eitaa logo
کشکول۱۱۴
131 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
23 فایل
همه چیز را می توان در این کانال یافت کشکول۱۱۴ @kashkool114
مشاهده در ایتا
دانلود
میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند. پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه! کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!! و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!! مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت... کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟! معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم... این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیریم. کشکول۱۱۴ 🆔eitaa.com/kashkool114
💠 حدیث روز 💠 💎 راه مقابله با نفوذ دشمن در قلب و دل فرزندان 🔻امام صادق علیه‌السلام: بَادِرُوا أَوْلاَدَكُمْ بِالْحَدِيثِ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ اَلْمُرْجِئَةُ ✳️ در آموزش حدیث [گفتار و سخنان رسول خدا و ائمه علیهم‌السلام] به فرزندانتان شتاب کنید پیش از آنکه منحرفان زودتر از شما به سراغ آنها بروند. 📚 کافی، ج 6، ص 47 ‌ ‌ کشکول۱۱۴ 🆔eitaa.com/kashkool114
‏خدایا اگر من بد کردم، تو را بنده ای دیگر بسیار است. اگر تو با من مدارا نکنی مرا خدایی دیگر کجاست...؟ کشکول۱۱۴ 🆔eitaa.com/kashkool114
🚨 زنی که با اختیار خودش در ماشین سوخت! ⭕️ خالده ترکی عمران؛ زنی از اهالی بصره عراق. معلم است. در تاریخ ۳ اپریل ۲۰۱۶ در حالیکه با ماشین شخصی خود روانه محل کارش بود، ماشین نزدیک به وی بر اثر کمین، دچار انفجار و حریق می‌گردد و ماشین وی نیز آتش می‌گیرد. خانم خالده درحالیکه لباسش آتش گرفته بود از ماشینش پیاده می‌شود اما بعد از اینکه متوجه می‌شود که لباس تنش در حال سوختن است و جسمش عریان خواهد گشت، راضی نمی‌شود تا جسمش در مقابل مردم عریان گردد، دوباره به طرف ماشینش برمی‌گردد و در را باز نموده داخل ماشین می‌نشیند. یکی از افراد پلیس درحالیکه گریه می‌کرد باصدای بلند فریاد می‌زند که من مانند برادرت هستم، از ماشین پیاده بشو تو را با لباس خودم می‌پوشانم؛ اما وی از پایین شدن امتناع می‌ورزد و ترجیح می‌دهد بسوزد تا مبادا کسی جسمش را ببیند. عراقی‌ها وی را شهیدِ و ، لقب گذاشتند و در میدان هوایی بصره اطراف ماشینش حفاظی کشیدند از وی تندیس ساختند تا یادش جاویدان بماند. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
1_1825117226.attheme
94.2K
. روی این فایل بزنید و وقتی اجرا شد ، تاییدش کنید پس زمینه ایتاتون ، تصویر شهید قاسم سلیمانی می شود جالبه . امتحان کنید
✍اميرالمؤمنين علی علیه السلام: هر که بر خدا توکل کند دشواری‌ها برایش آسان شده و اسباب برایش فراهم گردد. 📚غررالحكم ج۳۸۸۸ ص۱۹۷ کشکول۱۱۴ 🆔eitaa.com/kashkool114
💠 حدیث روز 💠 💎 جایگاه والای پدر و مادر 🔻امام رضا عليه‌السلام : إنَّ اللَّهَ عَزَّوَجلَّ... أمَرَ بِالشُّكرِ لَهُ و لِلوالِدَينِ فَمَن لم يَشكُر والِدَيِهِ لَم يَشكُرِ اللَّهَ ✳️ خداوند به سپاسگزاري از خود و پدر و مادر فرمان داده است؛ پس هر كه از پدر و مادرش سپاسگزاري نكند، خداوند را سپاس نگفته است. 📚 الخصال، ص ۱۵۶ ‌ ‌ کشکول۱۱۴ 🆔eitaa.com/kashkool114
📚 داستان کوتاه ▫️پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پر‌نده بسيار دلبسته بود. ▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش می‌گذاشت و می‌خوابید. ▫️اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار می‌كشیدند. ▫️هر وقت پسرڪ از كار خسته می‌شد و نمی‌خواست كاری را انجام دهد، او را تهديد می‌ڪردند كه الان پرنده‌اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس می‌گفت: نه، كاری به پرنده‌ام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام می‌دهم. ▫️تا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خسته‌ام و خوابم مياد. ▫️برادرش گفت: الان پرنده‌ات را از قفس رها می‌ڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم. ▫️اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبسته‌ایم. ▫️پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پاره‌ای زيبایی و جمالشان، عده‌ای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بسته‌اند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند. ▫️پرنده‌ات را آزاد ڪن! ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/kashkool114 💚التماس دعا ❤️
هدایت شده از سید عظیم پاکدل
فضای اینستاگرام اینطوره؛ اگر کمی پیج‌ات رشد کنه و فالوور بالایی بگیره اما در مسیر سیاست،های استکباری اونا نباشه سریع حذفت می‌کنن!! هربار که به رشد کمی می‌‌رسی صفحه‌ات رو می‌بندن😔 و آرام آرام فقط صفحات ضددین و ضدایرانی باقی خواهند ماند و اگر به حضور خود در این فضا ادامه بدیم روزی می‌رسه که حتی اگر اسم کشورمونو بیاریم هم پیج ما بسته میشه! حتی حق نخواهیم داشت هیچ فعالیت مذهبی و دینی داشته باشیم. درحقیت اینستاگرام طوری طراحی شده که جبهه حق همیشه در اقلیت و ضعف باقی بمونه و دست‌پای بی‌خودی بزنه!!! جالبه بدونید که در اینستاگرام سیستم طوری طراحی شده که حتی مطالب انقلابی و جبهه حق برای دیگران نمایش داده نشه و شما بعنوان یک انقلابی و آدمی معتقد هرگز در اون فضا موفق نخواهی شد.
💠 🔻از سال 1341 که شونزده هفده سالم بود افتخار خادمی حرم حضرت معصومه رو پیدا کردم. سال 1375 بود که یه شب ساعت 11 سکته قلبی کردم. سوار آمبولانسم کردند که ببرند بیمارستان کامکار. پسرم از نگرانی با دوچرخه راه می افته دنبال آمبولانس. 🔻وسط راه اعلام میشه که بخش سی سی یو بیمارستان کامکار تخت خالی نداره وآمبولانس حرکت می کنه به سمت بیمارستان خرمی. سر چهار راه بازار که میرسه پسرم آمبولانس رو گم می کنه. همون جا چشمش میفته به گنبد بی بی و راهشو کج می کنه سمت حرم. 🔻پسرم میگه رفتم تو حرم و به حضرت گفتم که خانم! پدر من سی ساله خادم شماست. خواهش می کنم از خدا بخواهین شفای باباموبده! صبح روز بعد، آقا سیدحسن (مسئول انتظامات) زنگ میزنه بیمارستان تا حال منو بپرسه. از اونجایی که سه بار ایست قلبی کرده بودم و دکترها هیچ امیدی به زنده موندن من نداشن، بهش میگن که اگه میخواهید یک بار دیگه هم ببینیدشون امروز بیایید ملاقاتش! ✅اما به لطف حضرت معصومه شفا گرفتم وبعد از سی وهفت سال خدمت تو حرم بی بی بازنشسته شدم... 🔘(راوی: مرحوم غلامحسین کریم خانی)
🌸🍃🌸🍃 ستارخان در خاطراتش می گوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد . جاویدان باد نام کسانی که امروز هم بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند کشکول۱۱۴ 🆔eitaa.com/kashkool114