🌱 تشرف حسن بن مثله جمكرانی و دستور ساخت مسجد جمکران در شب سه شنبه، هفدهم ماه مبارك رمضان سال سیصد و نود و سه (هجری قمری)
🗂 قسمت اول:
♦️ شيخ بزرگوار، حسن بن مثله جمكرانی (ره)، میگويد:
▫️ شب سه شنبه، هفدهم ماه مبارك رمضان سال سیصد و نود و سه (هجری قمری)، در خانه ام خوابيده بودم.
ناگاه نيمه شب جمعی به در منزل آمدند و مرا از خواب بيدار كرده و گفتند:
🔸 برخيز و دعوت امام مهدی صاحب الزمان (ع) را اجابت كن كه تو را خواسته اند.
▫️ برخاستم و آماده شدم و به آنها گفتم:
🔹 بگذاريد پيراهنم را بپوشم.
▫️صدايشان بلند شد:
🔹هو ما كان قميصك. (يعنی اين پيراهن مال تو نيست.)
▫️ خواستم شلوار را بپوشم. صدايشان آمد كه:
🔸 ليس ذلك منك فخذ سراويلك. (يعنی اين شلوار، شلوار تو نيست. شلوار خودت را بپوش.)
▫️ من هم شلوار خودم را پوشيدم.
خواستم به دنبال كليد در خانه بگردم.
صدايی آمد كه:
🔸 الباب مفتوح. (يعنی در باز است.)
▫️ وقتی از منزل خارج شدم، عده ای از بزرگان را ديدم. سلام كردم.
جواب دادند و خوش آمد گويی كردند.
بعد هم مرا، تا جايی كه الان محل مسجد است، رساندند.
وقتی خوب نگاه كردم، ديدم تختی گذاشته شده و فرش نفيسی بر آن پهن است و بالشهای خوبی روی آن قرار دارد.
جوانی سی ساله بر آن تخت نشسته و به بالش تكيه كرده است.
پيرمردی در محضرش نشسته و كتابی در دست دارد و برايش میخواند، و حدود شصت مرد در آن مكان در اطراف او نماز میخوانند. بعضی از آنها لباسهای سفيد و بعضی لباس سبز به تن داشتند.
آن پيرمرد حضرت خضر (ع) بود.
او مرا نشانيد.
امام زمان، حضرت بقية اللّه الاعظم ارواحنا فداه مرا به نام خودم صدا زده و فرمودند:
🔶 برو به حسن بن مسلم بگو، تو چند سال است كه اين زمين را آباد میكنی و میكاری و ما آن را خراب میكنيم و پنج سال است كه در آن كشت میكنی.
امسال هم دوباره از سر گرفته ای و مشغول آباد كردنش میباشی، ولی ديگر اجازه نداری در اين زمين كشت كنی و بايد هر استفاده ای كه از آن به دست آورده ای برگردانی، تا در اين محل مسجدی بسازند.
و به حسن بن مسلم بگو، اين جا زمين شريفی است و حق تعالی آن را برگزيده و بزرگ دانسته است، درحالی كه تو آن را به زمين خود ملحق كرده ای، به همين علت، خدای تعالی دو جوان از تو گرفت، اما متوجه نشدی و اگر كاری كه دستور داده ايم، انجام ندهی، حق تعالی تو را در فشار قرار میدهد، به طوری كه متوجه نشوی.
♦️حسن بن مثله میگويد،
▫️عرض كردم:
🔷 سيدی و مولای، برای اين مطالبی كه فرموديد، نشانه و دليلی قرار دهيد. چون اين مردم حرف بدون دليل را قبول نخواهند كرد.
▫️ حضرت فرمودند:
🔶 انا سنعلم هناك علامة (ما علامتی قرار خواهيم داد تا شاهد صدق قول تو باشد). تو برو و پيام ما را برسان و به سيد ابوالحسن بگو به همراه تو بيايد و آن مرد را حاضر كند و استفاده های چند ساله ای را كه برده است، از او بگيرد و به ديگران بدهد، تا بنای مسجد را شروع كنند.
كسریِ آنرا از رهق كه در ناحيه اردهال و ملك ما است، آورده و مسجد را تمام كنند.
ما نصف رهق را برای اين مسجد وقف كرديم، كه هر ساله پول آن را آورده،صرف ساختمان مسجد كنند.
به مردم هم بگو به اين مكان رو آورده و آن را گرامی بدارند و در اين جا چهار ركعت نماز بخوانند، به اين صورت كه دو ركعت آن را به قصد تحيت مسجد و در هر ركعت يك بار حمد و هفت بار قل هو اللّه و در ركوع و سجود، هفت مرتبه تسبيح بگويند.
