eitaa logo
کشکول مجازی
102 دنبال‌کننده
38.6هزار عکس
35.3هزار ویدیو
709 فایل
📥 موضوعات متنوع و مختلف 🤔 موضوعاتی که شاید ربطی به هم نداشته باشند در اینجا ذخیره و مطالب بعد از ارسال در کانال اصلی، از اینجا پاک خواهد شد. در صورت تمایل، در کانال اصلی ما عضو شوید👇 🖱️ https://eitaa.com/joinchat/2307129358C448afc1e38
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹اجازه ✍️روح‌الله رجایی (نويسنده) ☘️كربلايي صديقه 60 سال قبل، بارها زائر كربلا شده بود. خاطرات سفرهايش بهترين قصه‌هایی بود كه شنيده بودم. توي خواب هم يكي از همان خاطره‌ها را تعريف می‌کرد كه با چشم‌های خودش ديده بود چه‌طور يك كودك مريض شفا گرفته. هميشه موقع تعريف كردن اين خاطره گریه‌اش می‌گرفت و اين بار هم گريست. من هم در خواب گريه كردم. سال‌ها بود خوابش را نديده بودم. بيدار كه شدم براي داوود تعريف كردم. گفت: نشانه است. بی‌بی‌ات هم دارد با ما می‌آید. از وادی‌السلام كه رد شديم، داوود براي بی‌بی فاتحه خواند. چند دقيقه بعد دست به سينه روبه‌روي گلدسته‌های نجف ايستاده بوديم. مرتضي گريه می‌کرد، داوود هم. ياد حرف ابوخالد افتادم كه می‌گفت: اگر اربعين كربلا را ندیده‌ای، انگار كربلا نرفته‌ای. با خودم فكر كردم شايد تا حالا نجف هم نیامده‌ام. قرار شد نماز مغرب را در حرم بخوانيم و بعد راه بيفتيم. نماز را كه خوانديم، داوود گفت: بايد از آقا اجازه بگيريم. بايد بگوييم كه داريم به زيارت فرزندش می‌رویم، بايد بگوييم كه هوايمان را داشته باشد، كه برايمان دعا كند. رو به حرم ايستادم، حرف‌هایی را كه از داوود ياد گرفته بودم گفتم. به حرم نگاه كردم و چند بار با فاصله پلك زدم، خواستم این‌جور از آن صحنه زيبا براي خودم عكس گرفته باشم. مرتضي چند متري را رو به حرم و عقب‌عقب آمد. خیلی‌ها كه كنار خيابان ايستاده بودند، براي بدرقه آمده بودند. يكي مدام و بلند می‌گفت: صحة زوار الحسين، صلوا علي محمد و آل محمد. بند کفش‌هایمان را محكم كرديم و ميان سلام و صلوات، پیاده‌روی را شروع كرديم...
🔹فرصتی برای صبوری ✍️اسماء (یک دختر دبیرستاني) ☘️ خسته شدم؛ خسته راه. لیوان چای در دست، نشسته‌ام برای جان گرفتن. پسرک کناری با برادرش بازی می‌کند و کالسکه را تکان می‌دهد. به پای من می‌خورد؛ می‌خندم، اما پدرش عتاب‌آلود می‌گوید «مراقب! زائر!» و من به پسرک شرمنده خیره می‌شوم و لبخندم عمیق‌تر می‌شود، اما ذهنم درگیر است! من زائرم و او هم. من خسته‌ام و او هم. پس چرا باید مراقب من باشد؟ با همین فکرها به راه می‌افتم و باز هم صبر می‌بینم و هم‌راهی. هم‌قدمی‌ این کودکان، صبورانه و صمیمانه، برایم عجیب است و حیرت‌آور. شبِ موکب هم که جای خود دارد. دخترکی که اصرار دارد جوراب‌هایمان را بگیرد تا بشوید و اصلاً هم دنبال جواب رد شنیدن نیست. چه‌قدر دنیایمان با هم فرق دارد. چه‌قدر نگاهمان از هم دور است. زائری برای آن‌ها شأن دارد و ابهت؛ و برای من تنها زیارت است. آن‌ها قدم در راه می‌گذارند برای آموختن، تمرین کردن، تکرار کردن، و من می‌روم تا برسم. اربعین برای آن‌ها زمان دیگری است؛ فرصت است، لحظه‌لحظه زندگی و درس است و برای من، یک پیاده‌روی در موج جاری جمعیت. یک زیارت نصفه‌ای که چندان به دلم نمی‌چسبد. یک رفتن سخت برای رسیدن! ┈••••✾•💞🌺💞•✾•••┈┈• 🆔 @farhangimoasese 🆔 @TolidatFarhangi 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin
