخ: شنبه شهریور ۱۴۰۲
💬 | متن پیام: ♻️خرِ مسجد... جانبازی می گفت : مدتی پیش در محل گلزار شهدای شهر قم کنار قبر همسنگرها با جمعی از دوستان، قدم می‌زدیم، خاطرات جنگ را تعریف می‌کردیم و برای هر یک از رفقای شهید خود فاتحه‌ای قرائت می‌کردیم. و بنا به یک عادت ناپسند درباره افرادی و یا به عبارت دیگر اشراری که دستی در سیاست دارند نیز سخن می‌راندیم. بله از سیاستمدارها هم می‌گفتیم. من از خوردن‌ها و بردن‌ها و اختلاس‌هایشان سخنانی گفتم و در جواب من دوستی حاضر جواب، تمثیلی آورد که نشان از دقت و نکته‌سنجی او بود. من سؤال کرده بودم، برای ما که نه زیر خاکیم، از ما رفع تکلیف شده باشد و نه بر منبریم که صدای ما شنیده شود، تکلیف چیست؟؟ دوست من، با لبخند شیرینِ همیشگی‌اش گفت ما خرِ مسجد هستیم!! پرسیدم خر مسجد دیگر چه صیغه‌ای است؟! دوست همرزم من به نقل از مرحوم پدرش ادامه داد: در گذشته وقتی قرار می‌شد صیغه‌ی مسجد بر زمین وقفی خوانده شود و کار ساخت مسجد را آغاز کنند، مجتهد یا ملای ده در حالی‌که بر خر سوار بود، وارد زمین مسجد می‌شد. از همان ابتدای ساخت مسجد خر دارای نقش بود و در ادامه با حمل مصالح ساختمانی نیز در ساخت مسجد مشارکت می‌کرد. تمام کارها و بارهای اصلی و مهم در ساخت مسجد، از حمل سنگ گرفته تا خاک و آجر و... همه توسط الاغ‌ها انجام می‌شد. الاغ‌هایی که این سعادت نصیب آن‌ها می‌شد و توفیق رفیق راه‌شان شده و باربر مصالح مسجد می‌شدند، دارای احترام خاصی نزد مردم بودند. مردم شهر با دیدن کاروان الاغ‌ها اشک شوق بر چشم‌هایشان می‌نشست. از آنجا که ساخت مسجد واجب کفائی بود، کسانی‌که کنار خیابان ایستاده و کاروان خرها را نظاره می‌کردند، شوق می‌کردند و از آن‌ها رفع تکلیف می‌شد. آن‌قدر شور و شوق داشتند که حتی پیرزن‌های شهر که توانایی مالی چندانی نداشته تا به ساخت مسجد کمک جانی و مالی بکنند، در مسیر راه با تمام توان به حمایت خرهای زیر بار مصالح آمده، با جوی پوست‌کنده از آنها پذیرائی می‌کردند. خلاصه خرها خیلی مهم بودند ، موضوعِ گفتگوی هر جمع و محفلی شده بودند. از مهندس و معمار گرفته تا بنّا و کارگر!! بدون خر کارها لنگ می‌شد. همه جا خرها به حساب می‌آمدند. وقتی الاغها واردِ مسجد می‌شدند ؛ بناها و معمارها به استقبال‌شان می‌رفتند، کارگرها بعد از هر دفعه که بار را تخلیه می‌کردند دستی به سر و صورت الاغ‌ها کشیده، تیمارشان میکردند و برای ادامه کار، آماده‌شان می‌کردند. الاغ‌ها روزگار خوبی را پشت سر می‌گذاشتند. هم احترام داشتند و هم خوراک، حال و هوا چه از جهت مادی و چه از جهت معنوی خوب بود. همه چیز عالی و کار ساخت مسجد کم‌کم رو به پایان بود. الاغ‌ها خسته اما راضی بودند. در آخر ، فرش‌های مسجد نیز بر روی کول خرهایی بود که وارد مسجد می‌شدند.... وقتی مسجد فرش شد خرها در دالان مسجد به تماشا ایستاده بودند، ملا فریاد بر آورد: خرها را از مسجد بیرون کنید، مسجد که جای خر نیست... مسجد که جای خر نیست..!! کسانی‌که جای مُهر بر پیشانی داشتند به سمت خرها یورش بردند، تا از مسیر دالان به سمت درب خروجی خرها را هدایت کنند. یکی از الاغ‌ها گردن چرخاند تا ببیند در مسجد چه می‌گذرد که مورد اصابت لنگه‌کفش زاهدی قرار گرفت..! دیگر از آن لحظه به بعد هیچ‌کس از زخم‌های تنِ الاغ‌ها که نپرسید، هیچ بلکه زخمی هم بر دلشان نهادند. خرها واقعاً کاری و توقعی نداشتند فقط دنبال آشنایان قدیم خود می‌گشتند!! ملا، معمار، بنا و کارگرهایی که همیشه زخم‌هایشان را تیمار می‌کردند. گویا کسی را نمی‌شناختند، پیدایشان نمی‌کردند و کسی هم آن‌ها را نمی‌شناخت!! پس خرهای مسجد با چشمانی گریان، دل‌هایی شکسته و بدن‌هایی زخمی دالان مسجد را پشت سر گذاشتند و در دل، با خود ‌گفتند که جواب خدا را چه باید بگوییم با این سایه‌بانی که برای این از خدا بی‌خبران ساخته‌ایم؟!💚🙏