دو ركعت ديگر را به نيت نماز امام صاحب الزمان (ع) بجا آورند، به اين صورت كه حمد را بخوانند، وقتی به اياك نعبد و اياك نستعين رسيد، آن را صد بار بگويند و بعد از آن حمد را تا آخر بخوانند.
ركعت دوم را هم به اين ترتيب عمل كنند و در ركوع و سجود هفت بار، تسبيح بگويند.
وقتی نماز تمام شد، تهليل (لااله الا اللّه) گفته و تسبيح حضرت فاطمه زهرا (س) را بخوانند.
بعد از تسبيح سر به سجده بگذارند و صد بار بر پيغمبر و آلش (ع) صلوات بفرستند،
فمن صليها فكانما صلی فی البيت العتيق (هركس اين دو ركعت نماز را بخواند، مثل اين است كه دو ركعت نماز در خانه كعبه خوانده باشد).
♦️ حسن بن مثله جمكرانی میگويد:
▫️ من وقتی اين جملات را شنيدم، با خود گفتم گويا محل مسجد همان است كه حضرت در آن جا تشريف دارند.
بعد به من اشاره فرمودند كه برو.
(ادامه دارد ...)
⬅️ بركات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۴۵ تا ۴۸
🏷 #امام_زمان (عج) #مسجد_جمکران
#ماه_رمضان
🌱 تشرف حسن بن مثله جمكرانی و دستور ساخت مسجد جمکران در شب سه شنبه، هفدهم ماه مبارك رمضان سال سیصد و نود و سه (هجری قمری)
🗂 قسمت دوم:
... مقداری از راه را كه آمدم، دوباره مرا خواستند و فرمودند:
🔶 در گّله جعفر كاشانی گلّه دار، بزی هست كه بايد آن را بخری.
اگر مردم روستا پولش را دادند، با پول آنها بخر، وگرنه بايد از پول خود بدهی.
فردا شب آن بز را به اين محل بياور و ذبح كن.
آنگاه روز هيجدهم ماه مبارك رمضان گوشتش را به بيماران و كسانی كه مرض سختی دارند بده، زيرا خدای تعالی همه را شفا میدهد.
آن بز ابلق (سفيد و سياه) است و موهای زيادی دارد.
هفت علامت در او هست: سه علامت در يك طرف و چهار تا طرف ديگر.
▫️ بعد از اين فرمايشات، براه افتادم كه بروم، اما باز مرا خواستند و فرمودند:
🔶 ما تا هفتاد يا هفت روز اينجاييم (اگر بگوييم هفت روز، دليل است بر شب قدر، كه بيست و سوم رمضان میباشد.
اگر بگوييم هفتاد روز، شب بيست و پنجم ذيقعدة الحرام و روز بزرگی است).
♦️حسن بن مثله میگويد:
▫️ به خانه برگشتم و همه شب را در فكر بودم، تا صبح شد و نماز خواندم.
بعد از نماز، سراغ علی بن المنذر آمدم و اتفاقات را برايش گفتم.
با هم تا جايی كه شب قبل مرا برده بودند، رفتيم.
در آن جا گفتم:
🔹به خدا قسم، نشانی و علامتی كه امام (ع) اين مطالب را به من فرموده اند، اين زنجيرها و ميخهايی است كه در اين جا هست.
▫️ سپس به طرف منزل سيد ابوالحسن الرضا رفتيم.
وقتی به در منزلش رسيديم، خدمتگذاران او را ديديم.
آنها به من گفتند:
🔸سيد ابوالحسن از اول صبح در انتظار تو است. آيا اهل جمكرانی؟
▫️ گفتم:
🔹 بلی.
▫️ همان وقت نزد سيد ابوالحسن رفتم و سلام كردم.
ايشان جواب سلام مرا به نحو احسن داد و مرا گرامی داشت و پيش از آن كه چيزی بگويم، گفت:
🔸 ای حسن بن مثله من خواب بودم.
در عالم رؤيا شخصی به من گفت: كسی به نام حسن بن مثله از جمكران نزد تو میآيد.
هر چه گفت سخن او را تصديق كن و بر قولش اعتماد كن، چون سخن او سخن ما است و نبايد گفته اش را رد كنی.
از خواب بيدار شدم و تا الان منتظر تو بوده ام.
♦️ در اين جا حسن بن مثله وقايع را مشروحا به او گفت.
سيد همان وقت فرمود كه اسبها را زين كنند، بعد سوار شدند.
وقتی نزديك ده رسيدند، جعفر چوپان را ديدند كه گله را در كنار مسير، میبرد.
حسن بن مثله ميان گله رفت و آن بزی كه حضرت اوصافش را داده بودند، آخر گله ديد، كه به طرف او میآيد! او هم آن بز را گرفت و خواست قيمتش را به جعفر بدهد.
