👇👇 #داستان
#در_آمریکا_زندگی خوشی داشتم اما...
✳️ بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
🔶 من در #آمریکا زندگی خوشی داشتم، از همه نوع امکانات برخوردار بودم ولی همه لذات را سهطلاقه کردم و به جنوب #لبنان رفتم تا در میان محرومین و مستضعفین زندگی کنم، با فقر و محرومیت آنها آغشته شوم، قلب خود را برای دردها و غمهای این دلشکستگان باز کنم.
🔶 دائماً در خطر مرگ، زیر بمبارانهای #اسرائیل به سر آورم، لذت خود را در آب دیده قرار دهم، تنها آسمان را در سکوت و ظلمت شب، پناهگاه آههای سوزان خود کنم.
🔴 به طور مختصر اگر نمیتوانم این مظلومین داغدیده را کمکی کنم، لااقل در میان آنها باشم، مثل آنها زندگی کنم و دردها و غمهای آنها را به قلب خود بپذیرم.
♦️ میخواستم که در این دنیا با سرمایهداران و ستمگران محشور نباشم. در جوار آنها نفس نکشم از تمتعات حیات آنها محظوظ نشوم و علم و دانش خود را در قبال پول و لذت زندگی خوش به آنها نفروشم.
📚 مصطفی چمران، صص 104-88.
┄┅═✧🌺 ڪشڪول ᓄـعنوے 🌺✧═┅┄
🆔 @kashkool_manavi
✅ #داستان كوتاه
🔶شخصی از عالمی پرسید:
برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟
🔷 عالم گفت:
یک روز قبل از مرگ
🔻شخص حیران شد و گفت :
ولی مرگ را هیچکس نمیداند!
🌿 عالم جواب داد:
پس هر روز زندگی را روزِ آخر فرض کن و خوب باش شاید فردایی نباشد.
┄┅═✧🌺 یا علے 🌺✧═┅┄
🌷 کشکول معنوی
🆔 @kashkool_manavi
#داستان
👑🌹🌹🌹🌹
ﻋﺎﺭﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ، ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﺪ.
ﻣﯽﮔﻮﻳﺪ: ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼِ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ.
ﻏﺮﻭﺏ ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺧﺎﻧﻪﺷﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ.
ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﺩ: ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﺭﺍﺑﺎﺯ ﮐﻦ!
ﻣﺎﺩﺭ: ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ!
- ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭ؟!
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ، ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎﯼ ﮐﺜﯿﻒ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﻫﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﺯﻡ،
ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ.
- ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ، ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭ...
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ، ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﮑﺮﺩ.
ﭘﯿﺶ ﺭﻓﺘﻢ، ﺩﺭ ﺭﺍ ﺯﺩﻡ.
- ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ...
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ! ﺍﺯ ﺑﺲ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ.
ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻢ: ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﯼ ﺩﻳﮕﻪ ﺷﺐﻫﺎ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺧﺎﻧﻪ؟
ﻟﺒﺎﺳَﺖ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ: بله.
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺧﺎﻧﻪ.
ﺑﭽﻪ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﺎﻧﻪ.
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﻡ، ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭِ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ.
ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻖﻫﺎﯾﺶ ﺑﺎﺯﻯ!
ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ.
ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪﺗﺎﻥ؟
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ :ﻧﻪ ﺭﻓﯿﻖ، ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍﻫﺖ ﻧﻤﯿﺪﻩ،
ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺪﻩ!
ﺑﻪ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪﺗﺎﻥ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ! ﻧﮑﻨﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﺸﻪ؟!
ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺑﭽﻪﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﺍ ﻧﺒﺮﺩ ﺧﺎﻧﻪﺍﺵ!
ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ...
ﺭﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ...
ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ؟ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﯾﮕﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ!
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﺭ ﺯﺩ،
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺻﻼً ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ!
ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ...
ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ!!
ﺑﭽﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ!!
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﭽﻪ،
ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ!!!
ﺑﭽﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻩ!
ﭼﯿﮑﺎﺭﺵ ﻛﻨﻪ؟ ﺑﺎﻷﺧﺮﻩ ﻭﻗﺘﻰ ﺁﺩﻡ ﻧﻤﻴﺸﻪ؟!!
ﺩﯾﺪﻡ، ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻤﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ، ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ!
ﺍﻭﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﺯﺩن...!
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ...
ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ!
ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ...
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎﻫﺎ ﻭﮔِﻞﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ...
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ،
ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ؟
ﮔﻔﺖ: ﺟﺎﻧﻢ...
ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻡ...
ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ، ﭼﯽ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟!