🔹مضيف ☘️خاطره شفاهي از مرحوم حاج شيخ احمد كافي (واعظ مشهور) 🌺 خداوند لطف کرده و قریب سي سفر از نجف پیاده به کربلا آمده باشم؛ سالی پنج مرتبه می‌آمدیم آقا سیدالشهدا(ع) سالی پنج زیارت مخصوص دارند؛ اول رجب، نیمه‌رجب، نیمه‌شعبان، عرفه و اربعین. [طلبه‌ها] ده‌تا ده‌تا، بیست‌تا بیست‌تا با هم جمع می‌شدند و مقداری نان خشک کرده و کمی هم ماست و نعناع با هم مخلوط کرده به همراه یک کاسه و نمک با خودشان برمی‌دارند. قبا و عبایشان را هم تا کرده و داخل کوله‌پشتی قرار می‌دهند، نعلین‌هایشان را هم می‌گذارند درون کوله‌پشتی. اندکی که از شب می‌گذرد، از مدرسه‌ها و خانه‌ها بیرون می‌آیند به حرم آقا امیرالمؤمنین(ع) میروند، سلامی به حضرت می‌دهند و می‌گویند علی(ع) ما داریم می‌رویم کربلا، امری ندارید؟ سه روز در راه بودیم. چه حال خوشی؛ افراد در مسیری که طی می‌کنند، مطالب دینی به هم می‌گویند، دور هم می‌نشینند، واقعاً انسی است؛ انس دینی و معنوی. در راه وقتی در حال حرکت هستیم، عرب‌ها «مُضیف» درست کرده‌اند. چهار تکه حصیر را روی هم انداخته‌اند و یک تکه هم حصیر پهن کرده‌اند به‌عنوان مهمانخانه‌شان. بیچاره‌ها در طول سال برنج می‌کارند، برنج‌هایشان را کنار می‌گذارند و به بچه‌های خود در آن هوای گرم، نان و خرما می‌دهند. به‌جای هندوانه، آب فرات و به‌جای خورشت، خرما می‌دهند و اندکی که برنج دارند می‌گویند صبر کنید این زوار سیدالشهدا بیایند. وقتی زائران غذا خوردند، هر چه که باقی ماند آن‌ها را برمی‌دارند و به جمعیت اطرافشان می‌دهند و می‌گویند این‌ها را بخورید که از باقی‌مانده‌های زوار سیدالشهدا(ع) است...
🔰 باران می بارید 💠 همسر شهید مصطفی احمدی روشن از ایشان : 🔷 سر قبر نشسته بودم باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود : شهید مصطفی احمدی روشن. از خواب پریدم.مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم. بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم. زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره ولی یه بار خیلی جدی پاپی اش شدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد و گفت :سی سالگی... باران می بارید شبی که خاکش می کردیم... @madare0120
خاطره_استاد_انصاریان_از_علامه_جعفری.mp3
6.15M
استاد انصاریان از علامه جعفری(ره) ❇️ امید صد درصد من به قیامتم فقط به ابی عبدالله (ع) است. 🆔 @voiconly
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭 از ملاقات مقامات مصری با در ایران ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای جالب از وزیر امورخارجه شهید.. وقتی که در وسط مذاکراتش در لبنان هوای خبرنگاران را داشت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنگوی سابق سپاه از تماس از هتل کوبورگ وین ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 رهبر انقلاب از روایت ترس 😨 یکی از رئیس‌جمهورهای شرکت کننده در اجلاس عدم تعهد از آمریکا. ۱۴۰۳/۷/۴