جعفر سوگند ياد كرد كه من اين بز را هرگز نديده ام و در گله من نبوده است، جز آن كه امروز میبينم و هر طور خواسته ام آن را بگيرم، برايم ممكن نمی شد، تا الان كه پيش شما آمد.
بز را همان طوری كه حضرت بقية اللّه ارواحنافداه دستور داده بودند، به آن جا آوردند و كشتند.
بعد هم در حضور سيد ابوالحسن الرضا، حسن بن مسلم را حاضر كردند.
استفاده های زمين را از او گرفته و درآمد رهق را هم آورده و به آن اضافه كردند.
سپس مسجد جمكران را ساخته و با چوب پوشاندند.
سيد ابوالحسن الرضا زنجير و ميخها را به قم برد و در منزل خود گذاشت.
همه بيماران و دردمندان به منزلش میرفتند و خود را به آن زنجيرها میماليدند و خدای تعالی آنان را به سرعت شفا میداد و خوب میشدند.
ابوالحسن محمد بن حيدر میگويد: از چند نفر شنيدم كه سيد ابوالحسن الرضا در محل موسويان، در شهر قم مدفون است.
بعد از او يكی از فرزندانش مريض شد.
خواستند از همان زنجيرها برای شفايش بهره بگيرند.
در صندوق را باز كردند، اما چيزی نيافتند.
⬅️ بركات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۴۵ تا ۴۸
🏷 #امام_زمان (عج) #مسجد_جمکران
#ماه_رمضان
❇️ رفتن به مسجد جمکران با همراهی امام زمان (عج)
🕌 سابقا راه قم به مسجد جمکران از طرف مرقد حضرت علی بن جعفر (ع) بود.
🌳 در خارج شهر، آسیابی بود که اطرافش چند درخت وجود داشت، و جای نسبتا باصفایی بود، آنجا میعادگاه حضرت بقیه اللّه (ع) بود، صبح پنجشنبه هر هفته جمعی از دوستان مرحوم حاج ملا آقاجان در آنجا جمع میشدند تا به اتّفاق به مسجد جمکران بروند.
🌄 یک روز صبح پنجشنبه، اوّل کسی که به میعادگاه میرسید، مرحوم حجّه الاسلام و المسلمین آقای میرزا تقی تبریزی زرگری است. میبیند که توجّه و حال خوبی دارد، با خود میگوید اگر بمانم تا رفقا برسند، شاید نتوانم حال توجّهم را حفظ کنم، و لذا تنها به طرف مسجد حرکت میکند و آنقدر توجّه و حالش خوب بوده که جمعی از طلّاب، که از زیارت مسجد جمکران به قم برمیگشتند، با او برخورد میکنند ولی او متوجّه نمیشود.
رفقای ایشان که بعد سر آسیاب میآیند، گمان میکنند آقای میرزا تقی نیامده است.
از طلّابی که از مسجد جمکران مراجعت میکنند میپرسند:
🔹 شما آقای میرزا تقی را ندیدید؟
▫️ میگویند:
🔸 چرا، او با یک سیّد بزرگواری به طرف مسجد جمکران میرفت و آنها آنچنان گرم صحبت بودند که به ما توجه نکردند.
▫️ رفقای ایشان به طرف مسجد جمکران میروند. وقتی وارد مسجد میشوند، میبینند او در مقابل محراب افتاده و بیهوش است. او را به هوش میآورند و از او سؤال میکنند:
🔹 چرا بیهوش افتاده بودی؟ آن سیّدی که همراهت بود، چه شد؟
▫️ میگوید:
🔸 وقتی به آسیاب رسیدم، دیدم حال خوشی دارم، تنها با حضرت بقیّه اللّه «ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء» صحبت میکردم، با آن حضرت مناجات مینمودم، تا رسیدم به مقابل محراب، این اشعار را میخواندم و اشک میریختم.
❇️ با خداجویان بیحاصل مها تا کی نشینم
باش یک ساعت خدا را، تا خدا را با تو ببینم
تا اینجا رسیدم که:
❇️ ای نسیم کوی جانان بر سر خاکم گذر کن
آب چشم اشکبارم بین و آه آتشینم
✨ ناگهان صدایی از طرف محراب بلند شد و پاسخ مرا داد، من طاقت نیاوردم و از هوش رفتم.
▫️ معلوم شد که تمام راه را در خدمت حضرت بقیّه اللّه (ع) بود، ولی کسی که صدای آن حضرت را میشنود از هوش میرود، چگونه طاقت دارد که خود آن حضرت را ببیند؟ لذا مردمی که آقا را نمیشناختند، حضرت را در راه میدیدند. ولی خود او تنها از لذت مناجات با حضرت حجه بن الحسن علیهما السّلام برخوردار بود.
⬅️ یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام)، صفحه ی ۲۷۵
🏷 #امام_زمان علیه السلام
#حاج_ملا_آقاجان #مسجد_جمکران