ﮔﻔﺖ:ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺪﻡ ﺧﺎﻧﻪ، ﻏﺬﺍ ﻧﺪﻩ، ﺷﻼﻗﻢ ﺑﺰﻥ، ﺍﺯ
ﻏﺬﺍ ﻣﺤﺮﻭﻣﻢ ﮐﻦ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ، ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻧﺒﻨﺪ...!
ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ؛ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ!
خدایا، ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻧﺒﻧﺪ!
ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﯾﻢ، ﭘﺎﮎ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺻﺒﺢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﻭ
ﮐﺜﺎﻓﺖ ﮐﺎﺭﯼ!
ﺍﻟﻬﯽ ﻓﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ...
ﮐﻪ ﺟﺰ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ...
ﺍﻟﻬﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ!
ﻧﮕﺬﺍﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻴﻢ!
┄┅═✧🌺 یا علے 🌺✧═┅┄
🌷 کشکول معنوی
🆔 @kashkool_manavi
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
⭕️ نقره داغ شدن مبلغ #بهایی در مناظره با آیت الله وحید خراسانی❗️
💥 وقتی نماینده فرقه هفت بار شکست خورد!
✍️ دستنویس شخصی استاد #ابوالحسنی_منذر🔻
1️⃣ آیت الله شیخ حسین #وحید_خراسانی از مراجع برجستهای هستند که علاوه بر فقه و اصول در رشته معارف اسلامی ید طولایی دارند که اینجانب منبرهای قرّای ایشان را در دهه چهل از یاد نمیبرم. یادم هست همان موقع ها گفته میشد که اگر ایشان منبر را ترک نمیکرد و برای تدریس فقه و اصول به حوزه نمیرفت و در تهران میماند مرحوم استاد #فلسفی را تحت الشعاع خود قرار میداد.
2️⃣ پدرم مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد ابوالحسنی داستانی از ایشان نقل می کرد که پیداست در عرصه #مناظره نیز قوی و قدرتمند ظاهر میشدهاند. در آن زمان میان آقای وحید خراسانی و یکی از مبلغان بهایی که در مازندران فعالیت می کرد #مناظره جالبی رخ داد که به حیثیت و آبروی فرقه ضاله لطمه زیادی وارد شد. داستان این خاطره که پدرم آ ن را نقل کرد چنین است.
3️⃣ تبلیغات فرقه ضاله #بهائیت در شمال ایران شدت گرفته بود و یکی از #مبلغین آنها که در بین جوانهای مسلمان فعالیت میکرد و اعلام کرده بود حاضر است با علما و مراجع بزرگ شیعه مناظره کند. چنانچه پاسخ کوبندهای به این مبارز طلبی و هل من مبارزگویی او داده نمیشد شوکی برای جامعه اسلامی محسوب می شد و مایع گمراهی افراد ضعیف الایمان می گردید لذا باید به گونه ای شاخ گستاخی او شکسته می شد. می دانید که خطه شمال به ویژه شهر نور به علت وجود زادگاه #حسینعلی_بهاء مورد توجه خاص بهائیها قرار دارد و اهمیت خاصی به آن میدهند که خوشبختانه به علت فعالیت علما نقشههای آنان نقش برآب شده است. در این زمان که ایام تبلیغی آن فرد بهایی بود گذار پای آقای وحید خراسانی به خطه شمال باز شد. پیغام ایشان به آن فرد مذکور رسانده شد و اعلام شد که آمادگی برای مناظره وجود دارد. سپس مجلسی فراهم گردید که با هم بحث کنند و شکست هر شخص به معنای شکست عقیده و مذهب همان شخص باشد.
4️⃣ آقای وحید در ابتدای مناظره گفتند که خُب هر کس که شکست خورد چه جریمه ای باید بدهد؟ این #داستان رایگان تمام نشود. قرار شد مبلغی را به پول آنروز کنار بگذارند که هر کدام در بحث شکست خوردند هزار تومان به دیگری بپردازد و قبل از آن مبلغی از دو طرف نزد فرد سومی که مورد اعتماد طرفین بود گذاشته شد که هر کدام شکست خوردند آن فرد سوم پول دیگری را در اختیار فرد پیروز قرار دهد. بعد از توافق سر این قضیه آقای وحید فرمودند که: خُب بحث ما بر پایه عقل باشد یا بر پایه نقل؟ با ادله عقلی با هم بحث کنیم یا ادله نقلی؟ آن شخص گفت که با ادله عقلی. آقای وحید فرمودند که، عقل نارساست در این عرصه چون اگر عقل نیاز ما را برآورده می کرد نیازی به وحی و نقل نبود و دلیل آورد که عقل ناقص است و ما باید بر پایه نقل بحث کنیم و طرف مقابل بر جواب ماند و قبول کرد که باید از طریق نقل مباحثه کنیم. اشاره نمودند و هزار تومان برای آقای وحید کنارo گذاشتند. آقای وحید فرمودند که نقل هم ناقص است و ما نقل را نمی توانیم در اینجا بکار ببریم و برای این حرفشان دلایل زیادی ذکر کردند و اینکه ما اصلاً اساس معتقدات یکدیگر را قبول نداریم چگونه تمسک به نقل بکنیم و این عقل است در اینجا حاکم است و ثابت کرد که ما باید از طریق عقل با هم بحث کنیم و آن طرف درماند و گفت صحیح است و هزار تومان دیگر برای #آقای_وحید کنار گذاشتند. ایشان گفتند که نه عقل نمیتواند و ما باید از دریچهی نقل وارد بحث شویم. و برای این دوباره دلایل بسیار آورد. در حدی که #مُبلغ_بهایی محکوم شد و هزار تومان دیگر برای آقای وحید خراسانی کنار گذاشته شد. دو مرتبه ایشان بحث را برگرداند و گفت که ما باید از طریق #عقل بحث کنیم. و دلیل آورد و باز آن مُبلغ محکوم شد و دوباره هزار تومان کنار گذاشته شد. همین طورعقل- نقل، عقل- نقل هفت هشت هزار تومان پول برای آقای وحید خراسانی کنار گذاشته شد و جلسه به این طریق خاتمه یافت و معلوم شد که این مبلغ مثل یک موم در چنگ استدلال های قوی آقای وحید - این خطیب و فقیه اسلامی - اسیر است و مجلس منقضی شد و فهمیدند که نه، این شخص اصلاً قادر نیست از پس این شخصیت برجسته بر بیاید .
┄┅═✧🌺 یا علے 🌺✧═┅┄
🌷 کشکول معنوی
🆔 @kashkool_manavi
✍ #داستان زیبا
✅ در خزینه الجواهر نقل است:
در اصفهان مردى خواست زن خود را تنبيه نمايد. پس عصا برداشت و چند عصا به او زده، در اين بين آن زن از دنيا رفت و حال اينكه قصد شوهرش تنبيه او بود نه قتلش.
پس از اقوام آن زن ترسيد، راه حيله براى خلاصى از شر آنها پيدا ننمود.
پس از خانه بيرون آمد. به يكى از آشنايان قصۀ خود را نقل نمود.
آن مرد گفت: راه خلاصى از شرّ آنها به اين است كه مرد نيكو صورتى را پيدا نموده، او را به عنوان مهمانى به خانه ببرى و سر او را بريده، پهلوى جنازۀ زنت بگذارى كه اگر خويشان زنت از تو مؤاخذه نمودند بگويى كه من ديدم اين جوان را با اين زن زنا مىكرد، من هم طاقت نياورده هر دو را به قتل رسانيدم.
پس اين مرد حيلهاى كه به او گفت پسنديده و درب خانه آمده و نشست.
ناگاه ديد جوانى از در خانهاش عبور نمود.
او را دلالت كرد كه به منزل او درآيد تا كه از او پذيرايى كند.
آن جوان بيچاره قبول نمود با او داخل منزل شد. بعد از صرف غذا صاحب منزل سر او را بريده و در نزد جنازۀ زنش خوابانيد.
چون خويشان زن از ماجرا خبردار شدند و فهميدند كه قتل زن بهواسطۀ زنا دادن او بوده اظهار مسرّت به عمل او نمودند.
از قضا آن مردى كه اين حيله را تعليم شوهر آن زن نموده بود، پسرى داشت آن روز به خانه نيامد؛ پس مضطرب شده نزد شوهر آن زن رفت و گفت آن حيله كه به تو آموختم بهجا آوردى؟
گفت: بلى.
گفت: آن جوان كشته را به من نشان بده. چون بالين جنازۀ آن جوان آمد، ديد پسر خود اوست كه آن مرد او را كشته است؛ پس خاك سياه بر سر كرد
😒 و مصداق قول معصوم كه فرموده:
من حفر بئرا لأخيه أوقعه اللّه فيه
ظاهر گرديد.
┄┅═✧🌺 یا علے 🌺✧═┅┄
🌷 کشکول معنوی
🆔 @kashkool_manavi